بهترین و واقع گرایانه ترین فیلم های گانگستری و مافیایی تاریخ سینما [قسمت اول]
سینما نسخه ای خاص و کلیشه ای از گانگسترها در معرض نمایش قرار داده است. خانه های بزرگ، ماشین های غول پیکر، لباس های گران قیمت، زیورآلات پر زرق و برق. اما اگر چه ممکن است برخی گانگسترها در دنیای واقعی نیز از این رویه های از پیش تعیین شده پیروی کنند اما واقعیت ماجرا بسیار پیچیده تر است. در این میان فیلم های بسیار کمی سعی کرده یا توانسته اند تعریف متفاوت و البته واقعی تری از گانگسترها و دنیای خلافکاران سازماندهی شده ارائه دهند. اگر بخواهیم فهرستی ده گانه از چنین فیلم هایی ارائه دهیم بدون شک بسیاری از فیلم های گانگستری مارتین اسکورسیزی در آن قرار می گرفتند اما برای این که تنوع را رعایت کنیم سعی کرده ایم در ادامه این مطلب فیلم هایی از نقاط مختلف جهان را گرد هم آورده که دیدگاهی چند بعدی به دنیای جرم و جنایت زیرزمینی داشته و واقعی ترین تصویرسازی از گانگسترها در دنیای واقعی را ارائه می دهند.
۱- سالواتوره جولیانو (۱۹۶۲)
عنوان فیلم همه چیز را در مورد آن فاش می کند. فیلم «سالواتوره جولیانو» (Salvatore Giuliano)، در مورد زندگی یک راهزن سیسیلی به همین نام است و مهم ترین لحظات زندگی این شخصیت در طول فیلم به تصویر کشیده می شوند. داستان به صورت خطی بازگو نمی شود و به طور مداوم در زمان عقب و جلو می رود. فیلم در سال های اول پس از جنگ جهانی دوم و بین سال های ۱۹۴۵-۱۹۴۷ روایت می شود، دوره ای که به گرد هم آمدن دوباره پارتیزان ها برای بدست آوردن استقلال سیسیل گذشته و حمله تروریستی پورتلا دلا گینسترا را به تصویر می کشد و پس آن به سال ۱۹۵۰، سال مرگ جولیانو، و اتفاقات پس از آن می رسد. فیلم با به تصویر کشیدن جنازه بیجان این راهزن سیسلی روی زمین آغاز می شود، در حالی که نیروهای پلیس و مردم اطراف او جمع شده اند. اولین سکانس فیلم فضای مابقی داستان را تثبیت می کند و در این روایت از زندگی پرزرق و برق و هیجان انگیز گانگسترها که مرتب در سینما به تصویر کشیده شده خبری نیست.
انتخاب رئالیسم مطلق با تصویری نامتعارف که از جولیانو روی پرده ارائه می شود مشهود است؛ هیچگاه چهره کامل او را در یک کلوزآپ و در فاصله نزدیک نمی بینیم. جالب تر اینکه زمانی که هنوز زنده است، نمای او را تنها از راه دور یا از پشت می بینیم در صورتی که در هنگام مرگ نیمی از صورت او دیده می شود. اگر چه او شخصیت اصلی داستان است اما فرانچسکو رُزی، کارگردان فیلم، نمی خواسته که بر شخصیت او تاکید زیادی داشته باشد: او یک گانگستر، آدمکش، جانی و جنایتکاری بیرحم است و حتی لیاقت اینکه تصویری کامل از صورتش ارائه شود را ندارد. از این دیدگاه، نمی توانیم با او ارتباط برقرار کرده یا برای او دل بسوزانیم. همزمان، با نشان دادن جولیانوی مرده در سکانس ابتدایی، رُزی شانس یک سکانس پایانی حماسی و باشکوه را به صفر می رساند. اگر فیلم «صورت زخمی» (Scarface) را دیده باشید، سکانس پایانی هیجان انگیز و پرتنش فیلم برای ارج نهادن به شخصیت آل پاچینو بسیار حیاتی است: او مانند یک قهرمان می میرد، تنها در برابر ده ها تن از دشمنانش، بدون ترس یاتوهم. در «سالواتوره جولیانو» تنها حقیقت تلخ مرگ است که دیده می شود.
– نبردهایی بدون شرافت و انسانیت (۱۹۷۳)
فیلم «نبردهایی بدون شرافت و انسانیت» (Battles Without Honor and Humanity) از نگاه بسیاری از منتقدان و کارشناسان سینمایی بهترین فیلم یاکوزایی است که تاکنون ساخته شده و به آن لقب «پدرخوانده» (Godfather) سینمای ژاپن داده شده است. با این وجود، در حالی که «پدرخوانده» مافیا را در یک سبک شیک و غیرواقعی به تصویر می کشد، این فیلم ژاپنی بر ارائه دقیق و واقعی دنیای زیرزمینی جرم و جنایت در ژاپن تاکید دارد. فیلم داستان خانواده یاماموری را روایت می کند که بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفته و برای کسب برتری با خانواده های دویی و کایتو مبارزه می کند. «نبردهایی بدون شرافت و انسانیت» مانند یک فیلم مستند و با استفاده از دوربین های دستی فیلم برداری شده- که سبک کاری همیشگی کینجی فوکاساکو به عنوان کارگردان فیلم بوده است- و تدوین خاص آن باعث شده که سرعت رخدادها بالا باشد.
از همان عنوان پیداست که این فیلم می خواهد از تم های کلاسیک فیلم های یاکوزایی دور بماند، چیزهایی مانند شرافت و احترام، و بیشتر روی نمایش واقع گرایانه زندگی گانگستری تمرکز داشته باشد. همزمان، فضای خشن و سرد فیلم از طریق سکانس های پر از کشتار تقویت می شود. گفته می شود که در حین فیلم برداری «نبردهایی بدون شرافت و انسانیت»، یاکوزاهای واقعی در سر صحنه حاضر شده و دستورالعمل ها و مشاوره های تکنیکی به سازندگان فیلم ارائه می دادند. یکی از تهیه کنندگان فیلم به نام کوجی شوندو نیز قبل از ورود به عرصه فیلمسازی خود از اعضای یاکوزا بود.
۳- سارق (۱۹۸۱)
مایکل مان هیچ وقت تماشاگران فیلم هایش را ناامید نمی کند. اولین فیلم بلند او یک نئو نوآر خوش ساخت و واقع گرایانه است که در نهایت بی نقصی قرار دارد. در فیلم «سارق» (Thief) شخصیت فرانک- با بازی جیمز کان در بهترین هنرنمایی خود در تاریخ حرفه ای خود- یک خلافکار محکوم شده سابق است که اکنون دو شغل شرافتمندانه دارد؛ دلالی خرید و فروش خودرو و گارسونی و همزمان در کنار شریکش بَری (جیم بلوشی) به سرقت نیز ادامه می دهد. شرایط اقتصادی زندگی او بی نقص است اما فرانک بدون زن و خانواده احساس کمبود می کند. زندگی او در آستانه یک نقطه عطف بزرگ قرار دارد: فرانک تصمیم دارد به دختری به نام جسی که صندوقدار است پیشنهاد ازدواج دهد و همزمان یکی از رفقا و مشاورین خلافکارش که اکنون در زندان است- اوکلا (ویلی نلسون)- در مورد مشکل مغزی خود به او گفته و اینکه می خواهد آزاد شود و سپس بمیرد.
در آخر او پیشنهادی از سردسته یک گروه خلافکار به نام لئو دریافت می کند که به طور انحصاری برای او کار کند. در صورت قبول این پیشنهاد، درآمد و دستمزد فرانک افزایش قابل توجهی خواهد یافت هر چند ریسک آن نیز بالاتر است. فرانک باید تمام این موقعیت ها را مدیریت کند بدون این که دستگیر شود. وقتی که فیلمی اینچنین را تماشا می کنید دستکم گرفتن بن مایه رئالیستی ماجرا بسیار آسان است. اولین چیزی که در فیلم «سارق» نظر شما را جلب می کند فیلم برداری خارق العاده و باشکوه است، با استفاده بی نقص از سایه ها و نورهای آبی نئونی و البته موسیقی راک هیجان انگیز تنگرین دریم. این دو عنصر در کنار تنش مداوم داستان بن مایه نوآر فیلم را تشکیل می دهند. علاوه بر این، استعداد و مهارت کارگردانی مایکل مان از همان اولین کار سینمایی اش مشهود است. سبک ساخت و فیلم برداری سکانس های سرقت بی نقص است به خصوص در صحنه دومین سرقت، که به مدت ۱۲ دقیقه با دوربین هایی در زوایای مختلف به تصویر کشیده می شود و پس از آن تدوین دقیق که باعث می شود حس کنید شما نیز در متن سرقت قرار دارید.
اگر چه این فیلم یکی از سرگرم کننده ترین و واقع گرایانه ترین فیلم های گانگستری ساخته شده در تاریخ سینماست، او بن مایه رئالیستی داستان در پشت صحنه جریان دارد. کارگردان فیلم «سارق» از سارقان واقعی و مشاوران تکنیکی کمک گرفت به نحوی که برخی از تکنیک های به کار گرفته شده در سرقت های فیلم، در دنیای واقعی نیز به کار گرفته شده و می تواند مورد استفاده سارقان قرار گیرد. همچنین دنیس فارینا که اولین بازی خود را در این فیلم در نقش یکی از سارقان به نام کارل انجام داد در دنیای واقعی یک پلیس بود و جان سانتوچی که نقش یک پلیس فاسد به نام اوریزی را بازی می کرد نیز از مشاوران فیلم بوده و یک سارق واقعی بود که به تازگی به صورت مشروط از زندان آزاد شده بود.
۴- شاهزاده شهر (۱۹۸۱)
در فیلم «شاهزاده شهر» (Prince of the City) به کارگردانی سیدنی لومت، دانیل سیلو (تریت ویلیامز) یک کارآگاه بخش مبارزه با مواد مخدر نیویورک است که در بخش تحقیقات ویژه این سازمان کار می کند. او و دوستانش محبوب ترین جایگاه را در اداره پلیس شهر دارند: کنترل و نظارت بر روی واحد آن ها در کمترین حد ممکن قرار داشته و آن ها در کارشان آزادی غیرقابل تصوری دارند. آن ها از این موقعیت به نفع خود استفاده کرده و مرتکب خلاف هایی می شوند؛ مانند برداشتن پول در حین عملیات یا آزاد کردن خلافکاران پس از دریافت رشوه های قابل توجه. همزمان آن ها برای جاسوسان و خبرچینان خود مواد تهیه می کنند تا این افراد همچنان به آن ها وابسته باشند. علاوه بر این واحد آن ها ارتباطاتی با دنیای فعالیت های زیرزمینی داشته و یکی از پسرعموهای سیلو نیز عضو مافیای ایتالیایی شهر است.
سیلو رفته رفته از کارهای خود پشیمان شده و اعمالش را مورد بازنگری قرار می دهد. در همین اثنا، گروهی از درون خود سازمان که از فعالیت های او و واحدش مطلع هستند سراغ سیلو آمده و به او پیشنهاد می دهند که در ازای مصونیت قضایی کامل و حفاظت فیزیکی با آن ها همکاری نماید. او باید با احساسات دردناکش کنار بیاید و بین احساس گناه و خیانت به دوستانش و همکارانش یکی را انتخاب کند. اینجاست که می فهمیم «شاهزاده شهر» نوع متفاوتی از فیلم های گانگستری است. شخصیت های اصلی داستان پلیس هستند اما مانند گانگستر رفتار می کنند: آن ها مانند یک گروه خلافکار سازمان یافته هستند، قوانین شرافتمندانه خود را دارند، حتی مانند گانگسترها لباس می پوشند، با کت و شلوارهای گران قیمت و ساعت ها و زیورآلات بسیار قیمتی. سیدنی لومت در به تصویر کشیدن قدرت و فساد بی نقص عمل می کند. تماشای فیلم انسان را دچار ترس از فضاهای تنگ و تاریک می کند زیرا بیشتر سکانس ها در اتاق های کوچک رخ می دهد و وقتی که به بیرون از ساختمان ها می رویم به ندرت آسمان را در درون کادر مشاهده می کنیم.
محیطی که این کارآگاهان بخش مبارزه با مواد مخدر در آن زندگی می کنند به هیچ عنوان راحت و آرام نیست، آن ها باید با عواقب اعمالشان مواجه شوند و بدتر اینکه دوست ندارند سرنوشتشان را بپذیرند. فیلم برداری «شاهزاده شهر» نیز با استفاده از رنگ های مات و کمرنگ فوق العاده جلوه می کند و با ایجاد یک حس مه گرفته و بارانی ما را به یاد فیلم های نوآر کلاسیک می اندازد. این فیلم بر اساس یک کتاب غیرداستانی به همین نام نوشته رابرت دالی ساخته شده و فیلم آنچنان واقعی و صریح بود که بخش مبارزه با مواد مخدر پلیس کشور از سیدنی لومت خواست نسخه ای از این فیلم را برای آموزش پرسنلش در اختیار این سازمان قرار دهد.
۵- در تیررس (۱۹۸۶)
موسیقی متن عاطفی دهه هشتادی، داستان عاشقانه و کارگردانی خوش سلیقه فیلم را فراموش کنید زیرا «در تیررس» (At Close Range) یک تصویرسازی واقعی و خام از یک خانواده گانگستر محلی است. برد وایت وود جونیور (شان پن) پسر برد وایت وود بزرگ (کریستوفر واکن)، یک رییس محلی و سردسته گروهی از سارقان است. برد کوچک بعد از جدایی والدینش اکنون می خواهد رابطه اش با پدرش را از سر بگیرد و در این مدت، او در فعالیت های مجرمانه دار و دسته پدرش به آن ها کمک می کند. در همین زمان او با دختری به نام تری (ماری استوارت مسترسون) آشنا شده و با او نامزد می شود. رابطه این دو و شرکت برد در فعالیت های غیرقانونی و خلافکارانه پدرش به شکلی خطرناک و غیرقابل پیش بینی راه این دو را جدا می کند.
جیمز فولی، کارگردان فیلم، که کارگردانی شاهکار «گلن گری گلن راس» (Glengarry Glen Ross) در سال ۱۹۹۲ را نیز در کارنامه دارد تصویری جدید و متفاوت از یک گروه گانگستری در یک فضای شهری کوچک ارائه می دهد. داستان رمانتیک بین برد و تری و سکانس های آرام و عاطفی فیلم تنها برای کنتراست خشونت بیرحمانه ای که در بخش دوم فیلم رخ می دهد روایت می شود. ایده رویایی و فانتزی زندگی یاغیانه به طور کامل با رفتارهای سادیستی برد وایت وود بزرگ از هم می پاشد که کریستوفر واکن با زیبایی و مهارتی دوست داشتنی دیوانگی و سایکوپاتی بی حد و مرز او را به تصویر می کشد. در پایان، ترسناک بودن اصلی فیلم در این است که این داستان تا حدودی بر اساس زندگی واقعی یک جنایتکار به نام بروس آلفرد جانستون ساخته شده که دار و دسته او ۵ نفر را به قتل رسانده و دادگاه او را به ۶ بار حبس ابد محکوم کرد.