«زندگی من به عنوان یک کدو سبز» نسخه کودکان فیلم کن لوچ
انیمیشن سوییسی «زندگی من به عنوان یک کدو سبز» یکی از نامزدهای انیمیشن اسکار و یکی از انیمیشنهای تحسین شده سال ۲۰۱۶ بود که موفق به کسب جوایز معتبری نیز شد.
به نقل از گاردین، این انیمیشن پسری را به عنوان ستاره خود انتخاب کرده که مادر الکلیاش را میکشد.
این انیمیشن که خارج از آمریکا ساخته شده در اتفاقی نادر موفق شد تا نام خود را در میان فهرست نامزدهای اسکار جای دهد. به این ترتیب آدرمن واستودیو جیبلی تنها استودیوهای غیرآمریکایی شدند که توانستند از سال ۲۰۰۱ تاکنون در این بخش از اسکار در کنار فیلمهای ساخت آمریکا جای بگیرند.
در راس این فیلمها «زندگی من به عنوان یک کدو سبز» جای دارد که فیلمی خانوادگی است و شخصیت اصلی آن پسری ۹ ساله است که مادرش را میکشد. و چه کسی میتواند به چنین فیلمی شانس برنده شدن جایزهای را بدهد؟ آن هم وقتی که اسم یک سبزی را روی شخصیتاصلی خودش گذاشته است؟
در واقع کارگردان این انیمیشن آن را انیمیشنی با طرز تفکر کن لوچ خوانده است که در عین حال قالبشکنی کرده است. با ترکیبی از نامزدها و جوایز فستیوالهای مختلف جهانی و کسب جایزه فیلم اروپایی، این انیمیشن میتواند یک فیلم خوش ساخت جایزهپسند محسوب شود که با وجود تمرکزش بر افراد آسیب دیده، حس خوبی را از کودکان آسیب دیده پرورشگاهی در فرانسه به مخاطبانش منتقل میکند.
این انیمیشن بر مبنای رمان «زندگینامهای خودنوشت از یک کدو سبز» نوشته ژیل پاریس ساخته شده و یک سوییسی به نام کلود باراس با اولین تجربه ساخت انیمیشن آن را به سبک استاپ موشن ساخته است. این انیمیشن با الهام از سبک تیم برتون و توسط یکی از نویسندگان مشهور فرانسه نویسنده/کارگردان سلین سیاما در قالب فیلمنامه ریخته شده است.
سیاما در فیلمهای خودش شامل «نیلوفرهای آبی»، «بچه شیطان» و «دخترانگی» نیز مانند «داستان کدو» زندگی کودکی در حال رشد را توصیف کرده است. این نویسنده زن میگوید نوشتن داستان این انیمیشن کمی بیشتر از کشیدن طرحهای اولیه توسط باراس و گروهش، برای او زمان برد. وی میگوید: یک ارتباط قوی بین کارهای خودم و این موضوع میدیدم، زیرا این فیلم ققط درباره جوانی نیست، بلکه جوانی در حاشیه قرار دارد و یک ترکیب قوی پیچیده اجتماعی در مرکز موضوع قرار دارد که میتواند سیاسی باشد و قیاسهای منطقی ارایه کند.
داستان بر شحصیتی به نام «ایکاره» ملقب به کدو سبز متمرکز است که با مادر مجرد الکلیاش زندگی میکند و به صورت تصادفی و اتفاقی و در حالی که دارد با قوطیهای خالی آبجوی او بازی میکند، موجب مرگ مادرش می شود. این بچه بعد راهی پرورشگاه می شود و وقتی به آنجا میرسد با بچههای دیگری مواجه میشود که همه جور مشکلی دارند: از اعتیاد به مواد مخدر تا بیماری روانی ، جرم و کودک آزاری و اخراج از مدرسه. یک کاتالوگ از مشکلات اجتماعی.
تنها یک چیز است که آنها نگرانیای دربارهاش ندارند و آن خود خانه است. سیاما این رمان را «ادای احترامی به کارکردهای اجتماعی» خوانده است که تصویری را ارایه میکنند که سیستم کارگران را در بهترین حالت نشان میدهد و با کمک این گروه، یک پلیس مهربان و به ویژه دیگران است که در نهایت موجب میشود تا بچهها به زودی احساس کنند دلایلی برای امیدوار بودن و خوش بینی وجود دارد.
این نویسنده با خنده میگوید: این فیلم درباره دوستی، همبستگی، این که چطور با هم یک گروه باشیم است و فکر میکنم به نوعی ادای احترام به خوشامد گفتن به دیگران هم هست، موضوعی که امروز هم مسالهای کاملا قابل قبول محسوب میشود. وی میافزاید: شبیه این است که یک کارت پستال از گذشته دریافت کرده باشی. شبیه ملودرام به آن نگاه میکنیم- و در عین حال داریم در آن زندگی میکنیم.
آنچه «کدو سبز» را قابل توجه میسازد شیوهای است که در آن به مواد به عنوان یک مجموعه فکر میکند. نویسنده میگوید: این کتاب برای بزرگسالان نوشته شده بود و مخاطبان زیادی در میان نوجوانان کسب کرد و فیلم آن میتواند فیلمی خانوادگی باشد که برای هر فردی تماشایش لذت بخش باشد.
وی میگوید: اغلب در فیلمهای انیمیشن پیکسار یا دیزنی میبینی فیلمسازان دارند سعی میکنند تا دلایلی در اختیار بزرگسالان بگذارند که تاب تحمل فیلم را داشته باشند. در «کدو سبز» موضوع خلاف این است و همه فیلم را تماشا میکنند بدون این که ما چشمکی به کسی زده باشیم.
وی می افزاید: طبیعی است که بچههای خیلی کم سال هم ممکن است به تماشای آن بنشینند و هر کسی بخشی از پیام آن را دریافت کند؛ اما در هر حال همه چیز در دل خود فیلم وجود دارد. هدف این که بتوان بچهها را در قالب شخصیتهای انیمیشن جذب کرد، در نوشتن مورد توجه قرار گرفت و موجب شد تا بچهها به مخاطبان جدی فیلم بدل شوند. باید به هوش آنها باور داشت.
این نویسنده با چشمانی که برق میزنند میگوید: در عین حال این اولین باری بود که میخواستم مردم را به گریه بیندازم. فکر میکردم دلم میخواهد دلهای کوچکشان را بشکنم.
سیاما که خود را دختری معمولی از حومه شهر میخواند هنوز هوای کسانی را که بزرگ شدن به شیوه خودشان داشتند را دارد و مصمانه میگوید: این واقعیت را دوست داشتم که خانواده من همیشه در دیالوگی قوی با جامعهای که من در آن زندگی میکردم هستند. آنها با آنچه در هوا بود ارتباط برقرار میکردند و هر فیلمی که برای خودم ساختم، و حتی این فیلم از زمینه قوی سیاسی برخوردار است. در واقع وقتی کار سینمایی میکنی اگر درصدد ارایه زندگی جهانی باشی، داری کاری سیاسی میکنی.
وی با توجه به شرایط سختی که فرانسه با حملات تروریستی تجربه کرد و هنوز دارد دوران نقاهت را پشت سر میگذارد میگوید او در هر حال فیلم میسازد و همیشه به عنوان یک زن به ترسهای جامعه توجه دارد و درباره این ترسها صحبت می کند.