رندی ایرانی ها از کجا می آید؟!
سید محمد بهشتی: اگر بدانیم ایرانیان در طول تاریخ چاره ای جز رندی نداشته اند، با این صفت بهتر کنار می آییم؛ حفظِ این صفت رمز بقا و حتی سعادتمندی ما برای زندگی در مختصات ایران بوده است، اما چرا؟
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام (حافظ)
ایرانیان رند و پرده پوشند و این رندی در همه شئونات زندگی شان جاری است؛ از طرز سخن گفتنشان تا فضای خانه شان، حتی لباس پوشیدن و رفتارهایشان رندانه است. کم پیش می آید که پرسشی خصوصی از آن ها بکنیم و پاسخ صریحی بگیریم. معمولا خیلی زود نمی فهمیم احساس یک ایرانی به ما چیست، دارایی اش چقدر است، خوشحال است یا ناراحت، از حرفی که می زند چه منظور دقیقی دارد و خلاصه راه بردن به باطن آنان ساده نیست.
برای همین هم خصوصا در یک ساده اخیر متهم به عدم صراحت و حتی ریاکاری شده اند و بسیاری از نخبگان این ویژگی ایرانیان را مذمت و تحقیر کرده و آن را یکی از عوامل اصلی عقب ماندگی آنان دانسته اند. لیکن با وجود این همه تلاش و ملامت باز هم چیزی از رندی ایرانیان کم نشده است. شاید تک تک افراد در خودآگاهشان صراحت و رک بودن را ستایش کنند، ولی همان ها در نهایت باز رندند، حتی اگر خودشان خبر نداشته باشند.
رندی ایرانی ها از کجا می آید؟
اگر بدانیم ایرانیان در طول تاریخ چاره ای جز رندی نداشته اند، با این صفت بهتر کنار می آییم. حفظ این صفت رمز بقا و حتی سعادتمندی ما برای زندگی در مختصات ایران بوده است، اما چرا؟
علت اصلی آن موقعیت خاص جغرافیایی ایران در جهان است. از زمان پراکندگی اجداد بشر روی زمین تا همین پنج سده پیش که اروپاییان از حدود دریای مدیترانه خارج شدند و به واسطه اقیانوس ها به آفریقا و آسیا و آمریکا راه یافتند، فلات ایران یگانه معبر مطمئن ارتباط میان حوزه های تمدنی جهان یعنی جلگه چین، شبه قاره هندوستان، خاورمیانه و حاشیه دریای مدیترانه بود.
وجود اقیانوس های وسیع در جنوب این فلات از یک سو و دریای مازندران و استپ های شمالی ان از سوی دیگر ایران را تبدیل به پل- چهار راه جهانی می کرد. «بحر محیط» (اقیانوسی عظیم که تصور می کردند پیرامون خشکی های زمین را فراگرفته است و دریای خزر و خلیج فارس را متصل به آن می پنداشتند) و «دیار ظلمات» (خارج از نواحی متمدن زمین که یا خالی از سکونت یا مقر اقوام غیرمتمدن و کوچ ور بود مثل استپ های شمال آسیا)، دو مانع اصلی ای بود که ارتباط میان نواحی متمدن را به عبور از گذرگاه ایرانی محدود می کرد.
ایرانیان به دلیل سابقه طولانی ارتباط با حوزه های مختلف تمدنی در جهان صاحب نقشی اختصاصی بودند. آنان از دیرباز به ویژگی «پل- چهارراه بودن» سرزمینشان آگاهی داشته و همواره در حفظ انحصارش کوشیده اند؛ حفظ این انحصار در عین برقراری ارتباط، نیازمند مدیریتی رندانه بود. تنها تحت چنین مدیریتی بود که امکان داشت از دوره اشکانی (۲۰۰ پیش از میلاد تا ۲۰۰ میلادی) تا آغاز سده پانزدهم میلادی، یعنی نزدیک به ۱۶۰۰ سال، کاسه چینی به روم برسد و دیبای رومی به چین، ولی نه رومیان، چینیان را ملاقات کرده باشند و نه چینیان موفق به دیدار رومیان شده باشند.
ایرانیان در مقابل جهانگشایی فرامانروایان رومی یا کنجکاوی های فرستادگان چینی مقاومت کردند، تا انحصار میدانداری جهانی را از دست ندهند. در عوض رد پای ایرانیان را در تمام سرزمین های اقتصادی جهان می توان گرفت؛ این در حالی است که چینیان تا پیش از آغاز عصر استعمار به غرب خود کراسان (خراسان) می گفتند، یعنی قدم در قلمرو روم نگذاشته بودند. هندی ها نیز در همان زمان اهالی فرانسه و انگلستان را اهل «ولایت» یعنی خراسان می نامیدند. رومیان نیز با وجود آن که از محصولات چینی یا ادویه هندی استفاده می کردند، تصور صحیحی درباره آن سوی ایران نداشتند.
مارکوپولو در سده سیزدهم میلادی بود که توانست از طریق ایران به اقصای شرق سفر کند. پرسش های خان مغول از پدر و عموی مارکوپولو در باب طرز زندگی اروپاییان، حاکی از بیگانگی کامل حکمرانان و نخبگان چین با پدیده اروپاست. از سوی دیگر گزارش مارکوپولو درباره شرق آن قدر برای حاکم ونیز عجیب بود که وی را متهم به دروغ زنی کردند و به زندان انداختند.
هنوز هم شک داریم که آیا مارکوپولو حقیقتا چین را دیده یا صرفا به تکرار شنیده هایش از تجار ایرانی بسنده کرده است؛ اما یک سده طول کشید تا اروپاییان حرف های مارکوپولو را باور کنند و سه سده زمان برد تا بفهمند ختایی که او بدان سفر کرد با چینی که از مسلمانان وصفش را شنیده اند، یکی است.
این در حالی است که سعدی حدود یک سده پیش تر از مارکوپولو در حکایتی مشهور از گلستان، از ملاقاتش با بازرگانی ایرانی در جزیره کیش خبر می دهد که حیطه تجارتش اقصای جهان متمدن را شامل می شد. داد و ستد فرهنگی منحصر به تبادل کالاهای تجاری نبوده، بلکه دامنه آن به حوزه دین و هنر و دانش و زبان و… نیز کشیده می شده است.
شواهد این داد و ستد در حوزه های دیگر بسیار است؛ مانویت در ایران ظهور کرد، ولی اکنون تنها معبد مانوی زنده جهان در شرق چین قرار دارد. بودیسم در هند ظاهر شد، ولیکن شرق ایران تا چین توسط ایرانیان بودایی شد.
حتی با بودایی شدن چینیان، باز هم این ایرانیان بودند که ژاپنی ها را بودایی کردند و نه چینیان. غرب ایران و رومیان توسط ایرانیان به آیین مهر گرویدند و معابد مهری تا اقصای غرب، رد پای این تاثیر ایرانیان بوده است. نه تنها اشیای موزه ای، بلکه برخی متون و منظومه های اساطیری نظیر کوشنامه از سده ششم درباره سرگذشت آن بخشی از جامعه ایرانی است که به شرق رفتند. این ارتباطات البته در طول زمان شدت و ضعف داشت، ولیکن همیشه مستدام بود؛ مثلا در دوره حکومت پادشاهان اشکانی با سیطره ایلخانان مغول بر بخش وسیعی از جهان، روابط جهانی ایرانیان نیز شدیدتر بود.
جهانی بودن ایرانی ها به چه معناست؟
موقعیت ایران در میانه جهان، سبب گستردگی دامنه و شدت تعامل آنان با جهان می شده است که این تعاملات تبعاتی داشته از جمله: شناخت وسیع ایرانیان از جهان و «به جا آوردن» تنوع آن، تمنای آگاهی مستمر از تحولات جهان، تمنای بهره مندی از دستاوردهای جدید دیگر فرهنگ ها، تمنای عرضه دستاوردهای خود به دیگر فرهنگ ها و… همه این ویژگی ها را می توان در اصطلاح «جهانی بودن» ایرانیان خلاصه کرد.
جهانی بودن ایرانیان، ضمن مزایایش، اقتضائاتی داشته که اگر رعایت نمی شده، ای بسا موجودیت و استقلال فرهنگی ایرانیان را به خطر می انداخته است. ایرانیان پیش از آن که بتوانند نقش موثری در این تعاملات داشته باشند، باید آمادگی این چنین ارتباطاتی را می داشتند. رندی و پرده پرده بودن در زمره تدابیر فرهنگ برای حفظ تعاملات شدید و پردامنه بوده است. رندی یا پرده پوشی یعنی زندگی ایرانیان دو رو دارد؛ «اندرونی» و «بیرونی».
شاید همه فرهنگ ها از اندرونی و بیرونی برخوردار باشند، ولبکن عمق اندرونی و بیرونی در همه آن ها یکسان نیست. شدت و استمرار ارتباط با دیگران است که عمق «بیرونی» را تعیین می کند و پایبندی به حریم حفظ موجودیت خود است که عمق «اندرونی» را رقم می زند. طبیعتا هر قدر فرهنگی کهنسال تر باشد، عمق «اندرونی» اهل آن فرهنگ بیشتر می شود و هر قدر سابقه و دامنه تعامل وسیع تری داشته باشد، «بیرونی» اهل آن فرهنگ وسعتی می یابد. موقعیت جغرافیایی ایران بر سر مهمترین راه های تجاری جهان در طول تاریخ و شدت و وسعت دامنه تعامل ایرانیان بوده که به «بیرونی» آنان عمق بخشیده و از سوی دیگر کهنسالی و غنای فرهنگ ایرانی «اندرونی» شان را عمیق کرده است.
عمق اندرونی و بیرونی فاصله ظاهر و باطن است؛ هرچه این عمق کمتر باشد، ظاهر بیشتر به باطن تشبیه می جوید و خبر درست تری از باطن می آورد و هر قدر این عمق بیشتر باشد تشخیص این عمق بیشتر باشد تشخیص آنچه در درون می گذرد، دشوارتر می شود. از همین رو است که راه به اعماق اندرونی ایرانیان یعنی به «دل» آن ها، به سادگی و بر همگان باز نیست.
ایرانیان در عمق اندرونی شان صندوقخانه ای داشتند که در آن ارزشمندترین گوهرهایشان را نگهداری می کردند و در عین حال در عمق بیرونی با بیگانه ترین بیگانگان نیز در تعامل و داد و ستد بودند. اکتفا به اندرونی یا بیرونی به ضرر ایرانیان بوده است. پذیرایی و تعامل با دیگران، داشتن بیرونی ای عمیق و مجلل را ایجاب می کرده است که رونق آن بر ثروت و ارزش های اندرونی می افزوده و در عین حال به اتکای غنای این صندوقخانه عمیق بوده که آنان اعتماد به نفس و مزیتی برای عرضه در تعامل با دیگران می بافتند. به این اعتبار اندرونی و بیرونی در همه حالی مقوم و مکمل یکدیگر بوده اند.
اندرونی و بیرونی نه تنها در فضای زندگی ایرانیان که در سخن گفتن، لباس پوشیدن، آداب پذیرایی و خلاصه همه وجود زندگی ایرانیان حتی تا به امروز بروز و ظهور دارد. به این معنی هرچند رندی یک امر تاریخی است، ولی مربوط به گذشته نیست. تک تک ما حتی درست در همان لحظهای که صراحت را می ستاییم، باز رندیم و این دست خودمان نیست. تعارف از جمله مظاهر رندی در کلام است؛ تعارف در لغت به معنی «شناخت متقابل» است، چرا که سبب می شود ایرانیان در ضمن رد و بدل کردن اصطلاحات و واژگان، موقعیت و میزان صمیمیت خود با دیگران را بسنجند و بفهمند که در چه عمق و لایه ای از اندرونی یا بیرونی بهتر است با یکدیگر ملاقات کنند.
رندی استقبال از تعامل با بیگانگان در بیرونی است، در عین حفاظت از داشته های خود در صندوقخانه. پرده پرده بودن اندرونی و بیرونی اجازه می داده است ما هر کسی را بنا به این که چقدر آشنا یا غریبه است و در چه مرتبه ای از شأن اجتماعی قرار دارد، در لایه ای از این طیف ملاقات کنیم و به نحوی مناسباتمان را تنظیم کنیم که نزدیکی بیش از حد ما به دیگران موجودیت خودمان را به خطر نیندازد و پرهیز از ارتباط به عدم النفعمان منجر نشود.
به اتکای همین ویژگی غنی فرهنگی است که در هیاهوی امروزین مباحثی چون «جهانی سازی» یا «جهانی شدن»، ما با اعتماد به نفس می توانیم از «جهانی بودن» فرهنگ ایرانی بگوییم. اگر «جهانی شدن» اتفاقی است که به تبع سهولت سفرهای زمینی و هوایی یا گسترش شبکه های ارتباط جمعی در یک سده اخیر برای کشورهایی چون چین یا ژاپن یا هندوستان روی داده و اگر «جهانی سازی» پروژه ای است که سعی دارد به بهانه رونق تعاملات، تنوع فرهنگی جهان را نادیده بگیرد و از جهانی بزرگ و متنوع، دهکده ای کوچک بسازد، در عوض «جهانی بودن» صفتی فرهنگی است که در طول تاریخ سبب شده است ایرانیان ضمن حفظ موجودیت فرهنگی خود، تنوع فرهنگی جهان را نیز به جا آورند و از مزایای آن بهره برند و دیگران را نیز بهره مند کنند.
آن هایی که ایرانی ها را نشاخته اند
کسانی که امروز از تعامل با دیگران احساس خطر می کنند، به رندی ایرانیان اعتماد ندارند؛ کسانی که دم از استقلال و قطع ارتباط با سرزمین های دیگر می زنند؛ حواسشان نیست که ایرانیان نمی توانند به اندرونی اکتفا کنند؛ کسانی که یکسره خواهان توجه به بیرونی اند، بی آن که بدانند پیش از آن نیاز است که اندرونی ای قرص و محکم داشته باشیم نیز حواسشان به داشته ها و ارزش های فرهنگی شان نیست. در نهایت کسانی که رندی ایرانیان را مذمت می کنند، یعنی نه ایرانیان را درست شناخته اند و نه صفت رندی را. در همه این احوال باز هم این گروه ها خود در زندگی و به صورت ناخودآگاه رندند و دائما میان اندرونی و بیرونی در رفت و آمدند، چرا که ایرانی اند.