ملانصرالدین؛ افسانه است یا واقعیت؟
در شرق میانه، آسیای مرکزی و بخش هایی از اروپا، ملانصرالدین یک شخصیت مشهور است. داستان های او در یک منطقه جغرافیایی وسیع از مجارستان تا هند و چین، از جنوب سیبری تا شمال آفریقا گفته می شود.
در طول قرن ها، میلیون ها بچه با شنیدن داستان های ملانصرالدین و شوخ طبعی و زیرکی هایش بزرگ شده اند.
ملانصرالدین یک مرد عاقل و در عین حال ساده لوح است. در تمام حکایات، ملا با شوخ طبعی و خردمندی و یک حس مشترک، راهی برای خروج از حساس ترین شرایط پیدا می کند و اغلب مخاطب خود را با سخن خنده دار و همزمان عاقلانه خود گیج می کند. اعتقاد بر این است که ملانصرالدین در سال ۱۲۰۸ در روستای هورتو در ترکیه امروزی متولد شده و سپس به آقشهر و قونیه رفته و سپس در سال ۱۲۸۴ درگذشته است. اما عده ای معتقدند ملانصرالدین هرگز زنده نبوده و فقط یک شخصیت خیالی است که توسط بومیان آناتولی در قرن سیزدهم به وجود آمده است.
درواقع در طول سال ها، داستان های ملانصرالدین به طور قابل توجهی افزایش یافته و در سرزمین های جدیدی گسترش یافته است و در این مکان های جدید اصلاح و بومی سازی شده، گفته و بازگو شده و تبدیل به بخشی از فرهنگ عامه آن ها شده است. امروزه داستان های او به چند صدتا رسیده است.
چندین یادبود تاریخی ملانصرالدین در ترکیه و مکان های دیگر اروپا وجود دارد. بیشتر آن ها ملا را درحالیکه برعکس سوار یک الاغ شده، نشان می دهد و از این داستان می آید که روزی ملانصرالدین رو به عقب سوار بر الاغ بوده و وقتی مردم از او می پرسند که چرا بدین شکل نشسته است می گوید که این من نیستم که اشتباه نشسته ام، خر است که برعکس می رود.
خر اغلب بخشی از داستان های ملانصرالدین است:
روزی یکی از دوستان ملانصرالدین نزد او رفت و خواست الاغش را برای دو ساعت به امانت بگیرد تا به شهر برود. ملا واقعا مایل به امانت دادن الاغش نبود، لحظه ای فکر کرد و گفت: «دوست عزیز، من دوست دارم به شما کمک کنم اما الاغم را به یکی دیگر از دوستانم قرض داده ام.» ناگهان الاغ از پشت دیوار حیاط با صدای بلند شروع به عرعر کرد. دوستش باتعجب فریاد زد: «اما ملا من صدای او را از پشت دیوار می شنوم!» ملا با عصبانیت پاسخ داد: «حرف چه کسی را باور می کنی؟ خر یا ملا را؟»
روزی یکی از دوستان ملانصرالدین نزد او رفت و خواست الاغش را برای دو ساعت به امانت بگیرد تا به شهر برود. ملا واقعا مایل به امانت دادن الاغش نبود، لحظه ای فکر کرد و گفت: «دوست عزیز، من دوست دارم به شما کمک کنم اما الاغم را به یکی دیگر از دوستانم قرض داده ام.» ناگهان الاغ از پشت دیوار حیاط با صدای بلند شروع به عرعر کرد. دوستش باتعجب فریاد زد: «اما ملا من صدای او را از پشت دیوار می شنوم!» ملا با عصبانیت پاسخ داد: «حرف چه کسی را باور می کنی؟ خر یا ملا را؟»