سالی که نکوست…
باور می کنید در آغاز بهار ۲۰۱۷ هیچ فیلمی نیست که بشود درباره اش نوشت؟ لااقل یک فیلم قابل تفکر، فیلمی که حداقل در همان زمانی که می بینیم آدم را به فکر اندازد؟ گفتن و نوشتن این که چه قدر می شود فیلم سطحی و بی معنا دید، چه دردی را می تواند دوا کند؟ سینمای فصل بهار امسال مملو از فیلم های ناخوشایند است. مگر در آغاز بهار گذشته غیر از این بود؟ وقتی موضوع بکر و تازه ای در کار نباشد، کارگردانی وجود نداشته باشد که بتواند به آن موضوع پر و بال دهد، بازیگرانی مستعد و قابل که به شخصیت ها روح و حس ببخشد، معلوم است که سرنوشت سینما به چه صورت اسفناکی در خواهد آمد؟
در اواخر سال قبل چند فیلم ظاهراً عامه پسند به اکران آمد و از میان آن ها نمایش یکی دو تایی قابل تأمل در فصل بهار ادامه پیدا کرد. از جمله بهترین اش باید از «پیکرهای پنهان» (Hidden Figuers) نام برد که خیلی بی ادعا و تقریبا در سایه بود. قصه اش در ابتدای دهه ۱۹۶۰ می گذشت، دوره ای که ایالات متحده آمریکا درگیر مسابقه فضایی با روس ها بود و «ناسا» تصمیم می گرفت از سه زن نا آشنای آفریقایی/ آمریکایی با ذهنی درخشان در ریاضیات بهره گیرد و مهم ترین عملیات فضایی تاریخ آمریکا را به انجام رساند. هر سه زن (تاراجی.پی. هنسن، اوکتاویا اسپنسر جانل مونائه) بازی هایی شگرف ارایه داده بودند و کوین کاسنر در نقش سرپرست مأموریت های فضایی بهتر از همیشه بود.
و اما هالیوود هم چنان به دنبال فیلم های کذایی تخیلی بر اساس قصه های مصور است که بی دلیل هم فروش کرده و می کنند. ابتدا فیلم «لوگان» (Logan) آمد که در حقیقت قهرمان آن همان «والورین» دست چنگالی بود و در فیلم ۲۰۱۳ موقعیت یافت. هیوجکمن در قالب چنین قهرمان نامعلومی ماجرایی را در سال ۲۰۲۹ بازگو می کرد بی آن که مطابق معمول آدم سر از اعمال اش در آورد. بعد از آن فیلم در همان مایه ها «کُماندوهای قدرتمند» (Power Rangers) برداشتی تازه از سری همین داستان های تکراری تخیلی که باز عده ای جنگجو می خواهند جلوی تهدید موجودات فضایی را بگیرند و از این جور چیزها… می رسیم به یک فیلم هیولایی در ارتباط با «کینگ کُنگ» به اسم «کُنگ: جزیره جمجمه» (Kong: Skull Island) که گروهی دانشمند و سربازان جنگ ویتنام را نشان می داد که به جزیره ای در اقیانوس آرام سفر می کردند و در آن جا با مخلوقات عجیب از جمله «کُنگ» رو به رو می شدند… از همه این ها مضحک تر فیلم جدیدی است که تازگی به نمایش در آمده با عنوان غریب «روح در صدف» (Ghost in the Shell) و واقعاً آدم نمی داند درباره موضوع من درآری و قهرمان آن چه بگوید و گویا از قصه های علمی/ تخیلی قدیم گرفته شده و حکایت نوعی موجود انسان پیوندی است و می خواهد با جنایتکاران خطرناک در اُفتد. تنها امتیازش شاید اسکارلت جوهانسن باشد.
در این بین فیلم هایی هم بود که با ترفند عشق و ماجراهای ساختگی دختران و پسران، کمدی های لوس و حادثه ای های دروغین و غیر قابل باور عامه را فریب دادند. از این جمله کمدی رمانتیک کلیشه ای «بیرون رفتن» (Get out) که به قصه همیشگی رابطه میان یک جوان سیاه پوست با یک دختر سفید می پرداخت و آن دو در تعطیلات آخر هفته به دیدار والدین دختر می رفتند و در آن جا همان بساط اختلاف نژادی پیش کشیده می شد و باقی قضایا… فیلم دیگر، «پنجاه سایه تاریک تر» (Fifty Shades Darker) دومین بخش از «پنجاه سایه گری ـ خاکستری» در سال ۲۰۱۵ بود که به خاطر موضوع حاد آن جلب توجه کرد اما قسمت دوم آن با شکست مطلق مواجه گشت چون واجد هیچ جذابیتی نبود.
از آخرین دست پخت های بهار هم یک انیمیشن کامپیوتری است به نام «بچه رییس» (The Boss Baby) ـ که از کتابی مشهور به همین عنوان در سال ۲۰۱۰ برداشت شده بود ـ ماجرای پسر بچه ای که یک مأمور مخفی است و در حقیقت در ستیز پنهانی با بچه ها و عروسک ها. این گونه انیمیشن ها ـ به قول بازیگر کریستین بیل ـ بهترین نوع فیلمی است که استودیوها می توانند از قبل آن سود بجویند زیرا به سادگی موفق می شوند کودکان علاقمند را به اصرار والدین خود راهی سالن سینماها کنند.
می رسیم به این جا که سیستم هالیوود طوری طراحی شده که صاحبان استودیو نمی گذارند ـ و یا نمی شود ـ یک فیلم قابل تعمق و با ارزش ساخته شود. می دانید چرا؟ چون عامه تماشاگران را متأسفانه به فیلم های سطحی و بی محتوا عادت داده اند. بنابراین طبیعی است که سوداگران صرفاً در پی تجارت باشند.
پس، آیا انتظاری بیش از این باید از فیلم های فصل بهار امسال داشت؟