تعادل کار و زندگی یک افسانه غیرقابل دستیابی است
همهی ما آرزو داریم بین زندگی کاری و زندگی شخصی خود تعادل برقرار کنیم. اما آیا روزی میتوانیم به این هدف همیشگی دست پیدا کنیم؟
هاسی چانگ، وکیل سابق و کارآفرین فعلی، سرمایهگذار فرشته و مدیر عملیات شرکت هایدن لسآنجلس، در مقالهی کوتاهی مینویسد:
برای جوانان امروزی، جستجوی تعادل کار و زندگی، مثل نسخهی جدید پیدا کردن چشمهی آب جوانی است. من هم در طول سالهای گذشته، سعی کردم تعادل کار و زندگی را در اولویت خود قرار دهم، مخصوصاً بهاینعلت که بهعنوان یک وکیل سازمانی، مدتزمان زیادی از زندگی شخصیام را بهپای زندگی حرفهای، از دست داده بودم. زمانیکه حرفهی وکالت را کنار گذاشتم و وارد دنیای کسبوکار شدم، فکر میکردم زندگی متعادلتری خواهم داشت. البته همین اتفاق هم افتاد، اما درعینحال متوجه شدم که تعادل کار و زندگی، فقط یک افسانه است. جالب اینکه این موضوع، میتواند خوب هم باشد. در این مقاله نیز علت ادعای خودم را توضیح میدهم.
انسانها موجوداتی اجتماعی هستند و ما عادت داریم خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. تعادل کار و زندگی، اهمیت زیادی در زندگی من داشت. من سه فرزند دارم و هرکسی که چندین فرزند داشته باشد، بهخوبی میداند که در یک مبارزهی واقعی به سر میبرد. من دروغ نمیگویم. بارها وقتی پدر و مادرهای دیگر را میدیدم که بهخوبی از عهدهی مدیریت و کنترل همهی امور برمیآمدند، از خودم میپرسیدم که اشتباه کار من کجا است. اما بهمرور زمان به نکتهی دیگری پی بردم: اینکه ما در زندگی خود، همیشه با افرادی مواجه میشویم که به نظر میآید همهچیز را همزمان و بهطور کامل در اختیار دارند. ازجمله تعادل کار و زندگی. اگر شما از این افراد بپرسید که چگونه با موفقیت، همهی کارها را انجام میدهند، شاید خود آنها نیز پاسخ دهند که «نمیدانند.»
این سوءبرداشتها و تصورات غلط دربارهی تعادل کار و زندگی، واقعاً ناسالم هستند زیرا به انتظارات نادرست منتهی میشوند. ما همیشه میگوییم که هدفگذاری یا تنظیم اهداف، از اهمیت بالایی برخوردار است. اما اهداف باید قابلدستیابی باشند (منظور این نیست که اهداف سادهای را انتخاب کنیم). زمانیکه استانداردهای غیرواقعی را برای خودمان تعیین میکنیم، سمت اجتماعی ذهن ما بهناچار، خودش را با دیگران مقایسه میکند و این امر به حسادت منجر میشود. اگر بدانیم که تعادل کار و زندگی، واقعاً قابلدستیابی نیست، شاید بهلحاظ روانی احساس راحتی بیشتری کسب کنیم. در این صورت از بنیاد ذهنی سالمتری بهرهمند میشویم، بدون اینکه انتظارات غیرقابل تحققی از خودمان داشته باشیم. بهعلاوه، این بازنگری به ما کمک میکند از رفتارهای ناسالم محیط کار نظیر حسادت به همکاران، یا تمایل به دور ماندن از آنها اجتناب کنیم. در بلندمدت، دیگر دائماً خودتان را زیر سؤال نمیبرید و به خستگی و فرسودگی شغلی نیز دچار نمیشوید.
پس ما باید چه رویکردی در زمینهی تعادل کار و زندگی در پیش بگیریم؟ من سه پیشنهاد برای شما دارم:
باور کنید که تعادل کار و رندگی، یک افسانه است
وقتی در محل کار هستید، کاملاً به لحاظ ذهنی در آنجا حضور داشته باشید. بدیهی است که وقتی یک اتفاق اورژانسی رخ میدهد، شما این کار را انجام میدهید. ولی برای حضور در لحظه، نباید خودتان را به شرایط محدود کنید. بپذیرید که در محیط کار نیز مثل همهی جوانب و موضوعات دیگر زندگی، روزهای خوب و بد وجود دارد و به هر جهت، باید سپری شود. همانطور که قبلاً توضیح دادیم، این کار به استانداردهای غلط منتهی نمیشود.
به همین ترتیب، زمانیکه درکنار خانواده یا دوستان هستید، بازهم به لحاظ روانی در آنجا حاضر باشید. بهاستثنای زمانیکه روز بعد، یک قرارداد ۱۰۰میلیوندلاری در برنامهی شما وجود داشته باشد (در اینصورت اصلاً نباید شب قبل به خانه بروید!)، هیچ دلیلی وجود ندارد که دائماً ایمیل خود را چک کنید. هنگامیکه به تعطیلات رفتهاید، در تعطیلات زندگی کنید. به تیم خود یاد بدهید که مستقل از شما عمل کند. اگر آنها نمیتوانند بدون ورودیهای شما، ۱۰۰درصد کار خود را پیش ببرند؛ زمان خاص و محدودی را به تماس با آنها اختصاص دهید. در این زمان محدود به آنها ایمیل بزنید یا تماس بگیرید. ولی سایر روز، ذهن خود را روی مکانی متمرکز کنید که در آنجا هستید. در لحظه زندگی کنید.
در سطوح خرد (میکرو)، ترتیب و تنظیم کارها را عوض کنید
در طول روز کاری، اگر شغل شما اجازه میدهد، ترتیب کارها را تغییر دهید. اما بازههای زمانی متمرکزی را برای وظایف خود در نظر بگیرید. بهعنوانمثال من سعی میکنم جلسات کاری شرکت را در ابتدا یا انتهای روز کاری، در مدت کوتاهی برگزار کنم. در میانهی روز، وقتم را به کارها و وظایفی اختصاص میدهم که مستلزم تمرکز بیشتری هستند، یا زمان انجام و اتمام آنها اهمیت بیشتری دارد. علم به اینکه در پایان روز باید یک جلسهی کاری را اداره کنم، فشار اندکی را به من وارد میکند که مرا متمرکز نگه میدارد. بازههای زمانی محدود، برای اجتناب از حواسپرتی و افزایش بهرهوری ضروری هستند.
در سطوح بالا (ماکرو)، ترتیب و تنظیم کارها را عوض کنید
چندین کار دلخواهی خود را بهصورت همزمان پیگیری کنید. فرقی ندارد که این کارها درزمینهی شغل و حرفهی شما هستند یا فقط سرگرمیهای شخصی به شمار میروند. بهعنوانمثال من درکنار کار روزانهام، یک سرمایهگذار فرشته نیز هستم. به همین دلیل تلاش و کار پیوسته و دقیق در شرکتهای بالقوه را نوعی استراحت خوشایند میبینم، زیرا بخشهای دیگری از مغز مرا مشغول میکند. من عاشق ورزش هستم، بنابراین با شرکت در ورزشهای فانتزی، به اشتیاقات خودم هم مشغول میشوم. من از تلویزیون نگاه کردن اجتناب میکنم، زیرا متوجه شدهام که اغلب اوقات، تلویزیون بیشتر خستهام میکند (برای سریال Game of Thrones استثنا قائل میشوم!)
بسیاری از اوقات، شما تصمیم دارید برخی از وظایف را با دقت و عمق بیشتری انجام دهید. اما پس از مدتی خسته یا بیحوصله میشوید. زمانیکه چنین اتفاقی رخ میدهد، به کار دیگری مشغول شوید. در این صورت ذهن شما دوباره تازه میشود و میتوانید باروحیهی بالا به کار مهم قبلی برگردید. دائماً این چرخش بین وظایف را ادامه دهید. پس از مدتی متوجه میشوید که شما هم یکی از همان افراد عجیبی هستید که مدعی هستند «وقتی کاری را واقعاً دوست دارید، آن کار هرگز خستهکننده نمیشود.»
در پایان، اجازه ندهید که عدم تعادل کار و زندگی، این احساس را در شما ایجاد کند که زندگی خوب و کاملی ندارید. به توصیههایی که در این مقاله ذکر کردم عمل کنید، بهاحتمالزیاد رضایت بیشتری از روند زندگی خود به دست میآورید.