«جمشید هاشم پور»؛ اسطوره فیلمهای اکشن ایرانی
ماهنامه دیار: جمشید هاشمپور در سال ۱۳۲۳ در اردبیل به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا دیپلم ریاضی ادامه داد. وی اولین فیلم سینمایی خود را با معرفی یکی از دوستانش به ساموئل خاچیکیان، کارگردان ایرانیِ ارمنیتبار، در سال ۱۳۴۷ و با بازی در نقش کوتاهی در فیلم جهنم سفید آغاز کرد. بازی او در نقش «زینال بندری» در فیلم تاراج ساختهٔ ایرج قادری بود که جمشید هاشمپور (آریا) را با سرِ تراشیده میان مردم مطرح کرد؛ تا جایی که تیپ قهرمان سرتراشیده تا سالها مخاطبان بسیاری را روانهٔ سینماها میکرد. در ادامه فیلم هایی که جمشید هاشمپور از گذشته تا کنون ایفای نقش کرده است را با هم مرور میکنیم:
نقطه ضعف (۱۳۶۲)
«نقطه ضعف» اولین فیلم محمدرضا اعلامی است. داستان فیلم اقتباسی از رمان «اشتباه» آنتونیس ساماراکیس یونانی است که در ایران به همین نام ترجمه شده است. «نقطه ضعف» در زمان خودش داستان پیچیده ای داشت و کمتر تهیه کننده ای حاضر می شد برای یک کارگردان فیلم اولش با چنین داستانی قدم جلو بگذارد اما در نهایت جواد گلپایپگانی با این شرط که خودش نقش اول فیلم را بازی کند، حاضر شد تهیه کنندگی اش را قبول کند. جمشید هاشم پور در آن زمان جایگاهش به عنوان یکی از نقش های فرعی فیلم های پلیسی و اکشن تثبیت شده بود. او در این فیلم نقش مردی به نام مربی را بازی می کند و در نیمه های فیلم از داستان بیرون می رود و در پایان به فیلم باز می گردد.
عقاب ها (۱۳۶۳)
دهه ۶۰ برای جمشید هاشم پور دهه بسیار پر کاری بود و هر سال تقریبا با چهار فیلم که همه شان هم در ژانر اکشن بودند بازی می کرد. عقاب ها یکی از همین فیلم ها بود که توانست پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران به لحاظ تعداد مخاطب شود. ساموئل خاچکیان «عقاب ها» را بر اساس داستان واقعی نجات خلبان ایرانی به نام یدالله شریفی زاده به وسیله کردهای عراقی و انتقال او به ایران ساخت. جمشید هاشم پور در «عقاب ها» نقش تکاور ایرانی را دارد که در لباس مبدل وارد کردستان عراق شده است. فرار جمشید هاشم پور با موتور در حالی که با هلیکوپتر عراقی تعقیب می شد، از صحنه های به یادماندنی «عقاب ها» است.
تاراج (۱۳۶۳)
ایرج قادری، کارگردان «تاراج»، معتقد بود جمشید هاشم پور بعد از بازی در این فیلم تبدیل به آدم دیگری شد. قادری در یکی از آخرین گفتگوهایش تعریف می کند که دفعه اولی که هاشم پور برای بازی در «تاراج» به دفترش آمد، هیچ نشانی از زینال بندری، قاچاقچی سابقه دار تریاک در او وجود نداشت اما در ملاقات های بعدی از او می خواهد تا در تمام مدت فیلم حتی یک بار هم لبخند نزند. پالتوی بلندی بپوشد، با طمأنینه حرف بزند و موقر رفتار کند. همه این توصیه ها باعث می شود تا زینال بندری یکی از قاچاقچی های ماندگار سینمای ایران شود. مردی که در طول داستان تصمیم می گیرد یکی از بزرگترین شبکه های توزیع مواد را لو دهد و در نهایت هم به دست قاچاقچی ها کشته می شود.
تیغ و ابریشم (۱۳۶۴)
داستان «تیغ و ابریشم» مسعود کیمیایی مانند بیشتر فیلم های آن دوران درباره مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر بود و جمشید هاشم پور اولین گزینه بازیگری برای این فیلم ها. هاشم پور در «تیغ و ابریشم» با لباس یکدست سفید، سردسته قاچاقچیان مواد مخدر است. آنها تریلی حامل بیست تن هروئین را به سمت پایتخت می آورند تا مواد را در دانشگاه، مدارس و حتی بعد در جبهه های جنگ توزیع کنند اما راننده تریلی که از همان ابتدا با سردسته گروه، جمشید هاشم پور، بگومگو دارد، بعد از بسته شدن راه ها به وسیله پلیس، تریلی را به یک پمپ بنزین می کوبد و باعث از بین رفتن همه مواد می شود.
مادر (۱۳۶۸)
علی حاتمی در زمان ساخت فیلم مادر تقریبا همه بازیگران چهره آن دوران، از امین تارخ و فریماه فرجامی گرفته تا اکبر عبدی و جمشید هاشم پور را دور خودش جمع کرد. جمشید هاشم پور در مادر، برادر ناتنی و مهمان ناخوانده ای است که تا قبل از سکانس ورودش به خانه قدیمی مادر، کسی از حضورش اطلاعی ندارد. علی حاتمی از جمشید هاشم پور تقریبا با همان هیبت و شخصیت فیلم هایی که در آن زمان بازی می کرد استفاده کرد و فقط لهجه عربی به او داد. هاشم پور در مادر تنها کسی است که می تواند برادر بزرگ خانواده، محمد ابراهیم (محمد علی کشاورز) را سر جایش بنشاند و او را وادار کند تا با غلامرضا (اکبر عبدی) رفتار درستی داشته باشد.
افعی (۱۳۷۱)
جمشید هاشم پور در نقش شاهین اسدی یکی از بزن بهادرترین نقش هایش را بازی کرد. هاشم پور در تمام سال های بازیگری اش در قبول نقش های مثبت و منفی تعادل برقرار کرده است و این هم یکی از نقش های مثبت کارنامه اش است. هاشم پور در این فیلم، نفوذی دولت ایران در یک گروه ضد انقلاب به نام افعی است. او به عنوان عضو سابق گارد شاهنشاهی و با داستان جعلی فرار از ایران وارد این تیم می شود و علیه آنها مبارزه می کند. بعد از «نقطه ضعف»، هاشم پور و محمدرضا اعلامی چند فیلم با هم کار کرده اند. «افعی» چهارمین و آخرین آنها بود.
هیوا (۱۳۷۷)
در نیمه دوم دهه ۷۰ جمشید هاشم پور همچنان انتخاب کارگردان ها برای فیلم های اکشن بود اما رسول ملاقلی پور برای هاشم پور در «هیوا» نقش شخصیتی آرام و صبور را در نظَر گرفت؛ نقشی که برای اولین بار چهره و شمایلی متفاوت از هاشم پور به نمایش گذاشت و نقطه عطف دیگری در کارنامه اش بود. ملاقلی پور با هوشمندی، توانایی های جدیدی در هاشم پور پیدا کرد و آنها را در فیلم های «مزرعه پدری» و «میم مثل مادر» هم به نمایش گذاشت. هاشم پور این فیلم ها مرد جا افتاده و دنیا دیده ای به نظر می رسید که نگاه های نافذی داشت و دیالوگ های زیادی به زبان نمی آورد و اغلب به یکی از برگ های برنده داستان تبدیل می شد.
استشهادی برای خدا (۱۳۸۶)
هیچ کس فکر نمی کرد که قهرمان بی رقیب سینمای ایران در دهه ۶۰ در دهه ۸۰ به ستاره یک فیلم مستقل کم هزینه تبدیل شود که در کوهستان های برفی دور از پایتخت با پالتو و شال گردنی بلند، دنبال رستگاری می گردد. هاشم پور در این فیلم نقش جسورانه ای را پذیرفت که با این که نقش اول محسوب می شود، موقعیت پیچیده ای داشت و با شخصیت های معدود فیلم حشر و نشر می کرد. او بعد از سال ها به روستایی دور افتاده باز می گشت تا برای گناهی که هیچ وقت جزییاتش را نمی فهمیم طلب بخشش کند، با ایده گرفتن چهل امضا از چهل مومن تا بعد از مرگ آن را داخل کفنش قرار بدهد و از عذاب الهی در امان بماند.
من دیه گو مارادونا هستم (۱۳۹۳)
«من دیه گو مارادونا هستم» را می شود سرخوشانه ترین فیلمی دانست که جمشید هاشم پور در کارنامه بازیگری اش دارد. داستان درباره اختلاف خانوادگی دو خواهر، یکی از طبقه پایین و دیگری از طبقه بالای اجتماع است. هاشم پور در نقش شوهرخواهر متعلق به طبقه مرفه جامعه در این فیلم بازی کرد؛ مردی که گوش هایش به ظاهر سنگین است و هر وقت خودش دلش بخواهد حرف های اطرافیانش را می شنود و به آنها واکنش نشان می دهد. از «من دیه گو مارادونا هستم» در جشنواره سی و سوم فجر یازده رشته نامزد دریافت سیمرغ شد و بازی هاشم پور هم در آن کاملا غیرمنتظره بود؛ در نقش پیرمردی که تا ده – پانزده سال پیش هیچ کس فکر نمی کرد آدم یکه بزنی مثل هاشم پور نقشش را بازی کند.
شهرزاد (۱۳۹۴)
جمشید هاشم پور در «شهرزاد» یکی از نقش های خاکستری دهه هفتادش را تکرار کرد، با این تفاوت که حسن فتحی و نغمه ثمینی شخصیت چند بُعدی برایش نوشتند و حساسیت خواننده را نسبت به سرنوشت او تحریک کردند. حالا او را در نقش سرگرد فولادشکن می بینیم که به عنوان بازپرس شهربانی نمی تواند چشمش را به واقعیت های کودتای ۲۸ مرداد ببندد و در نهایت هم در یک تصادف ساختگی کشته می شود. این نقش کوتاه هاشم پور را برای خیلی از کسانی که از سینمای ایران فاصله گرفته بودند، دوباره به یک چهره محبوب تبدیل کرد و مرگش در اواسط فصل اول سریال اکثرشان را غافلگیر و غمگین کرد.
نفس (۱۳۹۵)
جمشید هاشم پور در «نفس» یکی از عجیب ترین نقش هایش را بازی می کند. مرد درویش مسلکی با آداب و رسوم عجیب که در روزهای بمباران و جنگ به خانواده دختربچه فیلم در خانه بزرگش پناه می دهد. هاشم پور «نفس» هم مثل هاشم پور فیلم های ملاقلی پور است. دیالوگ زیادی به زبان نمی آورد اما به خاطر ظاهر عجیب و نقش متفاوتش حسابی به چشم می آید. این بار با هاشم پوری مواجهیم که دیالوگش را با لهجه ادا می کند و موهای بلندی روی شانه هایش ریخته است و در مراسم باشکوهی که به مناسبت ایام محرم برگزار می کند، آدم های زیادی را دعوت می کند.