نگاهی به فیلم «پیادهروی طولانی»/ لذت بردن از مسیر

«پیاده روی طولانی» فیلمی جادهای با تم ترس و خشونت است. خشونتی هولناک که از دل حکومتهای فاشیستی و توتالیتر که سویههای سرمایهداری هم آن را احاطه کرده، زاده میشود.
به گزارش تریتا نیوز به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رویا سلیمی: وقتی استیون کینگ در سال ۱۹۷۹ رمان The Long Walk را با نام مستعار ریچارد باخمن نوشت، هیچگاه تصور نمیکرد که مضمون عجیب و پادآرمانشهری اولین رمانش، در حدود ۵۰ سال بعد به یکی از مهمترین مضامین مطرح در سینما و صنعت سریال سازی بدل شود.
مسابقهای برای رسیدن به ثروتی هنگفت که در میانه لبه تیغ مرگ و زندگی برگزار میشود. ایدهای که پیش از این در سریال اسکوئید گیم و سپس در بازیهای گرسنگی دستمایه روایت داستانی هولناک و آخرالزمانی از شرایط رو به اضمحلال جهان مدرن ارائه میدهد. داستان فیلم کوتاه و فشرده است. ۵۰ جوان آمریکایی در مسابقهای شرکت میکنند که تنها برنده آن زنده میماند و بقیه در مسیر مسابقه به دلیل توقف کوتاه و تخطی از قوانین، به ضرب گلوله کشته میشوند.
«پیادهروی طولانی» محصول ۲۰۲۵ به کارگردانی فرانسیس لارنس و نویسندگی جی تی مولنر، یکی از مهمترین فیلمهای امسال سینمای آمریکا محسوب میشود. فیلمی که پس از آشنایی مخاطب با فضای عجیب و خشن در نمونههایی که مطرح شد، نمایش این بازی مرگبار رسیدن به قدرت و ثروت را برای مخاطب بازآفرینی میکند.
هر چند که اتفاقات رمان استیون کینگ در زمان بعد از جنگ ویتنام رخ میدهد، اما فیلم لارنس فضای داستانی خود را در آمریکا و بدون زمانی مشخص روایت میکند. گویی زمان این جنگ نابرابر قدرت و ثروت ارتباطی با جنگ و فروپاشی ارزشهای اخلاقی و شاخصهای تاثیرگذار اقتصادی ندارد. جنگی که فراتر از زمان و بازیهای سیاسی و جنگهای خانمانسوز، در امروز جهان مدرن تکرار میشود. تکراری نرم و خزنده که زیست روزمره انسان مدرن را در خود بلعیده و او را در مسیر رسیدن به ثروت بیشتر و استفاده از امکانات جهان سرمایهداری، تعریف می کند.
«پیاده روی طولانی» فیلمی جادهای با تم ترس و خشونت است. خشونتی هولناک که از دل حکومتهای فاشیستی و توتالیتر که سویههای سرمایهداری هم آن را احاطه کرده، زاده میشود. در این شرایط سرکوب و خفقان، نظم سیاسی جامعهای بحران زده و سرشار از بی انگیزگی، باید خود را در میانه مرگ و زندگی قرار دهد.
هر لحظه از این مسیر سخت و تکراری، انتخابگری را به چالش میکشد. چالش انتخاب میان زیستن در مسابقهای محتوم یا مرگ و خلاصی از جنگی که پیروز آن از قبل مشخص است. کسانی که برگزار کننده مسابقه مرگ و زندگی هستند و آن را نوعی دمیدن روح زندگی در شریان جامعه ناامید میداند. در حالی که این مسابقه یا جنگ محتوم، هیچ امیدی را زنده نمیکند و آنچه باقی میگذارد تنها مرگی خودخواسته به واسطه فشار شدید زیستن در شرایط سخت حکومتی تمامیتخواه و کنترل گر است.
ریتم کند فیلم با چند تمهید تعدیل میشود. تقابل میان کسانی که پیادهروی را انتخاب کردهاند و گروه حاکم و قانونگذاری که قوانین سخت بازی را هر لحظه در زیر تیغ نظارت خود هدایت میکنند، کشمش و تعلیق را بالا میبرد. این کشمکش جنگ درونی میان دو سوی بازی است. گروهی که این قوانین را پذیرفته و برای رسیدن به پیروزی، ناچار به رعایت آن است. اما این قوانین آنچنان بی رحم و غیر انسانی پیش میرود که منطق باورپذیر خود را از دست میدهد.
با اینکه این ۵۰ نفر میدانند در نهایت به جز برنده، تمام شرکتکنندگان خواهند مرد، اما در ابتدا همه آنها را در قابی عادی و حتی خوشحال و امیدوار میبینیم. تصمیم سخت قمار زندگی و مرگ در چشمها، اکتها و دیالوگهای شخصیتها جایی ندارد. با اینکه مسیر طولانی پنج روزه پیادهروی، فرصت بسیاری برای صحبت در مورد انگیزهها و اهداف مهم رسیدن به چنین تصمیمی است، اما این اتفاق در قالب دیالوگ هم رخ نمیدهد.
به جز دو شخصیت اصلی با بازی کوپر هافمن و دیوید جانسون، از ۴۸ نفر دیگر شخصیتی ساخته نمیشود. گویی دیگر کاراکترها به این دلیل در قاب حضور دارند که هر از چند دقیقهای یک نفر از آنها توقف کرده، قوانین سخت مسابقه را زیر پا گذاشته و در نهایت بمیرد. مرگهای فاجعه بار و گاه رقتانگیز آنها، همدلی مخاطب را برنمیانگیزد. چرا که هیچ اطلاعی از هدف و انگیزه سرنوشتساز آنها برای رسیدن به چنین حضوری مشخص نمیشود. در حالی که در رمان استفن کینگ، دیگر شرکتکنندگان نیز با پرداختی کافی، جهان هولناک داستان را به تصویر میکشند. جهانی که سعی در متقاعد کردن خواننده برای رسیدن به تصمیمی سخت و سرنوشتساز دارد.
به جز راه رفتن که گریز از آن نیست، شخصیتها تنها با حرف زدن و ابراز عقیده میتوانند پرسپکتیوی از خود ارائه دهند. این تمهید در پیادهروی در جریان ارتباط صمیمانه دو شخصیت اصلی کارکرد پیدا میکند. هافمن قصد خود را انتقام از سرهنگ و جانسون، کمک به طبقات محروم جامعه عنوان میکند. هر چند که خشم و انتقام از نگاه و لحن شخصیت اصلی به خوبی قابل انتقال است، اما به نظر میسد او راههای دیگری را برای انتقام از سرهنگی که صحنهگردان این مسابقه است، امتحان نکرده و این راه سخت یا شاید ناممکن انتقام او، به خودی خود نمیتواند منطق درونی و بیرونی انگیزه شخصیت را کامل کند.
«پیاده روی طولانی» را شاید بتوان همان مسیر زندگی افراد از نقطه آغاز تا زمانی که خط پایان زندگی برای هر کدام از آنها در مسافتی از جاده ترسیم شده، در نظر گرفت. شخصیت اصلی در سکانس ابتدایی با خداحافظی بسیار احساسی و با بازی خوب جودی گریر، وارد مسیر سخت زندگی میشود. گویی او همان نوزادی است که مادر او را پس از زایش و رسیدن به مرحله استقلال، به جامعه میسپارد. لحظه خداحافظی او از مادرش، لحظه ورود او به جامعه و زمان اتخاذ تصمیمهای مهم زندگی است. اما زندگی چنان پوچ و بی رحم طراحی شده که هیچ کورسوی امیدی از دل تمام دشتهای سبز و زیبای آمریکا بر نگاه معصوم و غم زده شرکتکنندگان نمیتاباند. این مسیر صعب و تکراری با توقفی کوتاه به اتمام میرسد.
این توقف درواقع همان لحظهای است که شخص تصمیم میگیرد خود را از بازی بیرون بکشد. بازی همان زندگی و خود زیستن است. زیستنی پوچ و بی هدف برای مواجه با جهانی بی آرمان و پوشالی. در این میان گویی زندگی همان مسیری بود که شخصیتها آن را برای رسیدن به مقصد و هدف نهایی خود دست کم گرفته بودند. آنها در این جهان بی هدف لاجرم باید از مسیر لذت میبردند تا شاید در این دم کوتاه موهبت زندگی، لحظهای طعم انسانیت و شرافت را بچشند. این لحظههای کوتاه در کمک به یکدیگر برای ادامه مسیر معنا پیدا میکند. معنایی که خود زندگی است.





