نگاهی به نمایش «اوبرمنش»؛سیکل قدرت

تریتا نیوز -رویا سلیمی-در آرزوی ابرانسان شدن، نشان از مشکلات لاینحل و به بن بست رسیده انسان خداناباور است. زمانی که بشر مستاصل، از نجات خود و پیرامونی که برای خود ساخته مایوس میشود و تصمیم میگیرد رویای رسیدن به جهانی با قدرتی فرا انسانی را رقم بزند. جهانی که در آن همه چیز به بن بست نرسیده باشد. امید به اصلاح و بهبود مسیری را پیش رویش باز کند. در این مسیر کور سوی امید، همان چشم داشتن به ابرانسانی است که میتواند جهان فعلی را جای بهتری برای زندگی کند. ترسیم و نمایش نظریه ابرانسان نیچه موضوع «اوبرمنش» به نویسندگی پریسا خداوردی و کارگردانی افشین حسنی کیا، است که در چهل و دومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به نمایش درآمد.
نمایش با موسیقی فیلم «پدر خوانده» ساخته نینو روتا رینالدی آغاز میشود. شخصیت اصلی در قامت پدرخواندهای مصلح، تصمیم به ساخت ابرانسانی دارد که بتواند به وسیله آن جهان را نجات دهد. او که پیش از این نیز دست به چنین کاری زده و ناموفق بوده، امیدوار است این دفعه کارش به درستی نتیجه دهد.
عدم موفقیت او در ساخت فرا انسان، در قامت کوتولهای ظاهر شده که از خلقتش به این شکل معترض است. به عنوان پیشکار و خدمتکار پدر خوانده نمایش، نقش پرستار موجوداتی را بر عهده دارد که به زودی قرار است مراحل ساختشان به اتمام برسد و دنیا را نجات دهند. اما کوتوله روند این آفرینش را مختل میکند.
درواقع پدرخوانده در نمایش مصلحی است که میخواهد به کمک امکانات موجود جهان بهتری را خلق کند. راه نجات نیز همان فراانسانهایی هستند که انتظارشان را میکشد. اما این ایده با چالش رسیدن به قدرت دچار تعارض است. چالش وقتی آشکارتر میشود که شخصیت مصلح از صحنه حذف شده و دیگر نمیتوان به آیندهای که شاید بتوان نجاتش داد، امید بست. شخصیت در یک سیکل مبارزه برای رسیدن به قدرت وارد جنگی تمام عیار میشوند و در این میان قربانیان که روزی قدرتطلبانی با سودای رسیدن به صندلی یا همان تخت پادشاهی بودند. این چالش ناظر بر نظریه اراده معطوف به قدرت نیچه است. برای انسانی که نمیتواند از خودش و خواستههای بی نهایتش گذر کند. در این ناتوانی که بر عنصر قدرت استوار است، نابودی خود و جهان پیرامونش را رقم میزند. پایان بندی نمایش نیز همین نابودی و جدال بر سر قدرت است که همواره ادامه داشته و سر باز ایستادن ندارد. نه تنها به ابر انسان و جهانی بهتر دست پیدا نمیکند بلکه به ضد بشر شدن منجر خواهد شد. بشری که براساس نظر نیچه میتواند مرکز ثقل هستی باشد اما عملا به ضد خود تبدیل میشود.
نگاه نمایش به مفهوم قدرت بسیار گزنده و طعنه آمیز است. صندلی و سوتی که همه را با آن گوش به فرمان میکند، همان صندلی متحرک سرویس بهداشتی است که شخص قدرتمند روی آن مینشیند و با دمیدن بر سوت، همه را مقابل دستوراتش به خط میکند. ایده صندلی سرویس بهداشتی، حکایت از زوال و پستی جایگاهی دارد که نه تنها نمیشود بر آن دل بست، بلکه به زعم کارگردان، هیچ فضیلتی در آن وجود ندارد. قدرت امری پست و دون است که در نگاه کلانتر، اساسا عامل اصلی نرسیدن به جهانی آرام و قابل زیستن است. جهانی که در آن ایده نجات، به قبل از نشستن بر صندلی قدرت معطوف است. پس از آن، با تعریف پایین دست و بالا دست، رسیدن به جایگاه بالاتر همان علتالعلل آشوبها و جهان پر از زشتی و دنائت است. برخلاف اینکه نیچه سعی دارد انسان را به فراتر از خویش رهنمون سازد، در «اوبرمنش» انسان پستتر و پایین از حیوانات قرار میگیرد و جایگاه حقیقی خود را فراموش و نابوده کرده است. پر اینجا همان کلید واژه «اراده معطوف به قدرت» انسان را از انسانیت خارج کرده و در آستانه نابودی زبان به اعتراض و دشنام نسبت به خلقت و آفرینش خود میگشاید. اگر نمایش قصد نقد و بازاندیشی آرای نیچه را داشت، شاید میتوانست منطق اجرای آن را برای مخاطب ایرانی در نظر گرفت. اما اصالت بخشیدن به نظریات نیچه در جشنواره بینالمللی تئاتر فجر قابل توجیه نیست!
نمایش «اوبرمنش» ایده مرکزی خود را پس از کشته شدن پدرخوانده مصلح از دست میدهد و مدت طولانی به نمایش بازی میان کوتوله و عروسکهای تحت الامر او میگذراند و در سکوت و با موسیقی بی وقفهای که روی حرکات بازیگران مینشیند، تکرار این سیکل را به شکل ملالآوری ادامه میدهد. در نهایت نیز با پخش کامل ترانه «عمو زنجیر باف» از حسین پناهی و با صدای محسن چاووشی، سعی دارد به ترسیم دوباره جهانی بپردازد که به آفرینش و مرگ آن معترض بوده و قصد اصلاح آن را در دل شخصیت اصلی خود پرورانده است. در پایان نیز شخصیت اصلی دو پاره از روایتی میشود که نیمی به دست کوتوله کشته شده و نیمی دیگر به مرگ خودخواسته جهانی را وداع میگوید که امیدی به اصلاح آن ندارد.
نمایش باید در دل پردهها و اکتهای متعدد شخصیتهای خود، به بیان مضمون مورد نظر بپردازد اما در اوبرمنش موسیقی با کلام پایانی، تبدیل به مانیفست اثر می شود که الکن بودن و عدم موفقیت در ارائه حرف کلی نمایش را میرساند. نمایشی که جزئیاتی برای ارائه دارد اما نمیتواند حرف متفاوت خود را در دل این جزئیات منتقل کند. اوبرمنش به برخی از ایدهها به طور ملال آور نزدیک می شود ، اما به ساختاربندی و کلیت منسجمی نمیرسد و در حد تکرار آموزشی و غیر هنری نظریه ابر انسان نیچه می ماند.