وضعیتی تراژیک، بدون انتقال حس و معنا
شخصیت در تراژدی محکوم به شکست است. هر انتخابی از سوی او در دو راهیهای حساس و مهم زندگیاش به شکست میانجامد. در اینجا شخصیت ندا با بازی ندا جبرئیلی پس از بحرانی که در تصمیم اشتباه خود، برایش رخ میدهد؛ راه فراری پیش روی خود نمیبیند. هر راهی برای او به شکست میانجامد. در این شرایط او را شخصیتی دست و پاگیر و سست اراده میبینیم که نمیتواند به درستی بر موقعیت رخ داده مسلط شود و دست به انتخابهایی میزند که راه را برایش سخت و سختتر میکند. وضعیت تراژیک ندا، احساسات مخاطب را برنمیانگیزد. به لحاظ عاطفی نگران سرنوشت او نمیشویم. چراکه از ابتدا اساسا شخصیتش برای ما به خوبی تبیین و شناسانده نشده است. علت انجام چنین خطری (بلع مواد) برای دریافت مبلغی پول و مهاجرت غیرقانونی برای بودن در کنار فرزندش، تا یک سوم میانی فیلم ناپیداست. ضمن اینکه به قدری بیتدبیری از خود نشان میدهد که ما بیشتر نگران فرزندی میشویم که قرار است همراه او غیرقانونی از مرز بگذرد و زندگی جدیدی آغاز کند. نکته دیگر اینکه دلیل او نیز چندان منطق داستانی ندارد و باورپذیر نمیشود. پذیرش تمام خطراتی که این مسیر برای ندا و فرزندش دارد در مقابل گرفتن حضانت، منطقی به نظر نمیرسد. از دلیل طلاق و نحوه برخورد همسر سابقش با این مقوله هم چیزی نمیدانیم. تاکید فیلم تنها براساس ایدهای که در ذهن کارگردان وجود دارد و جذابیت پذیرش چنین خطری، به نظر میرسد فیلم را از اصول و ساختار اولیه خود دور میکند. ضرورت و احتمالی که براساس آن شخص تن به چنین خطری میدهد تنها در حد چند دیالوگ و قطره اشکی مستاصل گونه از سوی ندا مطرح میشود.
این نکته در مورد شخصیت دیگر فیلم، منصور با بازی حسین شهبازی نیز دیده میشود. او دختری را دوست دارد که برای تشکیل زندگی مشترک، داشتن پول را ملاک اصلی میداند. او برای برآورده کردن شرط دختر، از این طریق قصد دارد نظر او را جلب کند. این مسئله را در دیالوگی تلفنی میان این دو میفهمیم اما در همان نیمه نخست فیلم مشخص میشود دختر، تمایلی به ادامه رابطه با منصور ندارد و قطع ارتباط میکند. علیرغم اینکه برای رسیدن به دختر دست به چنین خطری زده اما پس از شنیدن بی علاقگی دختر به ادامه رابطه، نسبتی میان خطری که کرده و این خبر نمییابیم. عکسالعمل او برای مخاطب قانع کننده نیست. پرداخت این شخصیت به گونهای است که گویی به بازی گرفته شده و خیلی متوجه موقعیت و شرایط بغرنجی که در آن قرار دارد، نیست. در این داستان موازی نیز، اساسا ایده فیلم از همه چیز مهمتر بوده و به شخصیتی که قرار است بار ایده را بر دوش بکشد چندان توجهی نمیشود. گویی کارگردان سادهانگاری خود در نشان دادن علت و معلولها را به شخصیتهای فیلم نیز سرایت میدهد. منصور که در این کار حرفهای است و مدتهاست از این طریق کسب درآمد میکند، در برخورد با مسئله ندا و شنیدن سرنوشتی که ممکن است صاحبان مواد برای او رقم بزنند، مانند کودکی از همه جا بی خبر رفتار میکند و گویی برای اولین بار است با چنین مسئلهای مواجه میشود. در برخوردش با مشکل ندا نیز بسیار دلسوز و مهربان تا لحظه آخر کنار او میماند و هر کاری میتواند برای او انجام میدهد، در حالیکه، توقع میرود چنین شخصی حداقل پس از ضرری که متحمل شده راه دیگری پیش بگیرد و به مشکلات خود در رابطه با دختر مورد علاقهاش بپردازد.
همراهی این دو با یکدیگر در طول فیلم و نحوه تعاملاتشان از دیگر موارد غیر منطقی فیلم است که نمیتواند مخاطب را با خود همراه سازد.
فیلم بیشتر در نماهای خارجی و شب میگذرد که بر تلخی و سیاهی موقعیت شخصیتهای خود تاکید میکند. ضمن اینکه در این تاریکی و فضاهای رمزآلودی که شخصیتها در آن به دنبال راهی برای فرار از موقعیت بغرنج خود هستند؛ اشاره به نداشتن نقطهای روشن و امیدوارکننده در ادامه مسیر خود دارد. منصور و ندا در این شبگردی خود نمیتوانند به مسیری نجات بخش دست پیدا کنند و در پلان ماقبل آخر فیلم پس از سفید شدن چهره شخصیت اصلی که با سفیدی مواد مخدری و هوای روشن شهر یکی میشود؛ این روشنی پایان شب سیه را نه سفیدی امیدوار کننده بلکه روشنی چهره مرگ و نیستی میداند و تاکید بر سرنوشت محتوم شخصیت تراژیک خود دارد.
این تضاد را در پلانی که ندا مشغول بلع مواد است نیز میبینیم. او در گلخانهای که سرشار از رنگ و نمودی از شادی و سرزندگی است پشت به آنها و رو به سوی مرگ و تباهی پیش میرود. این تضادهای فرمیک میتوانست در ترسیم جهان فیلم نقش موثر و پیش برندهای داشته باشد. بدین معنی ندا برای بقای زندگی مورد علاقهاش ناخواسته به سوی مرگ میرود، میتوانست در روایت خود از این موقعیت متناقضنما استفاده بیشتری در تصویربرداری و القای این وضعیت داشته باشد. وضعیتی تراژیک که در حد تصنعی کلامی باقی میماند و به انتقال حس و معنا تبدیل نمیشود.