نگاهی به نمایش دیفین هیدرامین/طغیانی علیه خالق اثر یا تعاملی بی کارکرد
رویا سلیمی،نمایش “دیفین هیدرامین” به نویسندگی و کارگردانی علیرضا معروفی در بخش مسابقه چهل و سومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر به روی صحنه رفت.
نمایش از تمهید مشهوری در ساختمان درام استفاده میکند. تکنیکی که لوئیجی پراندلو و آرتور میلر از آن بهره بردند و دهه هاست در هنرهای نمایشی استفاده میشود. حضور نویسنده در صحنه و درگیری او با کاراکترهایی که خلق کرده بخش عمده درام را پیش میبرد. آنها ابتدا مطیع و فرمانبردار او هستند اما هر چه به اوج و گره اصلی نزدیک میشویم، کشمکش میان آنها نیز به فراخور بیشتر میشود و به درگیری میان شخصیتها و نویسنده/کارگردان اثر تبدیل میشود. این طغیان شخصیت ها در بخشهایی از نمایش روند روایت ریتم تند و پر التهاب میکند اما به مرور کارکرد دراماتیک خود را از دست میدهد و منطق اثر بر این کشمکش تنظیم نمیشود. چرا که این طغیانها بیش از چند اکت نمایشی، تاثیری در سرنوشت شخصیتها و دخالت آنها در پایان نمایش ندارد. بنابراین این نافرمانی تنها در خدمت ریتم اثر باقی میماند. نکته دیگر اینکه خدای روی صحنه نیز از تمامیت اختیارات خود در سرنوشت شخصیتها بهره نمیبرد گویی او نیز نسبت به سرنوشت تلخ سیاوش و دریا مردد بوده و این تردید به تعامل با تماشاگر می انجامد. سوالات ذهنی اش را در مورد شخصیتها از تماشاگران می پرسد و مسیرنمایش تعاملی بودن را می طلبد، اما تمهیدی برای این تعامل نیز اندیشیده نشده است، چرا که وقتی سوال اصلی خود را از تماشاگران می پرسد، گویی توقع پاسخ مثبت از آنها را ندارد. هنگامیکه یکی از تماشاگران در پاسخ تمایل همذات پنداری با دریا را دارد، جواب مثبت می دهد، نمایش به سکته می افتد. بازیگران هیچ برنامه ای برای احتمال پاسخ مثبت تماشاگر ندارد. بنابراین، از این ظرفیت غیرقابل پیش بینی برای نمایش بهره نمی برد و تنها به جا به جایی تماشاگر رو به دوربین حاضر در میزانسن بسنده میکند. در حالیکه میتوانست ریتم نسبتا قابل قبول اثر را با این پذیرش حفظ کرده و حتی آن را در سطح بالاتری از درام قرار دهد. پایان نمایش را تغییر داده یا به ادامه همان بدون هیچ پیش داشته ذهنی بپردازد. بنابراین تعامل تماشاگر الکن باقی میماند و کارگردان براساس همان متنی که پیش بینی کرده است، نمایش را پیش میبرد بدون توجه به موقعیت تعاملی که ایجاد کرده است.
نکته دیگر در خصوص “دیفین هیدرامین” مهندسی اطلاعاتی است که از ابتدا تا انتها به شکل صحیحی در متن گنجانده شده و تا انتها مخاطب را با خود همراه میکند. نمایش با گلودرد سیاوش و عدم توانایی او در خوردن غذا آغاز میشود و هر چه پیش میرود موقعیت ابتدایی بغرنج و ملتهب تر میشود. تا اینکه سرنوشت سیاوش به عنوان شهیدی بی سر که هفت سال جسمش مفقود بوده، ترسیم میشود.
اما جنگ و جایگاه قدسی آن در دفاع مقدس نشانی در نمایش ندارد و تنها ویژگی تنانگی و نبود سیاوش در زندگی شخصیتهاست که وضعیت جنگ زده این خانواده را برجسته میکند.
اعضای خانواده از نبود او صحبت میکنند که هفت سال قول و قرار خود را برای بازگشت زیر پا گذاشته و خلف وعده کرده است. هیچ اسمی از جنگ و یا شهادت درنمایش برده نمیشود. اگر مخاطب نداند که این اثر در جشنواره تئاتر مقاومت حضور داشته و کارگردان در مصاحبه به جنگ اشاره کرده، احتمالا در حدس و گمان سرنوشت سیاوش به عنوان شهید تردید میکند. تنها در دیالوگی دایی خانواده از آمدن استاندار و فرماندار براش تشییع سیاوش صحبت میکند. این رویکرد در محتوا بیش از پیش خود را نشان میدهد، از این رو، ویژگی شهیدی که سالها جسم بی سرش مفقود بوده گویی از سوی خانواده چندان قابل احترام نیست. توجه به نیازهای اولیه زندگی سیاوش در خوردن و شنیدن و لمس کردن و… کم کم عدم حضورش، را برای مادر و اطرافیانش تبیین می کند. این موقعیت با اینکه به تنهایی میتواند درام خوبی بسازد، اما به لحاظ محتوا نگاه اثر به دفاع مقدس، جنگی خانمان برانداز و تلخ است. به تلخی دیفین هیدرامین.