درهر زمانی پذیرای عشق باشید
زمانی که تصمیم بگیرید قلب تان را بر روی عشق و فرد خاصی بگشایید،یک نیروی معنوی فراگیر در کار است تا عشقی را که خواهانش هستید، جلب و جذب زندگی تان کنید. ممکن است با آن شخص خاص زمانی که زباله ها را بیرون می گذارید…یا در مترو و وسایل حمل و نقل عمومی هستید…. یا در بانک برخورد کنید. بهترینها را در درون خودت جستجو کن. به خودتان عشق بورزید و از خودتان مراقبت کنید. سلامت جسم،روح و ذهن تضمین کننده ی روشنایی درونی شما است. بگذارید درون تان به زیبایی بدرخشد.
در زندگی تان فضا را برای عشق مهیا کنید
بالاخره بعد از سه سال سوزانا توانست از وارن جدا شود. بنابراین او کیکی که با توت فرنگی تزیین شده بود خرید و تمام دوستانش را دعوت کرد تا شروع جدیدی را در زندگی اش جشن بگیرد.
پدر سوزانا یک بانکدار بود و وقتی او ده سالش بود فوت کرده بود. او همیشه جذب مردان بزرگتر از خودش می شد. و بین مردی هم سن و سال خودش و فردی بزرگتر همیشه مردان بزرگتر از خودش را انتخاب می کرد. او مردان مسن تر قدرتمند را ترجیح می داد. زمانی که با وارن، کارگزار بورس که هفده سال از خودش بزرگتر بود آشنا شد، سوزان در نگاه اول عاشق او شد.
سوزانا می دانست که وارن عاشق معاشرت و خوش گذرانی و زندگی شبانه سانفرانسیسکو است، اما سوزانا فکر می کرد که ازدواج همان طور که او را عاشق ماندن در خانه کرده واران را هم پایبند خانه و زندگی خواهد کرد. اما سوزانا به زودی متوجه شد که واران به هیچ وجه تمایل ندارد تغییری در شیوه ی زندگی اش اعمال کند. او دوست داشت تا فردی قدرتمند در یکی از جهانی ترین شهر های دنیا شود با پول کافی تا خواسته ها و تمایلات بسیار منجمله سَر و سِر و امور جاری اش را برآورده کند.
بعد از ده کیلو اضافه وزن و افسردگی شدید، سوزانا تقاضای طلاق کردو به یک سری کلاسهای درمانی رفت تا بتواند مشکلات ناشی از جدایی و اعتماد به نفس پایینش را حل کند. او شروع به تمرین یوگا و مراقبه و ورزش کرد و غذاهای سالم تر خورد. اضافه وزنش را کم کرد. احساس سرشار از انرژی و هوشیاری و آگاهی داشت. تمایل او به عشق ورزی دوباره با خودشناسی تشدید شد و مجاب و متقاعد شد که ارزش عشق و بهترینها را دارد. او هر روززمانی را صرف مراقبه و احساس لذت از زندگی و تمرکز بر جذب عشق جدید در زندگی می کرد.
در روز مهمانی، سوزانا با خوشحالی زیاد پله های آپارتمانش را بالا می رفت که ناگهان روی پله ی دوم پایش لغزید و تعادلش را از دست داد و زانویش صدمه دید و جعبه کیک از دستش افتاد، نوشیدنی ها از دستش افتاد در پیاده رو و او با ناراحتی فریاد زد. او احساس کرد که دو دست قویی او را محکم گرفت تا روی زمین نیفتد.این دستان متعلق به فرانک بود، دانشجوی سال چهارم پزشکی که در همسایگی او زندگی می کرد. فرانک به او پیشنهاد داد تا به زانوی خون آلودش نگاهی بیاندازد و در مهمانی هم شرکت کرد. آنها همه جوره با هم متناسب بودند، با این وجود سوزانا پیشنهاد ازدواج او را تا زمانی که مطمئن شد این همان مردی است که آرزویش را دارد نپذیرفت.
مانند سوزانا هنر عشق ورزی به دیگران را همراه با درک، صبر و حوصله و بصیرت تمرین کنید. زمانی که با فردی برخورد کردید، به او همان عشقی را نثار کنید که انتظار دارید از او دریافت کنید. با دقت و با گوش جان به او گوش دهید. او را تحسین و تمجید کنید، صادق و صدیق باشید.همیشه به یاد داشته باشید که از او تشکر کنید. هرچه بیشتر عشق بورزید عشق بیشتری را جذب خواهید کرد، عشق تان را به وضوح نشان دهید، از عشق صحبت کنید، و برای شخصی که دوستش دارید شعرها و نامه های عاشقانه بنویسید. بی شک عشق عشق می آفریند! زندگی تان سرشار از عشق باد!