مایکل داگلاس: «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» را چطور ساختیم
«پرواز برفراز اشیانه فاخته» محصول ۱۹۷۵ درامی به کارگردانی میلوش فورمن بر مبنای رمانی به همین نام نوشته کن کیسی در سال ۱۹۶۲، ساخته شد. در این فیلم جک نیکلسون و یک مجموعه فوقالعاده از بازیگران مکمل شامل لوییس فلچر، ویلیام ردفیلد، ویل سمپسون و برد دوریف بازی کردهاند. از این فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما یاد میشود و در فهرست انستیتو فیلم آمریکا رتبه ۳۳ را در میان ۱۰۰ فیلم بهتر آمریکایی دارد.
این فیلم دومین فیلمی بود که موفق شد تا ۵ جایزه اصلی اسکار را ببرد. پیش از آن «یک شب اتفاق افتاد» در سال ۱۹۳۴ این موفقیت را کسب کرده بود. این موفقیت تا سال ۱۹۹۱ برای فیلم «سکوت برهها» تکرار نشد. این فیلم چندین جایزه گلدن گلوب و بفتا نیز برد.
«پرواز بر فراز آشیانه فاخته» به کارگردانی میلوش فورمن، بر مبنای فیلمنامهای نوشته لارنس هوبن و بو گلدمن و به تهیه کنندگی ساول زاینتس ومایکل داگلاس ساخته شده است.
این فیلم قرار است از ۱۴ آوریل در سینماهای بریتانیا دوباره روی پرده بزرگن برود. به همین مناسبت خواندن یادداشتی از مایکل داگلاس در این باره خالی از لطف نیست.
مایکل داگلاس که به عنوان تهیه کننه در پروژه ساخت فیلم تحسین شده «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» حضور داشت در این باره نوشته است:
پدرم ، کرک، حقوق ساخت رمان کن کیسی را در اوایل دهه ۱۹۶۰ خریده بود و آن را در قالب نمایشی در برادوی به صحنه برده و خودش در نقش اصلی یعنی مک مورفی بازی کرده بود. اوچند سال سعی کرده بود تا فیلم این اثر را هم بسازد اما هیچوقت کار پیش نرفت. در همان حال من در دانشگاه در سانتا باربرا بودم و از نظر سیاسی هم خیلی درباره مسایلی که در ویتنام میگذشت، فعال بودم. من عاشق این کتاب بودم: یک داستان متقاعد کننده درخشان بود از مردی که در برابر سیستم میایستد. هرگز به کار تهیه فیلم فکر نکرده بودم، اما به پدرم گفتم: بگذار من این را پیش ببرم.
لارنس هوبن فیلمنامهنویس اول ما برای کار میلوش فورمن را به من معرفی کرد. فیلم «توپ آتش نشانها» ساخته او در سال ۱۹۶۷ کیفیتی داشت که ما میخواستیم: در یک موقعیت بسته میگذشت، با مجموعهای از شخصیتهای منحصر به فرد با رویدادهای کوچک تودرتو که به شعبدهبازی میمانست. در آن زمان، میلوش در هتل چلسی در نیویورک زندگی میکرد. او ظاهرا شکست خورده بود و هرگز آن ساختمان را ترک نمیکرد. شایعهها حاکی از این بود که او به یک دوست چک اعتماد کرده بود و موضوع را به او گفته بود ودر حالی که خودش دراز میکشید، دوستش از طرف او برای ویزیت پیش روانپزشک میرفت.
با این حال او به کالیفرنیا پرواز کرد تا با ما ملاقات کند. برخلاف دیگر کارگردانهایی که ما دیده بودیم، که کارتهایشان را مخفی نگه میدارند، او به سراغ صفحه به صفحه فیملنامه رفت و به ما گفت چه کارهایی میتواند بکند.
همگار من در تولید، ساول زانتس- مالک «فنتزی رکوردز» و یک خوره کتاب- با کیسی نزدیک بود. بعد از این که لری و من اولین تلاشها را کردیم، ساول از کیسی خواست تا یک فیملنامه بنویسد و به او قول داد یک نقش هم در آن داشته باشد. اما مثل بسیاری از رماننویسان که وقتی تلاش میکنند تا با اقتباس از نوشته خودشان فیملنامه بنویسند و نمیتوانند، کار پیش نرفت. او را ول کردیم. این تنها مورد زمانبر و دردناک ما در این قضیه بود. بعد به یک اختلاف مالی خوردیم- احمقانه بود، اما این شاید راهی برای دفاع او از خودش بود.
هال اشبی که اوایل ورودش به دنیای کارگردانی بود، جک نیکلسون را برای نقش مک مورفی پیشنهاد کرد. اولش چنین تصوری سخت بود، چون قبلا هرگز چنین نقشی بازی نکرده بود. ما شش ماهی برنامه را برای برنامههای جک به تاخیر انداختیم، اما بعد معلوم شد این یک نعمت بزرگ بود، و فرصتی به ما داد تا گروه بازیگران درست را جمع کنیم.
دنی دوویتو که قدیمیترین دوست من بود و این دوستی به اواخر دهه ۱۹۶۰ بازمیگشت در نسخه نمایشی رمان که در برادوی ایفا شد، نقش مارتینی را بازی کرده بود که یکی از بیماران در بیمارستان روانی بود. بنایراین او یکی از انتخابهای اول برای فیلم بود.
من ویل سمپسون را که نقش رییس برومدن را بازی کرد از طریق یک فروشنده اتومبیل از اورگان پیدا کردم که در هواپیما کنارش نشسته بودم. پدر او نماینده یک گروه از سرخپوستان بود و او اتومبیلهای زیادی به آنها فروخته بود. من گفتم ما کسی را میخواهیم که بتواند نقش رییس را بازی کند. ۶ ماه بعد یک تلفن به من شد: مایکل بزرگترین سرخپوست کوفتی فردا میآید پیش تو!
تصمیم دیوانهوار دیگر ساول و من این بود که فیلمبرداری فیلم را در یک بیمارستان روانی واقعی در اورگان در ماه ژانویه انجام دهیم که ساعت ۳ بعدازظهر همه جا تاریک میشود. از طرف دین بروکس مدیر بیمارستان این یک ریسک واقعی بود؛ اما او پذیرفت و خودش در نقش سوپروایزر جک در فیلم بازی کرد. او میخواست به عنوان نماینده بیمارستانش در گروه ما باشد. ما در نهایت شماری از آنها را هم در بخشهای مختلف به کار گرفتیم. من تا مدتها بعد نمیدانستم که بعضی از آنها مجرمان جنایی هم بودند.
ما در بخش هنری فردی داشتیم که ایجاد حریق را انجام میداد. «دین» یک بیمار برای هر یک از بازیگران تعیین کرد تا مثل سایه او را دنبال کنند و برخی از بازیگران حتی شب در اتاقهای عمومی بیماران میخوابیدند.
جک همه را تشویق کرده بود تا هر کسی بازی مورد علاقهاش را بیاورد. وقتی شما به سکانس بیسبال نگاه میکنید، که او دارد در راس همه بیماران به بازی در تلویزیون نگاه میکند، متوجه میشودی این درست از طبیعت ذاتی او میآید.
اما از آنجا که میلوش هرگز به بازیگرانش اجازه نمیداد تا به فیلمهای گرفته شده آن روز نگاه کنند، جک داشت از اجرای خودش تعجب میکرد. بازیگران هم داشتند کمی اعتماد خودشان به میلوش را از دست میدادند. از سوی دیگر هاسکل وکسلر(فیلمبردار) که دوست داشت کارگردانی بکند، داشت کمی آنها را به شک میانداخت. من به میلوش گفتم: «باید یه چیزی به جک نشان بدهی.» او این کار را کرد و همه فهمیدند که این فیلم یک چیز بزرگ است. من مجبور شدم کمی بعد هاسکل را اخراج کنم .باید یا او میماند یا میلوش.
ما هم از بودجه و هم از برنامه عقب افتاده بودیم ، اما ساول شجاعت تامین بودجه را داشت که خیلی فراتز ار برآورد اولیه ۲ میلیون دلاری شده بود. فیلم در نهایت با صرف هزینه ۴ میلیون دلاری تمام شد. همکاران او مرا متهم میکردند که دارم از او سوءاستفاده میکنم. اما ما میدانستیم که یک فیلم داریم که حتی یک لحظه نادرست ندارد.
وقتی ما به استودیوهای اصلی رفتیم تا توزیع کنندهای برای فیلم پیدا کنیم، همهشان فیلمی را که در نهایت ۹ نامزدی اسکار گرفت رد کردند. اما فیلم در نهایت اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد، بهترین بازیگر زن و بهترین فیملنامه را برد. بعد از آن فیلمیهایی با بیماران روانی از گنجه آنها بیرون آمد. این فیلم به هالیوود این امکان را داد تا انسان بودن را درک کنند و آن را ببینند.