نقدی به نمایش «ددالوس و ایکاروس»/ لابیرنت اسطورهزدای از افسانه یونانی

نمایش «ددالوس و ایکاروس» نوشته و کارگردانی همایون غنیزاده، روایت تلاش ددالوس و ایکاروس از لابیرنتی است که خودشان طراحی کردهاند.
به گزارش تریتا نیوز به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رویا سلیمی؛ بر اساس اسطورههای یونانی، مینوس پادشاه جزیره کرت، فرزند زئوس وعده قربانی گاو نر زیبا را نقض میکند. به مجازات این عهد شکنی، پاسفیائه همسر او به گاو علاقمند شده و در نتیجه این ارتباط موجودی نیمه انسان نیمه گاو به نام مینوتور به وجود میآید.
ددالوس صنعتگر و معمار به دستور مینوس لابیرنتی طراحی میکند تا مینوتور را برای همیشه در آن زندانی کند. بعدها ددالوس با کمک تسئوس مینوتور را از لابیرنت فراری میدهد. اما به مجازات این عمل او و پسرش ایکاروس در لابیرنت زندانی میشوند.
نمایش «ددالوس و ایکاروس» نوشته و کارگردانی همایون غنیزاده، روایت تلاش ددالوس و ایکاروس از لابیرنتی است که خودشان طراحی کردهاند. روایت نمایش به دو قسمت قبل و بعد از فرار از لابیرنت یا هزارتو تقسیم میشود. نیمه اول کند، با تمپوی پایین سیر تحولی آنها را در تلاش خود ترسیم می کند.
با اینکه در اسطوره ددالوس و ایکاروس، جایگاه پدر و پسر از روابط اصیل خانوادگی و عاطفی تبعیت میکند، اما در نمایش غنیزاده این رابطه متحول شده و تغییر ماهیت میدهد. پدر یا همان ددالوس بیشتر نمادی از استبداد در سطوح مختلف دینی، اجتماعی، عقیدتی است. ددالوس با به سلطه کشیدن ایکاروس سعی دارد باورها و نظرات خود را که هر کدام در سه رکن اصلی خلاصه شده است؛ مدام در ذهن ایکاروس تکرار و تبیین کند. سه رکنی که به نظر میرسد با امر تثلیث مسیحیت نیز زمینه انطباقی داشته باشد.
در تمام نمایش این سه رکن در سطوح مختلف تبیین میشود. ددالوس با جملهای سوالی از ایکاروس می پرسد: آدمها چند دستهاند؟ سوالی که باهار در طول نمایش پرسیده میشود اما جواب نخستین ایکاروس، مبنای شکلگیری هویت شخصیتها در ارتباط با مضمون مطرح شده است. ایکاروس در جواب می گوید: آدمها سه دستهاند.
آدمهایی که به سوت اهمیت میدهند، آدمهایی که به سوت اهمیت نمیدهند و آدمهایی که سوت میزنند. ددالوس در شق سوم این تقسیم بندی، نمادی از استبدادی است که قرینه لابیرنت طراحی شده از سوی این مخترع هنرمند محسوب میشود.
هزارتوی استبدادی که در تمام سطوح زندگی ایکاروس سایه افکنده و او را هدایت می کند. این هدایت با سوتی بزرگ و قرمز رنگ عینیت یافته و هر گاه ددالوس بر این سوت میدمد، فرمانی صادر شده و لازمالاجرا به نظر میرسد. این روابط تعیین کننده در طول نمایش، پایههای درام «ددالوس و ایکاروس» غنیزاده را تشکیل میدهد.
نمایشی که با نقیضه یا پارودی اسطوره یونانی؛ سعی دارد آن را در مناسبات زندگی جامعه استبداد زده تعیّن بخشد. در اسطوره یونانی مناسبات این دو شخصیت مصلحانه و پیش برنده است. ددالوس با نصایح پدرانه و دلسوزانهاش؛ سعی دارد مسیر پر مخاطره فرار از لابیرنت را برای ایکاروس تشریح کند.
رابطه همدلانهای که علیرغم شکست در تمرین فرار، اما کاملاً انسانی و حمایتگرانه پیش میرود. اما ددالوس این نمایش، با برده ساختن ایکاروس و حقنه کردن عقاید سه رکنی خود؛ او را عملاً به برده خود ساخته و همان رویکرد استبدادی را که مایههای دینی به خود گرفته بر پسر- برده خود تحمیل میکند.
این نیمه نخست نمایش، هر چند که قرار بود با همکاری و همیاری این دو شخص به فراری موفقیت آمیز منجر شود، اما به بردگی کشیدن ایکاروس در طراحی پرندهای که بتواند فرار را میسر کند، به نقیضه اسطوره تبدیل میشود. نقیضهای که در نیمه دوم براساس همین مناسبات ارباب رعیتی پیش رفته و به نابودی میرسد.
ریتم کند و کش دار نیمه اول با دیالوگهای پشت سر هم و اکتهای مستمر تکراری در دل خود بینامتنیت استراگون و ولادیمیر ساموئل بکت را تداعی میکند. هر چه به پایان پوچی و بی آینده اثر میرسیم، گویی ددالوس و ایکاروس در انتظار فرار بی نتیجهای هستند که هیچگاه به آزادی و رهایی منجر نمیشود.
این ریتم کشدار از دل ویژگی بینامتنی اثر جهانی ابزورد و پوچ را ترسیم می کند که حتی در طراحی صحنه نیز به جای درخت نمایش «در انتظار گودو»، سازهای فوتوریستی و شبه هواپیما قرار دارد که تنها ابزار و آکسسوار صحنه محسوب میشود. این سازه اما در نیمه دوم نمایش نقش پیش برنده و نمایشی اثر را به تمامی بر دوش می گیرد. ریتم تند اثر با چرخش پرههای قرمز این سازه فوتوریستی تند میشود.
ددالوس مخترع حالا میتواند ایده فرار از لابینترنت خوساخته خود را با غروری وصفناپذیر به رخ ایکاروس بکشد. وقتی که او با شک و تردید میپرسد: مگر کار میکند؟ او با دلهره شروع به امتحان سازه شبه هواپیما کرده و با خوشحالی فریاد آزادی سر میدهد. از اینجا به بعد دو همسفر راهی را در پیش میگیرند که میان زمین و آسمان انتخاب آزادانه آنها را رقم میزند.
در پیشنهادی متهورانه ددالوس پسرش را ترغیب میند تا با حملهای انتحاری، لابد برای انتقام از مینوس پادشاه؛ سازه پروازی را به کاخ پادشاهی او بکوبند، مانند تمام دیکتاورهای منفعتطلب به سخنرانی در راه آزادی و نجات بشریت میپردازد و ایکاروس نیز ترغیب میشود. نقطه ثقل استبداد دینی ددالوس در این پیشنهاد انتحاری نهفته است. تا اینکه پس از مدتی وقتی شور سخنرانی مشوقانه اش کم کم به سردی میگراید که یاد حضور خود در سازه پروازی و از پیشنهادش صرف نظر میکند.
او در شمایل همان مصلحی قرار میگیرد که گویا نجات بشر با فدا کردن خود را به نام پیروان مکتب استبدادی زده و خود را مبرا و مصون میداند. اندرزهای مومنانه او نیز به مانند همین پیشنهاد متهورانهاش خودی و غیرخودی میشود. وقتی که موش و گلدان مورد علاقه ایکاروس را بدون هیچ ملاحظهای به آتش می کشد، سعی دارد علایق و دلبستگیهای او را به چیزهای به زعم خود بی ارزش از بین ببرد. اما خود او سراسر دلبسته ایدههایی استبدادی است که با سوت آویزان بر گردنش محقق میشود.
در این کشمکش همواره میان ددالوس و ایکاروس، فراز دیگری از اسطوره یوانی این افسانه نیز حذف میشود. وقتی که در اسطوره یونانی ددالوس به عنوان پدری مهربان خطرات پرواز بیش از حد به سمت خورشید و پرواز کم ارتفاع به سمت دریا را برای ایکاروس متذکر میشود، درواقع سعی دارد حس کمال طلبی و رویای آزادی را با عقل و منطق میانهروی همراه سازد.
اما در نمایش غنی زاده ددالوس تنها به خطر نزدیک شدن به خورشید اشاره می کند که موم بالهای دست ساز ایکاروس را ذوب خواهد کرد. در ادامه نیز ایده بینامتنی بکت در تصمیمگیری نهایی ایکاروس محقق میشود. او بدون توجه به مخاطرات نزدیک شدن خورشید گرمی که نابودگر بالهای مومی اوست؛ خودخواسته تن به ویرانگری داده و پوازش را تا جایی پیش میبرد که به نیستی منجر شود.
رسیدن به ایده نیهلیستی از اسطورهای میانهخواه و مصلح در دل نمایشی مطرح میشود که این روزها در سالن باغ کتاب تهران به روی صحنه رفته است. دمیدن در حس ناامیدی و پوچی ارمغان اقتباسی ابزورد برای مخطابی است که خود را میان خورشید بالای سر و دریای روی زمین معلق یافته و گزینه کارگردان حذف سایر نقشهایی است که ایکاروس می توانست با ایده آزادی محقق سازد. دعوت نمایش به لابیرنت پوچ و نیهلیستی این تفکر، تامل برانگیز است.