۱۵ فیلم پرحادثه و دیدنی که غم انگیزترین و مرگبارترین پایان بندی ها را دارند [قسمت دوم]
شاید پس از تماشای یک فیلم پرحادثه و ترسناک تنها چیزی که می تواند باعث آرامش و کاهش تنش درونی شما شود یک پایان خوش باشد اما همواره این اتفاق رخ نمی دهد. علاوه بر این پایان های خوش دیگر کلیشه ای شده و در بسیاری از فیلم های از همان ابتدا می توان گفت که کی زنده مانده و کی می میرد. اما برخی از فیلم ها به جای باقی گذاردن شخصیت های خوب یا قهرمانان داستان، ابایی از برخوردی واقع گرایانه داشتن با آن ها ندارد و همین موضوع تماشای این فیلم ها را سخت می سازد. شاید بهترین نمونه در این زمینه سریال «بازی تاج و تخت» باشد که بیننده آن باید هر لحظه برای مرگ یکی از شخصیت های دوست داشتنی و اصلی سریال آماده باشد. در دنیای سینما نیز نمونه هایی از این قبیل یافت می شود که پایان بندی مرگباری دارند و حتی هیچ یک از شخصیت های اصلی داستان نیز زنده نمی مانند.
گاهی حتی مرگ شخصیت های اصلی رضایت فیلمساز را جلب نکرده و با سکانسی ترسناک تمام بشریت نابود می شوند. از لحاظ هنر سینمایی قدرت کشتن شخصیت های اصلی در طول داستان یک ریسک است اما چنین رویکردی در نگاهی واقع بینانه به زندگی شخصیت ها باعث می شود که حدس زدن پایان داستان برای تماشاگر سخت بوده و همین موضوع بر جذابیت فیلم بیفزاید. در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با فیلم هایی آشنا کنیم که در پایان خود به هر شکلی تمامی شخصیت های داستان را از بین می برند. در ضمن از آنجایی که برای مشخص شدن ادعای مطرحه در عنوان مطلب چاره ای جز بازگویی بخش های از داستان فیلم نداریم، پیشاپیش از اسپویل کردن داستان فیلم پوزش می طلبیم. در ضمن از آنجایی که این مطلب در دو قسمت ارایه شده است لینک قسمت اول در انتهای مطلب ارایه شده است.
۸- گرمای خورشید
در حالی که خورشید پس از مبتلا شدن به ماده سیاه در حال مرگ است، زمین از عواقب این مرگ تدریجی رنج خواهد برد. دوره ای جدید از عصر یخبندان در زمین از سرگرفته خواهد شد و همه چیز به موفقیت یک فضاپیما به نام ایکاریوس و گروهی از ستاره شناسان همراه با یک بمب هسته ای وابسته است تا شاید بتوانند با انداختن این بمب هسته ای به دورن خورشید باعث روشن شدن دوباره آن شده و حیات در زمین را نجات دهند. آن ها شکست می خورند و ۷ سال بعد گروهی از ستاره شناسان سوار بر ایکاریوس ۲ سعی در کاری دارند که همتایان آن ها در انجامش موفق نبوده اند و برای این کار نیز بسیار عجله دارند. فیلم «گرمای خورشید» یا همان «سان شاین» (Sunshine) به کارگردانی دنی بویل، بسیار هیجان انگیز، خشن و پرجنب و جوش دارد.
این فیلم رفته رفته از یک داستان علمی تخیلی به فیلمی ترسناک و اسلشر تبدیل می شود و آن زمانی است که سرنشینان ایکاریوس ۲ با لاشه معلق ایکاریوس در فضا مواجه شده و سعی می کنند وارد آن شوند. کاپیتان فضاپیمای ایکاریوس دیوانه شده و با بیرحمی تمام سعی دارد ایکاریوس ۲ و سرنشینانش را نابود کند و البته موفق هم می شود اما نه قبل از این که بمب هسته ای از فضاپیما جدا شده و به سمت خورشید روانه شود. البته این اتفاق مرگ تمامی سرنشینان را در پی دارد و بیننده نیز به خوبی متوجه مرگ تمامی شخصیت ها می شود.
۷- هشت نفرت انگیز
هشتمین فیلم کوئنتین تارانتینو و دومین فیلم وسترن او از همان ابتدای اکران در سال ۲۰۱۵ باعث دودستگی در میان طرفداران فیلم های او شد اما اگر تارانتینو در یک مقوله سینمایی استاد باشد آن به تصویر کشیدن خشونت است که معمولاً مرگ دردناک شخصیت ها را در پی دارد و فیلم «هشت نفرت انگیز» (The Hateful Eight) نیز از این قاعده مستثنی نیست. داستان فیلم در مورد ۸ شخصیت متفاوت است که برای فرار از کولاک در یک کلبه گرد هم می آیند. دو جایزه بگیر به نام های جان روث و ماکز وارن، قاتلی شناخته شده به نام دیزی دومرژ که اکنون روث او را به بند کشیده و قصد دارد با تحویل او جایزه اش را دریافت کند، همراه با کلانتر کریس منیکس در حال سفر به شهری جدید وارد این کلبه شده و با ۴ نفر غریبه دیگر روبرو می شوند.
بعد از این که مشخص می شود این افراد آن هایی که ادعا می کنند نیستند درگیری و تنش آغاز می شود. در نتیجه تیراندازی، سم خوراندن و حتی یک اعدام خوفناک کسی از این ۸ نفر زنده نمی ماند که این کلبه را ترک کند و ۲ نفر آخر نیز در حالی به شدت دچار خونریزی شده و نامه ای قلابی از آبراهام لینکلن را در دست دارند به استقبال مرگ می روند. چه داستان شاعرانه ای! اگر چه «هشت نفرت انگیز» بهترین اثر کوئنتین تارانتینو نیست اما یک شاهکاری سینمایی پر از پیچ و تاب های داستانی است که به فرجامی تلخ و هولناک منتهی می شود.
۶- پروژه جادوگر بلر
به عنوان یک فیلم ترسناک شبه مستند، بازیگران اصلی فیلم «پروژه جادوگر بلر» (The Blair Witch Project) باید بمیرند تا فیلمی از آن ها وجود داشته و بعدها پیدا شود. در این فیلم سه دوست در جنگلی انبوه گرفتار می شوند و مشخص می شود که ماهیتی مرگبار در تعقیب آن هاست. در نهایت در برابر چشم های تماشاگر، شخصیت های داستان توسط یک نیروی نامرئی کشته می شوند در حالی که دوربین دستی آن ها تمام ماجرا را فیلم برداری می کند. البته کسانی که در سال ۱۹۹۹ این فیلم را تماشا کردند به اندازه ما با ماهیت این سبک جدید در ژانر وحشت آشنایی نداشتند و مرگ سه شخصیت دانشجوی داستان برای آن ها بسیار شوکه کننده و غیرمنتظره بود. در آن دوران کسی با سبک شبه مستند در دنیای فیلم های ترسناک آشنایی نداشت و به همین دلیل بسیاری بر این باور بودند که مرگ شخصیت های داستان واقعی است.
به همین دلیل بود که افسانه جادوگر بلر شکل گرفت و در تاریخ سینما جایی برای خود پیدا کرد تا پیشاهنگ این سبک جدید بوده و برای نسل های زیادی تماشاگران را از رفتن به جنگل بترساند. ابهام بین واقعیت و داستان همان چیزی است که باعث موفقیت و ترسناکی بی سابقه فیلم «پروژه جادوگر بلر» شد. هیچ کسی انتظار نداشت که برای سرگرم کردن او باید حتما شخصی در برابر چشم هایش و در درون فیلم به شکل واقعی کشته شود اما این همان اتفاقی است که ظاهراً رخ می داد. این پایان مرگبار بسیار ترسناک، شوکه کننده و غیرقابل انتظار بود.
۵- موجود
فیلم «موجود» (The Thing) ساخته جان کارپنتر داستان یک موجود بیگانه را روایت می کند که بعد از بیرون آورده شدن از عمق یخچال های قطبی، به اعضای یک تیم تحقیقاتی در قطب شمال حمله می کند و با استفاده از اجساد قربانیانش سعی در رسیدن به اهداف مرگبار خود دارد. به عنوان یکی از شاهکارهای کارپنتر و نمادی از ترس های بدنی در ژانر وحشت، «موجود» یک رویای تب دار پارانویایی است که در سرزمینی بی آب و علف و سرد شکل می گیرد. هیچ کس نمی داند کدام یک از شخصیت های داستان این موجود مخوف را در بدن خود دارد یا این هیولای مرگبار چه زمان خود را نشان خواهد داد، به همین دلیل «موجود» از ترس ما از ناشناخته ها به شکلی خوفناک سود می برد و بعد از تماشای فیلم هر بار که تست خون می دهید به یاد این فیلم خواهید افتاد.
در نهایت دو شخصیت باقیمانده در توندرا گم می شوند و حتی اگر در اثر سرما نیز بمیرند، که قریب به یقین چنین اتفاقی خواهد افتاد، موجود خوفناک داستان زنده خواهد ماند، درست به همان ترتیبی که ۱۰۰٫۰۰۰ سال پیش در زیر زمین مدفون شده و وقتی که راهش را به سمت جوامع انسانی پیدا می کرد سرنوشتی جز مرگی دردناک و غیرقابل باور در انتظار انسان ها نبود. در نهایت می توان نتیجه گرفت که تمامی شخصیت های داستان کشته می شوند یا دستکم می میرند و همزمان صدایی در گوش ما زمزمه می کند که قربانیان بسیار بیشتری در راه خواهند بود.
۴- سرکش یک: داستانی از جنگ ستارگان
یکی از اسپین آف های متعدد مجموعه فیلم های «جنگ ستارگان»، «سرکش یک: داستانی از جنگ ستارگان» (Rogue One: A Star Wars Story) نام دارد که در واقع پیش درآمدی زیبا بر داستان های سفرهای فضایی دوست داشتنی فرانچایز مذکور می باشد. این فیلم داستان گروهی شورشی را روایت می کند که قصد دزدیدن طرح ستاره مرگ و پایان دادن به دوران حکومت استبدادی امپراطوری را دارند. در واقع «سرکش یک» بازسازی سینمایی اولین فیلمنامه ای است که در فیلم سال ۱۹۷۷ دیده شد. این فیلم با کشته شدن تمامی شخصیت های قهرمان داستان در یک شلیک مرگبار از جانب ستاره مرگ به پایان می رسد. «سرکش یک» همان کاری را انجام داد که دیگر قسمت های «جنگ ستارگان» و فیلم های کمپانی دیزنی از انجام آن بیم داشتند؛ کشتن تمامی شخصیت ها در یک انفجار هسته ای غیرقابل توقف.
خلق یک پایان شجاعانه که هم تراژیک و هم بسیار عاطفی و تاثیرگذار بود برای ایجاد توازن برای این فرانچایز در آستانه راه اندازی مجدد آن بسیار ضروری به نظر می رسید. باید خاطرنشان کرد که در پرداخت فیلمنامه اولیه، شورشی های اصلی داستان از این انفجار جان سالم به در برده و با یک سفینه کوچک به فضا می روند که رویای ساخت قسمت های دیگر این فرانچایز توسط کمپانی دیزنی را برای بینندگان نابود می ساخت. اما خوشبختانه نابودی نهایی که فیلم استحقاق آن را داشت رخ داد و تماشاگران همچنان به داستان های بیشتری در این فرانچایز امیدوار ماندند.
۳- طلوع مردگان
در یک دنیای خالی از زندگی مملو از زامبی و پساآخرالزمانی، راهیابی به چنین فهرستی بسیار آسان است زیرا ماهیت این ژانر با کشتار و مرگ زنده است. در فیلم کلاسیک «طلوع مردگان» (Dawn of the Dead) ساخته شده در سال ۱۹۷۸، پس از حمله زامبی ها، گروه کوچکی از بازمانده ها در یک فروشگاه کوچک متروکه مخفی شده اند که یکی از معروف ترین داستان های سینمایی زامبی محور محسوب می شود و نسخه بازسازی شده ان در سال ۲۰۰۴ نیز از این قاعد مستثنی نیست. نسخه جدیدتر زک اسنایدر که فیلم کلاسیک جورج رومرو را بازسازی کرده است، بسیار جذاب تر است و شاهد مولفه های جدیدی در ژانر زامبی هستیم که از آن میان می توان به نوزادهای زامبی و سگ های آذوقه رسان اشاره کرد.
در طول فیلم، همه شخصیت ها یک به یک توسط زامبی ها کشته می شوند و تنها امید بازمانده ها جزیره ای روی دریاچه میشیگان است که از نظر آن ها یک منطقه امن به شمار می آید. اما گروه هیچگاه به امید خود دست نمی یابند زیرا در انتهای داستان و هنگامی که تیتراژ پایانی فیلم پخش می شود شاهد تصویری هستیم که این جزیره را نشان داده در حالی که توسط گروهی بزرگ از زامبی ها محاصره شده و به نظر می رسد که بازماندگان تنها دقایقی پس از ورود به جزیره توسط زامبی ها قتل عام می شوند. در حالی که از لحاظ تکنیکی مرگ بازماندگان را نمی بینیم اما شواهد و قراین نشان می دهد که آن ها هیچ شانسی برای زنده ماندن نداشته و علیرغم مبارزه طولانی با این بیماری مرگبار در نهایت در می یابند که هیچ راه فراری نیست.
۲- کلبه ای در جنگل
فیلمی که آزادانه از فیلم های قبلی خود سود می برد، «کلبه ای در جنگل» (The Cabin In The Woods)، بهترین عناصر فیلم های ترسناک کلاسیک را گرفته و کاملاً از آنِ خود می سازد. در این فیلم تمامی عناصر فیلم های ترسناک؛ از داستان گرفته تا لوکیشن، نکات جانبی و حتی هیولاها به عاریت گرفته می شود و البته با پیچیدگی هایی هوشمندانه بر ترسناکی این موارد می افزاید. بعد از دنبال کردن همان داستان همیشگی در بخش زیادی از فیلم، زمانی که ساکنان کلبه مذکور از سرنوشت خود باخبر شده و تصمیم می گیرند حتی به قیمت نابودی سیاره زمین نیز برای زنده ماندن تلاش کنند، همه چیز فرو می ریزد و شاهد داستانی بسیار متفاوت و البته جذاب تر از فیلم های کلاسیک این ژانر هستیم. هیولایی بسیار خوفناک به زمین راه یافته و اگر بخواهیم صحبت های سیاستمداران را باور کنیم کار همه انسان ها تمام است مگر این که برخی فداکاری کرده و خود را قربانی نمایند.
فیلم «کلبه ای در جنگل» یک فیلم فوق العاده و بی نظیر است زیرا با هیچ فرمولی از فیلم های ترسناک پیش از خود همخوانی ندارد زیرا در این فیلم یک اتفاقات و نقشه های از پیش تعیین شده رخ می دهند که هدف آن ها نه نابودی حیات و بشریت بلکه نجات آن است. این فیلم بسیار هوشمندانه و با جزییاتی بی نقص ساخته شده و نماید واقعی سبک وحشت- کمدی است که در نهایت تمام شخصیت های آن کشته می شوند.
۱- کلاورفیلد
فیلم پساآخرالزمانی مت ریوز با عنوان «کلاورفیلد» (Cloverfield) در مورد یک هیولای ناشناخته که به شهر نیویورک حمله می برد از همان ابتدا نیز قرار نبود پایانی خوش داشته باشد. چطور می توان هیولایی به بلندی یک ساختمان ۲۵ طبقه را از بین برد که هیچگونه بمب یا موشکی بر او کارگر نیست؟ گروهی که برای یک مهمانی شبانه جمع شده اند سعی در فرار از دست این هیولا دارند اما اینجا دیگر خبری از کینگ کونگ،گودزیلا و هیولاهای دیگر نیست که انسان بتواند در نهایت بر آن ها غلبه کند. در واقع در این فیلم گروهی از انسان ها در حال تلاش برای زنده ماندن در یک سناریو هستند که زنده بیرون آمدن از آن غیرممکن است زیرا این سناریو برای زنده نماندن نوشته شده است.
به جای این که در نتیجه اتفاقاتی معجز گونه برخی از شخصیت های قهرمان داستان جان سالم بدر ببرند، اما اتفاق غیرمنتظره ای که در پایان داستان رخ می دهد نه توضیح داده شده و نه چرایی آن بیان می شود. «کلاورفیلد» ابایی از حذف کردن قهرمانان خود به تراژیک ترین اشکال ممکن ندارد و با بکارگیری تاکتیک بسیار موفق «هر چه کمتر بهتر» در مورد شخصیت هایش، فضایی سراسر تنش و هیجان را می آفریند. هرگز نمی دانیم که اتفاق ناخوشایند کی و چگونه رخ می دهد و همه چیز در انتهای داستان با خشونت و بیرحمی تمام برای بیننده فاش می شود.