۱۰ داستان شگفت انگیز در مورد کسانی که امید به زندگی را معنا کردند
امید به زندگی مولفه ای است که سهم زیادی از شادی ما را به خود اختصاص می دهد. هر چه امید به زندگی در ما بیشتر باشد بدون شک لذت بیشتری از زندگی برده و برای زنده ماندن بیشتر تلاش خواهیم کرد. در زندگی هر یک از ما لحظاتی به وجود می آید که ما را به این نتیجه می رساند که همه دنیا علیه ما دسیسه چینی می کند و قصد جان ما را دارد. در چنین شرایطی مهم ترین چیز این است که تسلیم نشوید و نگذارید سختی ها بر شما غلبه کنند.
در ادامه می خواهیم شما را با ۱۰ داستان باور نکردنی در مورد کسانی آشنا کنیم که تنها امید به زندگی باعث شد زنده بمانند گرنه بدون امید به زندگی هیچ شانسی برای زنده ماندن نداشتند. این افراد به جهانیان نشان دادند که کنار آمدن با هر مشکلی و تلاش برای حل آن در هر شرایطی ممکن است. تنها چیزی که باید در این گونه موارد به آن تکیه داشته باشید خودتان و توانایی هایتان است.
۱- بیش از ۵۰۰ کیلومتر در عمق قطب شمال
در سال ۱۹۱۲ میلادی، ۳ دانشمند استرالیایی برای یک سفر تحقیقاتی-اکتشافی به قطب شمال رفتند. در راه بازگشت یکی از آن ها همراه با سورتمه و بخش زیادی از تجهیزات و ذخیره غذایی شان به درون یک شکاف یخی سقوط کرد و جان داد. برای بازگشت به پایگاه، دو دانشمند باقیمانده مجبور بودند بیابانی یخ زده به طول ۵۰۰ کیلومتر را بپیمایند. آن ها تنها برای یک سوم از مسیر خود آذوقه داشتند. از این رو آن ها مجبور شدند که سگ هایشان را کشته و آن ها را بخورند. یکی از آن ها در طول مسیر به دلیل گرسنگی و خستگی جان داد و دیگری نیز انگشتانش از سرما یخ زده و سیاه شده بودند، موها و پوستش می ریخت.
همچنین پایش به شدت خونریزی داشت و زخم هایش عفونت کرده بود. اما ناامید نشد و امید به زندگی باعث گردید به راه خود ادامه دهد تا به پایگاه برسد. وقتی که وی به پایگاه رسید خبر بسیار بدتری در انتظارش بود. کشتی که قرار بود او را با خود به استرالیا بازگرداند ۵ ساعت قبل از رسیدن او به پایگاه آن جا را ترک کرده بود و او چاره ای جز انتظار به مدت ۱۰ ماه دیگر برای بازگشت کشتی و رفتن به خانه نداشت. نام این مرد داگلاس ماوسون بود.
۲- هشتاد دقیقه زنده ماندن در آب یخ زده
آنا بگنهولم در کوهستانی شیب دار در حال اسکی کردن بود که کنترل خود را از دست داده و درون یک چاله آب تقریباً یخ زده افتاد که نزدیک یک آبشار بلند قرار داشت. سر و بدن او کاملاً زیر یک لایه یخ قرار گرفته بود در حالی که پاهای او هنوز بیرون از آب مانده بودند. این زن شجاع بیش از ۸۰ دقیقه زیر یخ و آب ماند و با پیدا کردن یک حباب هوای بزرگ بین یخ و آب توانست نفس بکشد. دمای بدن او به کمی بیش از ۱۳ درجه سانتیگراد رسیده بود، کمترین دمایی که تاکنون در بدن انسان زنده به ثبت رسیده است.
عملیات نجات آنا ۸۰ دقیقه به طول انجامید. به سرعت وی را به بیمارستان منتقل کردند اما از لحاظ علم پزشکی آنا دیگر مرده بود. در کمال ناباوری ۳ ساعت بعد قلب او شروع به تپیدن کرد. پزشکان بر این باورند که دلیل زنده ماندن آنا این بوده که بدنش به نحوی به حالت خواب زمستانی فرو رفته بود اما شاید امید به زندگی تنها سلاحی بود که آنا در برابر مرگ داشت.
۳- بیش از ۱۰ روز در بیابان صحرا بدون آب و غذا
مائورو پراسپری بیش از یک هفته در بیابان صحرای آفریقا بدون آب و غذا زنده ماند. او در مسابقات ماراتن شرکت کرده بود اما در طول یک طوفان شن راه را گم کرد و بیش از ۲۸۰ کیلومتر از مسیر اصلی دور شد. به دلیل گرمای شدید، مائورو تنها می توانست صبح زود و هنگام غروب راهپیمایی کند و باقی روز را به استراحت بپردازد. او در این مسیر با یک دَیر کوچک روبرو شد، چندین خفاش شکار کرده و خون آن ها را سر کشید. وی حتی در یک مرحله امید به زندگی خود را از دست داده و سعی کرد با بریدن رگ دست خود به زندگی اش پایان دهد اما خونش زود منعقد شده و او زنده ماند.
وی فکر می کرد که این نشانه ای است برای این که به منظور زنده ماندن بیشتر تلاش کندو ۵ روز بعد وی واحه ای کوچک را در بیابان یافت و دو روز بعد گروهی بیابان نشین او را پیدا کرده و به بیمارستان منتقل کردند. وی نزدیک به ۲۰ کیلوگرم از وزن خود را در این مدت از دست داده بود. دو سال بعد وی بار دیگر در مسابقات ماراتن دوومیدانی صحرا شرکت کرد و این بار مسابقه را به پایان برده و صحیح و سالم به خانه بازگشت.
۴- سقوط از ارتفاع ۳۲٫۰۰۰ پایی (نزدیک به ۱۰٫۰۰۰ متر)
در ۲۶ ژانویه ۱۹۷۲، یک مهماندار هواپیما به نام وسنا وولوویچ اشتباهاً سوار پرواز کپنهاگن به بلگراد شد. وقتی که هواپیما در ارتفاع ۳۲٫۰۰۰ پایی قرار داشت بمبی که در قسمت بار هواپیما تعبیه شده بود منفجر شد. هواپیما در یک منطقه کوهستانی سقوط کرد و ۲۷ نفری که سوار هواپیما بودند جان خود را از دست دادند. وسنا وولوویچ تنها بازمانده این حادثه بود و جالب این که وی در قسمت عقب هواپیما قرار داشت. او دچار ضربه مغزی شده و پاها و سه مهره پشت او نیز شکست.
او کاملاً فلج شده بود. این زن مدت زیادی را در بیمارستان ماند. جراحی های بسیاری روی او انجام شد و وی در نهایت توانست بار دیگر روی پای خود بایستد و راه برود. اسم او در کتاب رکوردهای گینس به عنوان زنی که از بلندترین ارتفاع بدون استفاده از چتر نجات پرش داشته و زنده مانده است ثبت گردید. ونسا در سن ۶۶ سالگی در آپارتمانش درگذشت. بعد از این که وی شغلش را کنار گذاشت زندگی اش را صرف مبارزه با تفکرات ملی گرایانه افراطی کرد.
۵- بیش از سه ماه زندگی در بیابان استرالیا
در سال ۲۰۰۱، مردی استرالیایی به نام ریکی میگی ناگهان در دل بیابان از خواب بیدار شد و اصلاً نمی دانست که چطور از دل بیابان سر درآورده است. به مدت ۱۰ روز وی با پای پیاده در دل بیابان در مسیرهای تصادفی راه رفت و امید به زندگی و نجات یافتنش را به طور کلی از دست داده بود. در نهایت وی به یک آبگیر کوچک رسید و توانست با استفاده از شاخه درختان آنجا برای خود پناهگاهی درست کند. وی به مدت ۳ ماه تمام همانجا زندگی کرد و با خوردن زالو، ملخ و قورباغه های خشک شده زنده ماند. در نهایت گروهی از مزرعه داران محلی که از آن حوالی عبور می کردند وی را یافته و نجات دادند.
۶- بریدن دست در کوهستان برای زنده ماندن
در آوریل ۲۰۰۳، در پارک ملی کنیون لندز در ایالت یوتا یک تخته سنگ ۳۰۰ کیلویی روی دست کوهنوردی به نام آرون رالستون افتاده و دست راست او را گیر انداخت. وی ۴ روز در همان حالت باقی ماند. او حتی اسم خود را روی سنگ حکاکی کرده و روز مرگ خود را به صورت تخمینی در کنار آن نوشت. اما در نهایت امید به زندگی باعث شد که تلاش کند و با بریدن و قطع کردن دستش با یک چاقوی کوچک بتواند خود را آزاد کند. بعد از آن وی توانست دیواری ۳۰ متری را پایین آمده و در نهایت گروهی توریست او را به بیمارستان منتقل کردند. او زنده ماند و به کوهنوردی با یک دست باقیمانده ادامه داد.
۷- کودکی در میان میمون ها
مارینا چاپمن در سن ۴ سالگی ربوده شد و ناگهان خود را تنها در جنگل های بارانی کلمبیا یافت. گروهی از میمون ها او را پیدا کرده و به گروه خود راه دادند. او پیدا کردن غذا؛ بالا رفتن از درخت و دزدیدن برنج و میوه از شهرهای آن حوالی را یاد گرفت. چند سال بعد وی توسط یک خانواده پیدا شده و به عنوان برده به کار گرفته شد. اما مارینا موفق شد از دست این خانواده فرار کند و بعدها زنی او را به دخترخواندگی پذیرفته و بزرگ کرد. مارینا در نهایت توانست خود را با زندگی در مجامع انسانی وفق دهد و پس از نقل مکان به انگلستان ازدواج کند.
۸- بیش از ۷۶ روز در اقیانوس
در سال ۱۹۸۲، در اقیانوس اطلس، یک قایقران آمریکایی به نام استیو کالاهان در طی مسیر خود با یک طوفان دریایی مواجه شده و قایقش غرق شد. وی توانست سوار بر قایق بادی یدکی خود را نجات داده و جعبه کمک های اولیه را نیز بردارد. بدین ترتیب وی بدون این که بتواند مسیری برای خود انتخاب کند در دل اقیانوس سرگردان شده بود. وی از یک نیزه برای شکار ماهی استفاده می کرد و در مقابل امواج مبارزه می نمود، حتی از حمله کوسه نیز جان سالم به در برد.
۷۶ روز بعد قایق بادی او به سواحل ماری گالانت در دریای کارائیب رسید و ماهیگیران محلی توانستند او که بخش زیادی از وزن بدنش را از دست داده بود را نجات دهند. کالاهان بیش از ۳٫۲۰۰ کیلومتر را با قایق بادی خود طی کرده بود. وی در ساخت فیلم « زندگی پی» (Life of Pi) نقش مشاور آنگ لی، کارگردان فیلم را داشت. تنها امید به زندگی باعث شد که کالاهان دست از تلاش برای زنده ماندن نکشیده و تسلیم مرگ نشود.
۹-بدنی با ۱۱ میله فلزی
ماشین کاترینا بورخس با سرعت ۸۵ کیلومتر در ساعت در حال رفتن بود که کنترل آن را از دست داده و ماشینش از جاده خارج شد. در نتیجه این حادثه گردن، پشت و دنده های کاترینا شکست. ریه های او سوراخ شده و لگنش نیز به شدت آسیب دید. پزشکان یک میله بلند در لگن چپ او قرار دادند و با استفاده از ۴ پیچ تیتانیومی آن را با استخوانش پیوند زدند. خیلی زود ۶ میله فلزی افقی دیگر در ستون فقرات وی کار گذاشته شد و یک پیچ تیتانیومی دیگر نیز برای اتصال گردن و پشت او مورد استفاده قرار گرفت. وی ۵ ماه آینده را با استفاده از قوی ترین مُسکن ها طی کرد و پس از بهبودی توانست با یک موسسه مدلینگ قرارداد امضا کند.
۱۰- بیش از سه روز گیر افتادن در داخل گودال
کولیج وینست یک پیرمرد ۷۵ ساله اهل ویرجینیا بود که خانه ای با مستغلات در خارج از آن داشت. یک روز کولیج به خانه مجاور حیاط رفت و ناگهان کف خانه زیر پای او لغزید و پایین رفت زیرا چوب های آن پوسیده شده بودند. بدین ترتیب وینست در یک چاله گرفتار شده بود. وی نمی توانست خود را از این گودال نجات دهد زیرا بخشی از یکی از پاهایش قبلاً قطع شده بود و به دلیل سکته نیز یکی از دست هایش توان حرکت نداشت. وی به مدت سه روز در حالی که تا کمر در این گودال قرار داشت باقی ماند.
در نهایت مامور پست از ان حوالی رد شده و پس از شنیدن صدای ضعیف وینست او را نجات داد. این مرد نزدیک بود به دلیل استنشاق گازهای سمی جانش را از دست بدهد، موش ها بارها و بارها او را گاز گرفته و سه روز بیخوابی، استرس و گرسنگی او را به مرگ نزدیک کرده بود.
شاید فکر کنید که این افراد تقدیرشان بوده که زنده بمانند اما فراموش نکنید که مهم ترین چیزی که این افراد را نجات داده امید به زندگی و تلاش برای زنده ماندن بوده است. این داستان ها به ما یادآوری می کنند که هر کدام دارای قدرتی شگفت انگیز و باورنکردنی هستیم که در این گونه مواقع به کمک ما می آید. تنها کافی است برای زنده ماندن دلیلی پیدا کنید و بدین ترتیب هم زندگی خود را نجات داده و هم برای دیگران الهام بخش باشید. امید به زندگی قدرتی به شما می بخشد که باعث می شود هر گونه مشکلی را به زانو دربیاورید.