چرا هنوز نئاندرتالها را دستکم میگیریم
از زمان کشف اولین اسکلت نئاندرتالها، ما همواره در حال تجدیدنظر در دیدگاههای خود نسبت به نزدیکترین خویشاوندان خود بودهایم.
از زمان کشف اولین اسکلت نئاندرتالها در سال ۱۸۲۹ تاکنون، انسانشناسان مشغول بحث در مورد دلیل انقراض این انسانتبارها بودهاند. و با وجود سالها پژوهش و گمانهزنی در این خصوص، هنوز هم دانشمندان مطمئن نیستند که برای نئاندرتالهایی که به مدت ۲۰۰ هزار سال (بیشتر آن در عصر یخبندان) در اروپا و آسیا زندگی میکردند، چه اتفاقی افتاده است. از آنجایی که شواهد موجود نشان میدهد، نئاندرتالها خیلی زود پس از اینکه انسانهای مدرن زیستگاه آنها را به تصرف خود در آوردند، مکان زندگی خود را تغییر دادند. همین موجب رواج فرضیهای شده که نشان میدهد برتری ما بهنوعی موجب انقراض نئاندرتالها شده؛ اما این فرضیه تا چه حدی درست است؟ آیا ما تصور درستی از اجداد باستانی خود داریم؟ آیا نئاندرتالها واقعا بهلحاظ ذهنی و رفتاری از ما عقبتر بودهاند؟
مطلبی که در ادامه خواهید خواند، برگردانی از یادداشت اخیر پروفسور کلایو فینلیسون است. پروفسور فینلیسون در یادداشت خود شرح میدهد که چرا حتی تا امروز، برخی پیشفرضهای قدیمی (عمدتا غلط) در خصوص تواناییهای ذهنی نزدیکترین خویشاوندان ما، نئاندرتالها، به قوت پیشین باقی هستند.
کلایو فینلیسون (زاده ۱۹۵۵) زیستشناس، دیرینهشناس و دیرینه انسانشناس تکاملی است. این انسانشناس تکاملی برجسته بریتانیایی-جبلالطارقی هماینک سمت مدیریت موزه جبلالطارق را برعهده دارد. پروفسور فینلیسون آثار متعددی عمدتا براساس پژوهشهایش منتشر کرده که شامل اکتشافات در حال انجام در غار گورهام در جبلالطارق، آخرین محل زندگی نئاندرتالها میشود.
کتاب چاپ سال ۲۰۰۹ پروفسور فینلیسون در مورد نئاندرتالها و تعامل آنها با انسانهای مدرن (هوموساپینسها) این فرض را مطرح کرده که باتوجهبه اینکه انسانهای مدرن دارای اشتراکات ژنتیکی با نئاندرتالها هستند و به احتمال بسیار زیاد بین ما و عموزادههای نزدیکمان، آمیزشهایی وجود داشته؛ اساسا یک گونه هستیم. بااینحال، پروفسور فینلیسون همچنین استدلال میکند باتوجهبه اینکه این توالیهای ژنتیکی مشترک در سراسر جهان بهفور یافت میشود، این احتمال وجود دارد که این ژنهای مشترک بهدلیل اجداد مشترک ما در آفریقا باشد که تا ۵۳۰ هزار سال قبل در آنجا زندگی میکردند. کتاب جدید پروفسور فینلیسون بهنام نئاندرتال هوشمند که قرار است بهزودی منتشر شود نیز بهنوعی به بحثی که در این مقاله خواهید خواند، مرتبط است.
شواهد متعددی ما را مجبور به تجدیدنظر در خصوص دیدگاههای قدیمی خود میکنند. هفته گذشته مقالهای در ژورنال علمی Nature Ecology and Evolution منتشر شد که ورود زودهنگام انسانهای مدرن به شبهجزیره ایبری را تا حدود ۴۴ هزار سال قبل گزارش میداد.
قبلا باتوجهبه تاریخگذاری کربن ۱۲ از روی نمونههای کشفشده در غار گورهام، زمان ورود اولین گروه انسانهای مدرن به شبهجزیره ایبری بین ۳۲ تا ۳۴ سال قبل تعیین شده بود. اما پژوهش اخیر، زمان ورود اجداد ما را به این سرزمین تا ۱۰ هزار سال به عقب میبرد. {بازنمود مترجم}
اما چرا این موضوع باید مهم باشد؟ مواردی که ذکر شده، ارتباط مستقیمی به نحوه پراکنده شدن اجداد ما و انقراض نئاندرتالها دارد. ادعا شده که شبهجزیره ایبری، آخرین پناهنگاه نئاندرتالها بوده است و آنها در این سرزمین بیش از سایر نقاط زنده ماندند، اما برخی این شواهد را رد کردهاند. مقاله اخیر که ارتباطی به نئاندرتالها ندارد، شواهدی از ورود به این منطقه را ارائه میدهد که خیلی زودتر از تصورات پیشین است.
غار گورهام در جبلالطارق که نئاندرتالها به مدت طولانی در آن زندگی کردند
براساس این یافتهها، اگر انسانهای مدرن به این زودی به شبهجزیره ایبری رسیده باشند، بنابراین باید باعث انقراض زودهنگام نئاندرتالها نیز شده باشند. موردی که گفتیم، بازگویی فرضی است که براساس آن، برتری انسان مدرن باعث انقراض نئاندرتالها شده است.
درواقع بسیاری از انسانشناسان و دیرینهشناسان عقیده دارند که نئاندرتالها بهنوعی قافیه را به ما انسانهای مدرن باختند. درواقع چنین استدلال میشود که نئاندرتالها خیلی زود پس از اینکه انسانهای مدرن زیستگاه آنها را به تصرف خود در آوردند، مکان زندگی خود را تغییر دادند که نمیتوانسته تصادفی باشد. در حقیقت، آنطور که از شواهد بر میآید، نئاندرتالها که خیلی پیش از ما تکامل پیدا کرده بودند، پیش از رسیدن ما به اروپا در آنجا به خوبی زندگی میکردند.
زمانیکه ما، انسانهای مدرن به اروپا مهاجرت کردیم، نئاندرتالها برای بیش از ۲۰۰ هزار سال بهخوبی در آنجا زندگی کرده بودند و زمان زیادی برای سازگاری با آبوهوای سرد آنجا داشتند. آنها لباسهای گرم میپوشیدند، شکارچیان ماهری بودند و ابزارهای سنگی پیشرفتهای میساختند. اما برتری ذهنی ما دلیل برتریمان بر دیگر انسانها و خصوصا نئاندرتالها شد که مقهورانه عقبنشینی کردند و درنهایت هم از صفحه روزگار محو شدند. {بازنمود مترجم}
درصدهایی که مشاهده میکنید، نشان میدهد که چه مقدار DNA ازطریق آمیزش دو رگهای به هرگونه منتقل شده است. بهعنوان مثال، مردمان اقیانوسیه بین ۳ تا ۶ درصد از DNA دنیسوواها برخوردار هستند
اما آیا این فرضیات با وجود شواهد ژنتیکی که نشان میدهد اجداد ما با نئاندرتالها آمیزش داشتهاند، قابل دفاعاند؟ علاوهبر این، ممکن است از پژوهشهای اخیر در مورد میراث نئاندرتال و تاثیر آنها بر شکل سَر ما باخبر شده باشید. پژوهش اخیر نشان میدهد انسانهای مدرنی که ژنهای خاصی از نزدیکترین خویشاوندان منقرضشده ما به ارث بردهاند، ممکن است مغز و جمجمه کشیده و درازتری نسبت به سایرین داشته باشند. انسانهای مدرن دارای جمجمه و مغز منحصربهفرد و نسبتا کُروی هستند. در مقابل، عموزادههای ما، نئاندرتالها، جمجمه و مغز کشیدهای داشتند که در بسیاری از نخستیسانان معمول است. {بازنمود مترجم}
اما پژوهشگران معتقدند که این تاثیر نسبتا ناچیز است و بهراحتی نمیتوانید در یک برخورد عادی، این ویژگی را تشخیص دهید. باتوجهبه افزایش روزافزون بیگانههراسی و تاثیر بدی که نیای نئاندرتالی میتوانست داشته باشد، این خبر مسرتبخشی است! نئاندرتالها عموما گونهای متمایز با ما انسانهای مدرن تلقی میشوند که زمانی در منطقهای وسیع در اوراسیا از سیبری در شرق تا شبهجزیره ایبری در غرب و از بریتانیا در شمال و تا عراق در جنوب ساکن بودند. آنها برای اولینبار حدود ۴۵۰ هزار سال قبل روی زمین ظاهر شدند و با سکونت اجداد ما در اوراسیا در حدود ۶۰ هزار سال پیش منقرض شدند. اما همه با این مسئله که آنها گونهای جدا بودند موافق نیستند.
جمجمه انسانهای مدرن یا هومو ساپینسها (سمت چپ) در مقابل جمجمه نئاندرتالها (سمت راست)
اکتشافات ژنتیکی که در دهه اخیر انجام گرفته، نشان میدهد که نئاندرتالها بهطور کامل منقرض نشدهاند. بلکه، اجداد ما (مشخصا هومو ساپینسها) با آنها آمیزش داشتهاند و امروز حدود ۲ درصد از ژنوم افراد غیرآفریقایی دنیا، به نئاندرتالها تعلق دارد. ما مدتها است که بهخوبی میدانیم نئاندرتالها مغزهای بزرگ داشتند که حتی ممکن است از مغز ما نیز بزرگتر بوده باشند، اما جمجمه آنها با ما تفاوت داشته است. مسئله کلیدی این تفاوت این بود که جمجمههای ما درواقع کُرویتر بودند.
پژوهشگران در مقاله اخیر پیشنهاد کردهاند که شکل جمجمه ممکن است موجب تغییرات مغز شده باشد و تفاوتهایی بهلحاظ رفتاری و ذهنی بهوجود آورده است. اما حالا تنها گذشت زمان نشان خواهد داد که چنین تفاوتهایی بین نئاندرتالها و ما تا چه حد وجود داشته است.
در حقیقت، این تفاوت شکل جمجمه میتوانسته موجب تولید صداهای خاصی شود. درواقع، صورت ما مستقیما زیر مغز ما قرار گرفته و به ما اجازه میدهد تا با سهولت بیشتری صدا تولید کنیم. در مقابل، نئاندرتالها، صورتهایشان بیشتر به سمت جلو جمجمه آمده بود که این باعث میشود در ادای صداهای خاص مانند حروف صدادار مشکل پیدا کنند. {بازنمود مترجم}
و مقاله اخیر، تنها نوک یک کوه یخی در حوزهای هیجانانگیز و بهسرعت در حال توسعه است. البته سؤال اصلی که ژنتیک نمیتواند به آن پاسخ دهد، این است که این تفاوتها میان نئاندرتالها و ما تا چه حدی در بقا تأثیرگذار بودهاند. در سالهای اخیر، مشاهده کردهایم که در این مورد، تفاوتهای آناتومیکی به نظر اهمیت زیادی ندارند.
این تفاوتهای فیزیکی ممکن است بخشی از تنوع فنوتیپی گستردهتر (خصوصیات قابل مشاهده جانداران) بین انسانتبارها باشد که شامل نئاندرتالها نیز میشود و ممکن است بازتابی از تفاوتهای محیط زندگی باشد. آناتومی میتواند برخی محدودیتهای رفتاری را نیز در پی داشته باشد. بهعنوان مثال، ممکن است نئاندرتالهای قوی هیکل و بزرگجثه، همچون اجداد ما توانایی پیمودن مسافتهای طولانی را نداشتهاند تا گلههای ماموت را تعقیب کنند.
از سوی دیگر، آنها احتمالا در شکار حیوانات بزرگ در فواصل نزدیک از اجداد ما بهتر بودند. در دنیای پلیستوسن (عصر یخبندان) که شرایط محیط زندگی بهسرعت در حال تغییر بود، شانس تاثیر زیادی روی موفقیت یا شکست یک گونه جانوری برای زنده ماندن داشت. در چنین شرایطی باید در زمان درست در مکان درست میبودید، چیزی که انتخاب طبیعی نمیتوانست برای آن کافی باشد.
پژوهشگری در حال نمونهبرداری از رسوبات غار دنیسووا در سیبری، جایی که باستانشناسان بهتازگی استخوان دختر باستانی دورگهای را حاصل آمیزش بین یک نئاندرتال و یک دنیسووا در آن پیدا کردند
بنابراین ما پیوسته بقا و انقراض را با برتری یا ناتوانی زیستشناختی اشتباه گرفتهایم. به همین دلیل است که بیوقفه بهدنبال تفاوتهایی برای توضیح مشاهدات خود هستیم. ما اینجا هستیم و آنها نیستند و بنابراین ما باید از تفاوتها برای توضیح دانستههایمان استفاده کنیم. البته، بخشی از مشکل این است که ما تلاش میکنیم داستانی را تفسیر کنیم که خود یکی از شخصیتهای اصلی آن بودهایم و این ناگزیر به جانبداری منتهی میشود؛ پس از اینکه آنها را نئاندرتال نامیدیم و بین خود و آنها فرق گذاشتیم و به آنها دیگری لقب دادیم.
آنها از ما نبودند، بهسختی انسان بودند و ما قطعا از آنها برتر بودیم. و از همهچیز گذشته، ما اینجا هستیم تا داستان را تعریف کنیم. این یکی از اعلاترین تحریفهای تاریخ و شاید بزرگترین همهی آنها باشد. اما این دیدگاه باید تغییر کند. هنوز ثابت نشده که اجداد ما سیاره زمین را از دست دیگرانی که قبلا آنجا بودند و نئاندرتالها هم شامل آن میشدند، پس گرفته باشند. ما جایگزین همه شدیم.
نئاندرتالها این ابزارهای سنگی موستری در عصر پارینه سنگی میانه را ساختهاند
شواهد مبنی بر جایگزینی در هر کجا که باشد، اندکاند و برداشت ما از آنها بسیار سخاوتمندانه بوده است. ما این جایگزینی را حداقل در اروپا با بهره بردن از پیوندهای سستی که بین نوع انسان و فنون ساخت ابزار سنگی برقرار کردیم مشخص کردهایم. ابزار سنگی بهعنوان پارامتری برای گسترش جمعیت گونههای انسانی و کاهش برخی دیگر از گونهها مورد استفاده قرار گرفته است. این و دیگر پیوندهای مشابه، براساس ارتباط بین بقایای گونههای انسان و ابزارهای سنگی مرتبط به آنها، در اکثر شاخههای علمی بهعنوان شواهد ناکافی تلقی شده و رد میشوند. میدانیم که اجداد ما و نئاندرتالها با هم آمیزش داشتهاند، اما نمیدانیم فرزندان دورگهی این دو، چه ظاهری داشتهاند و از چه نوع ابزارهایی استفاده میکردهاند.
ما دیگر تبارهای انسانی مانند دنیسوواها را نیز از ژنومهای استخراجشده از بقایای ناچیز استخوانی میشناسیم. این بدان معنی است که ما حتی نمیدانیم ظاهر آنها چه شکلی بوده است. و همینطور گونههای شبحمانندی هم وجود دارند که ما فقط از نشانهایی که در ژنهای نسلهای بعد برجای گذاشتهاند میشناسیمشان. با این وجود اصرار داریم باور کنیم که فنون ساخت ابزارهای سنگی میتواند به توضیح پروسه پیچیدهای کمک کند که ۱۰ برابر طولانیتر از تولد مسیح تا امروز بوده است. بدنام کردن نئاندرتالها بخشی از این پروسه خودستایی ماست.
در مجموعه مستند تلویزیونی اخیر بیبیسی (ملاقات با اجداد ما، نئاندرتالها) از من پرسیده شد که میخواهم همین امروز با یک نئاندرتال دیدار کنم؟ من بیدرنگ گفتم: بله. اما بعدا تردید کردم و حالا هم نظرم را عوض کردم. با آنچه از تاریخ بشر میدانیم، اگر همین امروز گروهی جداافتاده از نئاندرتالها را در گوشهای از کره زمین پیدا کنیم، چه کار خواهیم کرد؟ پاسخ به این سؤال را بر عهده خواننده میگذارم.