وجد شگفت انگیز دنیای انیمیشن ها

چیزی حدود ۸۰ ترانه متفاوت در این فیلم عرضه و پخش می شود و همین مسئله به سادگی برای شما مشخص می کند که چه همت عظیمی صرف ساخت این فیلم شده است
«بخوان» (یا «آواز بخوان») عنوان فیلم کارتونی تازه ای است که گارت جنینگز کارگردان فیلم های «راهنمای هیچ هایکر به کهکشان ها» محصول ۲۰۰۵ و «پسر رامبو» (۲۰۰۸) ساخته و توفیق زیادی هم در گیشه های جهان طی ۳ ماه و اندی اخیر داشته است. در این فیلم یک خرس کوالا به نام باسترمون (با صدای متیو مک کاناهی) با این هدف که تماشاخانه محل استقرار و اجرای حرفه های هنری اش در دل جنگل از دست نرود، یک مسابقه آوازه خوانی با جایزه ۱۰۰ هزار دلار برای فرد پیروز به راه می اندازد تا پول حاصله را صرف حفظ تماشاخانه و دفع یا راضی سازی افرادی کند که قصد تملک تماشاخانه را دارند. طبعاً در این راه مشکلات متعددی بروز می کند و کاراکترهای متعدد دیگری همچون یک زن خوک خانه دار به نام ریتا (با صدای ریس ویترسپون)، یک موش آوازه خوان (ست مک فارلین)، یک گوریل جوان پرشور به نام جانی (تارون اجرتون) و یک فیل خجالتی به اسم مینا (توری کلی) نیز در مسیر اتفاقات قرار می گیرند و همچنین کاراکتر دیگری که صدایش را اسکارلت یوهانسون تامین کرده است.
با این اوصاف جا دارد ببینیم گارت جنینگز درباره فیلمی که شرکت تحت تملک کریس ملاندری در تولید آن بیشترین سهم را داشته است، چه چیزهایی برای گفتن دارد.
®®®
|چه چیزی جرقه تولید این فیلم را در ذهن شما زد. آیا یک کارتون با چنین مشخصه هایی سالها در افکار شما وجود داشت؟
ـ البته من همیشه دوست داشتم یک فیلم انیمیشن بسازم و۵ سال پیش که کریس ملاندری را در شهر لندن دیدم، در این خصوص با وی به صحبت پرداختم. او «پسر رامبو» را دیده و کار مرا پسندیده بود و از ایده فیلم «Sing» نیز استقبال کرد. این فقط نما و طرح اولیه تولید فیلم بود و قدم های بعدی در سال های پس از آن برداشته و پروژه کامل و آماده تولید شد. وقتی سناریو را کامل کردم، قرار شد که کارگردانی را هم شخصاً انجام بدهم.
|ظاهراً شما و نیک گولد اسمیت در پیشینه کارتان مشارکت در برخی انیمیشن های کوتاه را نیز دارید و شاید هیچ هایکر را هم بتوان محصول آن رویکردها دانست.
ـ بله، ولی در آن موارد بیشتر روی عروسک ها کار می کردیم و انیمیشن صرف نبودند و با این اوصاف «بخوان» و مشخصه های آن چیزی به کلی متفاوت با همه کارهای قبلی ام در این ژانر است. به علاوه یک فیلم بلند کارتونی ادوات و الزام هایی به کلی متفاوت را می طلبد و مقوله ای بسیار متفاوت با فیلم ها و تیزرهای کوتاهی است که با اله مان های انیمیشن ساخته می شوند. به همین خاطر من و نیک گولد اسمیت بارها مجبور شدیم صحنه هایی را بازسازی کنیم که در نگاه و نگرش اولیه برای تبدیل شدن به انیمیشن مناسب بودند اما در زمان اجرا معایب و کاستی های خود را در این زمینه آشکار می ساختند. این چیزها البته کار را شگفت انگیز و وجد کارتون سازی را بیشتر می کند. دنیای انیمیشن ها واقعاً یک دنیای ویژه و غیر قابل برابری است.
|بنظر می رسد که این یک رسم در استودیوی پیکسار باشد که هر انیمیشنی را به چندین و چند قسمت تقسیم کرده و مدیریت و ارائه هر شخصیتی را به یک نفر متفاوت می سپرند. آیا این وضعیت برای فیلم «بخوان» نیز به اجرا در آمد؟
ـ در مورد نقاشان و نحوه طراحی و ارائه شخصیت های کارتونی آنچه که گفتید، به اجرا در نیامد زیرا من خودم چند طراح و مدیر امور انیمیشن دارم و با آنها کار می کنم. برای فیلم «بخوان» نیز من از همین افراد استفاده کردم و در کارگاه های مرتبط با فیلم روی جزییات کار بحث و تلاش کردیم. در همه حال کار در این گونه فیلم ها بسیار سخت است زیرا کاراکترها باید بسیار دقیق و متمایز از یکدیگر تشریح و ترسیم شوند. باید روال هایی را به اجرا گذاشت که کاملا با کاراکترها همخوانی داشته باشد و از آنجا که فیلم ما مرتبط با حیوانات است و تمام کاراکترهای آن نیز جانوران هستند، ملاحظات خاصی را می طلبید. با این اوصاف چندان فرقی نمی کند که کار را به کدام افراد می سپرید زیرا همگی در این مورد خاص و طرف بودن با کاراکترهای کارتونی مجبورند یک راه واحد و تاکتیکی یکسان را برگزینند. هر یک از این شخصیت ها توجهی ویژه و مختص خود را می طلبند و در نتیجه اگر این امر بین افراد مختلف تقسیم شود، هیچ مخالفتی با این امر نخواهم داشت ولی همان طور که قبلا گفتم این امر شامل حال ما و فیلم مان نشد.
|همه از قبل می دانستیم که ست مک فارلین بارها صداپیشگی کرده و در فیلم های انیمیشن به جای کاراکترهای مختلف به صحبت پرداخته و اسکارلت یوهانسون نیز به درست یا غلط کار خوانندگی کرده است اما شنیدن حاصل خوب کار تارون اجرتون اسباب حیرت می شود و هیچکس فکر نمی کرد او این طور خوب از عهده صداپیشگی برآید.
ـ شاید برای ما هم جای تعجب و رضایت داشت. البته بنای کار ما از آغاز بر این پایه استوار بود که از بهترین های این حرفه استفاده کنیم ولی بر این اساس که افراد مورد نظر حتماً صدایی را داشته باشند که کاراکترهای فیلم می طلبند و این دو مورد با یکدیگر همخوانی داشته باشد. در مورد اجرتون که مورد پرسش شما قرار گرفت، باید متذکر شوم که در اولین تست هایی که از وی گرفتیم، همگی از مهارت و اشراف او بر موضوع حیرت کردیم. نزد خود فکر کردیم وقتی او در بازیگری هم این قدر خوب است، چه چیز اضافه ای را می شود از او طلب کرد. این که صدای کاملا متفاوت او با یک گوریل این طور روی چنین حیوانی خوب نشسته، بر تعجب و وجد ما می افزاید.
|«بخوان» روی برخی مسایل و دلمشغولی ها و حساسیت های بریتانیایی تاکید دارد و این هم از طریق انتخاب کاراکترها و به عنوان مثال بریتانیایی بودن کاراکتر جانی و هم از راه اشارات و مسایل مطرح شده در فیلم نمود پیدا می کند. چه چیزهایی پشت این رویکرد است؟
ـ حقیقت اش را بخواهید، چنین رویکردی اگر هم وجود داشته باشد، تصادفی بوده و یک مسئله مبتنی بر طراحی قبلی و هدفمند نبوده و به تبع آن نمی خواسته ایم موضوع خاصی را برسانیم و به یک حس ویژه و نتیجه گیری اجتماعی یا سیاسی برسیم. من فقط سعی کردم بر اساس متن و عملکرد کاراکترها محیط را تنظیم و مکانیزم ها را به حرکت در آورم و بدنبال هیچ چیز دیگری نبودم و کریس ملاندری هم به عنوان تهیه کننده اصلی فیلم با من عقیده ای یکسان داشت.
|درباره موسیقی متن فیلم و به ویژه ترانه های آن بگویید. آیا انتخاب این همه آدم و هنرمند برای این آواها بسیار سخت بود و چه میزان از ترانه های اوری ژینال مورد نظر شما واقعاً خلق و به فیلم ضمیمه شد؟
ـ روی این مسئله حساسیت زیادی نشان دادیم زیرا فیلمی که موضوع آن آوازه خوانی کاراکترها برای حفظ یک تماشاخانه در دل جنگل و جلوگیری از افتادن آن به دست سودجویان است، طبعاً باید ترانه های زیادی داشته و حرف ها و قصه اش را با همین حربه و وسیله و به شکلی آهنگین بگوید. ما چیزی حدود ۸۰ ترانه را در این فیلم عرضه می کنیم و همین مسئله هم به تنهایی به شما می گوید چه کار عظیم و همت بزرگی و مسئولیت سختی داشته ایم و طیف عملیات تا کجا بسط می یافته و البته گریزی هم از آن نبوده است.
|اندک مدتی قبل از اکران «بخوان» یک کارتون دیگر کاملا مبتنی بر حیوانات از سوی والت دیسنی عرضه شد که همانا فیلم بسیار موفق «زوتوپیا» بود. آن فیلم چه میزان دست شما را می بست و یا در تعیین مناسبات و اهداف کاری شما نقش و دست داشت؟
ـ آن قضیه اصلا وارد محاسباتم نشد و نقشی در تدوین قصه ما نداشت. البته این تشابه ها و تقارن ها در جهان سینما کم نبوده است و برای خود من در گذشته هم حادث شده بود. به عنوان مثال وقتی فیلم «پسر رامبو» را می ساختم به من گفتند که میشل گوندری هم مشغول ساختن فیلمی با تم مشابه به نام «Be Kind Rewind» است و با خودم گفتم چطور ممکن است این همزمانی به این شکل صورت پذیرد. جواب این است که در دنیای سینما وسعت اقدام استودیوها و شدت و حدت کارها به حدی است که گریزی از این همزمانی های گاه به گاه وجود ندارد و بالاخره چنین اتفاق هایی می افتد. بهر روی وقتی فیلم «Zootopia» سرانجام اکران شد به سرعت برای تماشای آن به یک سالن سینما رفتم و از دو چیز بسیار خوشحال شدم. یکی این که چقدر فیلم خوبی است و دوم این که هیچ شباهتی با فیلم من نداشت. این هم از همان رویدادهای ناب و عجیبی است که فقط در حرفه هایی مثل سینما روی می دهد.