همراه با گلدن گلوب ۲۰۱۹: بهترین موسیقی متن فیلم سال ۲۰۱۸ کدام یک خواهد بود؟
در طول سالیان اخیر معمولا برندگان اسکار موسیقی متن فیلم همان هایی بودند که در گلدن گلوب هم افتخار آفرینی کردند و مرز باریکی بین برندگان این جوایز کشیده شده است. موسیقی فیلم از دیرباز یکی از مهمترین عناصری بوده که روی تاثیر سکانسهای مختلف نقش بسزایی داشته و در بسیاری از موارد این موسیقی بوده که توانسته یک صحنه را به یاد ماندنی کند. کوبریک در فیلم «درخشش» با استفاده از المان موسیقی و البته تکنیک فیلمبرداری طوری سه چرخه سواری یک پسربچه در راهروهای یک هتل را جلوه میدهد که وحشت از سر و روی آن میبارد در حالی که عملا با نمای وحشتناکی روبرو نیستیم.
در چهار دقیقه ابتدایی انیمیشن UP هم با یک سری سکانس روبرو هستیم که عمر زوجین داستان را از بچگی تا از دست رفتن یکیشان به تصویر میکشد و موسیقی که روی این چند دقیقه قرار گرفته فراز و نشیب زندگی را به دقت به تصویر میکشد (همین موسیقی هم بود که باعث شده UP در جایزه بهترین موسیقی متن فیلم هم اسکار را به خانه ببرد و هم گلدن گلوب) آهنگسازان بنام و مشهوری در ساخت موسیقی متن فیلمها کار میکنند؛ افرادی که معمولا در همین وادی کار کرده و به عنوان آهنگساز فیلم مشهور میشوند (مانند جان ویلیامز که بسیاری از ملودیهای مشهور هالیوود نظیر جنگ ستارگان را خلق کرده است) همین موضوع نشان میدهد که آهنگسازی برای فیلم سینمایی چقدر مهم است و عدهای هنرمند زندگی خود را وقف آن میکنند.
نامزدهای امسار بهترین موسیقی متن فیلم گلدن گلوب از تنوع خاصی برخورداری هستند و داوران در این دسته بندی هم عدالت و مساوات را رعایت کردند. لیست امسال این رویداد جهانی آکنده از این عدالتهاست و به نظر میرسد که مسئولان برگزار کننده این جشنواره تمام سعی خود را کردهاند تا حق کسی اجحاف نشود. در موسیقی متن بهترین فیلم ما از آثار ابرقهرمانی گرفته تا ژانر وحشت و انیمیشن را داریم و این پراکندگی نشان از دقت بالا در گزینش کردن این عناوین بوده است. با هم نگاهی کوتاه به این آثار میاندازیم و کند و کاو میکنیم که کدام یک احتمال برنده شدنش بیشتر است. با روزیاتو همراه باشید.
۱-مارکو بلترامی برای فیلم A Quite Place
فیلم یک مکان ساکت از جمله آثاری بود که امسال متفاوت ظاهر شد و یک سوژه خلاقانه را با خود همراه میکرد. فیلم در دنیایی پساآخرالزمانی میگذرد که در آن موجودات فضایی به زمین حمله کردهاند و تقریبا همه را قلع و قمع نمودهاند. این موجودات به صدا حساس هستند و بازماندگان سیاره زمین باید برای حفظ بقای خود و دور ماندن از نظر چشم هیولاهای وحشی؛ در سکوت و خفای کامل زندگی کنند. سوژه دو خطی فیلم یک مکان ساکت به خودی خود هیجان انگیز است و فیلمی که از روی این مورد هم ساخته شده با وجود مشکلاتی که دارد از محتوای قابل قبولی برخوردار است.
با فیلمی روبرو هستیم که کمترین دیالوگ را در خود جای داده و بخاطر ماهیت آن (بیسر و صدا بودن بازیگران) آکنده از سکوت است. در فیلمی که صدا حرف اول و آخر را میزند طبیعتا نقش صدابرداری و دیالوگ گوییها کمتر شده و برای القای این حس وحشت به عنصر جدیدی نیازمند است: موسیقی.
موسیقی متن فیلم در سکانسهای آرام فیلم طوری نواخته میشود که انگار شنیده نمیشود و به آرامی راه خود را از بین دنیای بی سر و صدای فیلم باز میکند و در سکانسهایی که ترس در آن موج میزند، نوعی خوف زیرپوستی را به تماشاگر القا میکند. مارکو بلترامی تا پیش از ساختن موسیقی متن این فیلم صرفا یک بار نامزد اسکار شده (باری فیلم سه و ده دقیقه به یوما) و معمولا کار خود را طوری پیش میبرد که در حد خوب باقی میماند و تبدیل به شاهکار نمیشود (او موسیقی متن فیلم هلبوی محصول سال ۲۰۰۴ رو یا فیلم رزیدنت اولیل را ساخته) . بلترامی پیشتر در زمینه ژانر وحشت نیز تجربه داشته (برای سری فیلمهای جیغ و یا بلید) و کوله بار تجربه خود را با ایده خلاقانه فیلم یک مکان ساکت ترکیب کرده و این بار دست به شاهکاری زده که میتواند برنده باشد؛ هرچند داوران گلدن گلوب چندان به نامزدهای اول اهمیت نمیدهند.
۲-الکساندر دسپلت برای فیلم Isle Of Dogs
انیمیشن Isle Of Dogs از خاص ترین عناوین ساخته شده سال ۲۰۱۸ است که در بخش بهترین انیمیشن گلدن گلوب هم نامش به چشم میخورد. وس اندرسن مانند تارانتینو روی موسیقی فیلمش خیلی حساس است و همیشه سعی میکند که در این زمینه بهترینها را دور خود جمع کند و چه کسی بهتر از الکساند دسپلت که دوبار هم جایزه اسکار را خانه برده است؟ آنها پیشتر در فیلم «هتل بزرگ بوداپست» نیز با یکدیگر همکاری موفقی داشتند (اولین جایزه اسکار الکساندر بابت همین فیلم تقدیم او شد) و حالا بار دیگر در انیمیشن استاپ موشن و جدید وس اندرسن با همدیگر کار میکنند.
موسیقی متن انیمیشن Isle Of Dogs همان فضایی را دارد که یک انیمیشن عجیب و غریب با سوژهای عجیب و غریبتر باید داشته باشد و روی سکانسهای زیبای فیلم مینشیند. تکنیکهای بصری به کار رفته در Isle Of Dogs چشم نواز هستند و این صحنههای چشم نواز مستلزم یک موسیقی گوشنواز هم هستند و الکساند دسپلت در خلق این موسیقی نهایت سلیقه خود را به کار برده است. او اما سال گذشته با عنوان «شکل آب» جایزه اسکار و گلدن گلوب را به خانه برد و از آنجایی که تازه این جایزه را به لیست افتخار آفرینیهای خود اضافه کرده، بعید است بار دیگر به او جایزهای داده شود.
۳-لودویگ گورانسون برای فیلم Black Panther
ژانر ابرقهرمانی از آغاز سده جدید حال و هوای تازهای به خود گرفته و در ۱۰ سال اخیر نیز رشدی جهشی را تجربه کرده است. فیلمهای ابرقهرمانی دیگر آن آثار کودکانه و کاریکاتوری نیستند که پیشتر توسط استودیوهای هالیوودی ساخته میشدند و حالا هویت خود را گرفته و میلیونها طرفدار در دنیا چشم به انتظار ساخته شدن آثار جدید اقتباسی از روی ابرقهرمان محبوبشان هستند. در این بین شرکت مارول در عالم سینما پیشتازی میکند و تقریبا از تمامی رقبای خود جلو زده است؛ موفقیت مارول (که زیرمجموعه دیزنی به حساب میآید) مقاله مفصلی میطلبد که در اینجا کاری به آن نداریم؛ اما باید بگوییم که خوشبختانه با این روند جدید فیلمهای ابرقهرمانه، در سالهای اخیر شاهد حضور اسامی آنها در بین لیست نامزدهای گلدن گلوب و اسکار هستیم.
«پلنگ سیاه» یا همان Black Panther از جمله آثار مارول بود که امسال مورد توجه منتقدان قرار گرفته و در بخش بهترین فیلمهای گلدن گلوب نیز نامش جا خوش کرده است. فارغ از اینکه احتمالا بودن یک ابرقهرمان سیاهپوست و ساخت فیلمی مستقل از چنین شخصیتی در این تحسین و نامزد شدن بیتاثیر نبوده، باید اعتراف کرد که فیلم Black Panther در بسیاری از زمینهها خوب عمل کرده؛ من جمله همین موسیقی متن.
موسیقی متن فیلم Black Panther از همان زمان انتشار تریلرها مورد توجه قرار گرفت و مشخص بود که با یک موزیک خوب طرف هستیم. مارول در تمامی فیلمهای خود روی این مقوله حساب ویژهای باز میکند و سکانسهایی را با کمک جلوههای بصری و شنوایی پدید میآورد که تا مدتها در ذهن باقی خواهند ماند. فیلم Black Panther هم از این قاعده مستثنی نیست و ترکیب موسیقی آفریقایی و حماسی در یک فیلم ابرقهرمانانه آنچنان بدیع و تازه به نظر میآید که شنیدن آن هرکسی را به وجد میآورد. آدرنالینی که لودیک گورانسون با نواختن موسیقیاش از مخاطب بیرون میکشد ستودنیست و از آنجایی که او تاکنون در اکثر جشنوارهها نتوانسته خوش بدرخشد؛ میتوان امید داشت که خلاقیت او این بار مورد حمایت قرار بگیرد.
۴-جاستین هورویتز برای فیلم First Man
جاستین هورویتز از جوانترین موزیسینهای حاضر در این لیست است که چند سال گذشته با La La Land و موسیقی که برای آن خلق کرد توانست انگشت شگفتی به دهان همه منتقدان و بینندگان بگذارد و نام خودش را تنها بعد از چند سال کار حرفهای کردن در تمامی محافل سینمایی جا بیندازد. هورویتز سابقه چندانی در ساخت موسیقی فیلم ندارد و تعداد آثاری که او برای ساخت موسیقیشان از فسفرهای خاکستری مغزش کمک گرفته به زور به تعداد انگشتان یک دست میرسد. با این حال بعد از همکاری موفق آمیز با سازنده لالالند بار دیگر برای فیلم جدید این کارگردان دست به کار شده و ساخت موسیقی فیلم آخر او را نیز بر عهده گرفته است.
فیلم First Man برخلاف لالالاند یک داستان علمی-اکشن را روایت میکند و داستان سفر آپولو ۱۳ و نیل آرمسترانگ را روایت میکند و دیگر خبری از آن حال و هوای شوخ و شنگ فیلم لالالند در آن نیست. همانطور که کارگردان فیلم دیمین چزل به طور ناگهانی تغییر سبک میدهد (از Whiplash که درباره موسیقی بود و هورویتز برای آن موسیقی ساخت تا لالالند عاشقانه که بازهم هورویتز در آن نقش داشت تا همین First Man فضایی که بار دیگر هورویتز در ساخت موسیقی آن دخالت دارد) جاستین هم مجبور به تغییر سبک است.
هوورویتز اما هربار با چالشی که در فیلم جدید دوست کارگردانش روبرو میشود سربلند بیرون میآید و ثابت میکند که مانند دیمین چزل میتواند در هر سبک و سیاقی جادوی ادوات موسیقی خود را جاری سازد. سکانسهای پایانی فیلم First Man که عظمت و شکوه خاصی را نیز در پی دارند، با موسیقی بینظیر ساخته شده توسط او تکمیل میشوند و عملا بدون حضور نوای آهنگ از ارزششان به شدت کاسته میشد. هورویتز و موسیقیاش به شدت مکمل صحنههای فیلم هستند و نقشش انقدری مهم است که در کنار چزل مشغول به کارگردانی این صحنهها از لحاظ شنیداری است. او جوانی است که تازه به هالیوود معرفی شده و پیشتر در لالالند به حق خود رسید و بعید نیست امسال هم بتواند چنین حقی را از آن خود کند، هرچند رقیب سرسختی دارد که در ادامه به آن میرسیم و تنها در صورت جوان گرایی بودن داوران است که میتواند در برابر رقیبش حرف تازهای بزند.
۵-مارک شیمن برای فیلم Mary Poppins Returns
مارک شیمن وظیفه خطرناکی بر عهده داشته و باید ساخت موسیقی فیلمی را انجام میداده که نسخه قبلی آن تبدیل به یک شاهکار بیبدیل در تاریخ سینما شده بود. بازگشت مری پاپینز به سینما برای چندین نسل یک تجدید خاطره بود و شیمن با انبوه طرفداران از هر سن و سالی طرف بود؛ افرادی به دیدن فیلمی میآمدند که انتظار یک موسیقی قوی و جاویدان را از آن داشتند.
خوشبختانه بازگشت مری پاپینز در سینما علی رغم تمام نگرانیهایی که وجود داشت، یک بازگشت باشکوه بوده و دیزنی توانسته این اثر خود را بار دیگر احیا کند و به آن لطمهای وارد نکند. مری پاپینز جدید سینما میتواند در هر زمینهای دل از مخاطب برباید و از همه مهمتر اینکه هم هوای مخاطب قدیمیتر خود را دارد و هم هوای کودکان نسل جدید. فارغ از این موضوع؛ مبحث موسیقی متن فیلم را داریم که شیمن آلمانی توانسته به زیبایی از عهده آن برآید و رسالت خود را در برابر ساخت موسیقی متن این فیلم تمام کند.
موسیقی متن مری پاپینز در عین وفادار ماندن به نسخه کلاسیک و تداعی کننده خاطره خوش آن، روح مدرنی در خود دارد و معجونی است جادویی که ساخت آن بدون شک از ساخت خود فیلم هم سخت تر بوده است. شیمن پیشتر چندین بار نامزد جایزه اسکار و دیگر جوایز سینمایی شده و حتی جایزه بزرگ موسیقی گرمی را نیز یک بار برای ساخت موسیقی فیلم «اسپری مو» برده است. از آنجایی که او تاکنون هیچ گوی طلایی به کارنامه هنری خود اضافه نکرده و این بار در مری پاپینز هم غوغایی به پا کرده، بعید نیست که بتواند بعد از چندین دهه تلاش و کوشش در ساخت موسیقی متن فیلم به جایزهای برسد که لیاقتش را دارد.