همراه با گلدن گلوب ۲۰۱۹: بهترین فیلمنامه سال ۲۰۱۸ کدام یک خواهد بود؟
مراسم گلدن گلوب در قسمت بهترین فیلمنامه از دهه اخیر میلادی به اینور سعی کرده تا برندگان متمایزی نسبت به اسکار داشته باشد. در برخی سالها اما برنده بیچون و چرایی در بخش فیلمنامه نویسی وجود داشته که طبعا تمام جوایز را درو کرده است (به عنوان مثال فیلمنامههای فیلم جانگو و Her تقریبا در سالی که عرضه شدهاند همه جوایز را از آن خود کردند) اما کاندیداهایی که امسال گلدن گلاب در این بخش برگزیده همگی جزو آثاری هستند که میتوانند یک تنه برنده تمام قد جوایز فیلمنامه نویسی باشند و انتخاب بین برترین آنها سخت شده است.
فیلمنامه شاکله اصلی هر فیلمی محسوب میشود و این مقوله برخلاف سینمای کشورمان در سینمای هالیوود بسیار جدی تلقی شده و دستمزد فیلمنامهنویسان به رقمهای بالایی میرسد. بسیاری از هنردوستان و عاشقان سینما منتظر این هستند که فلان فیلمنامه نویس اثر جدیدی از خودش بنویسد و بخاطر شخص او به دیدن فیلم میروند. افرادی چون جاناتان نولان (برادر کریستوفر نولان، کارگردان شهیر هالیوودی) از زمره این افراد هستند که قرار گرفتن نامشان در قسمت فیلمنامه به تنهایی میتواند نوید بخش یک فیلم با محتوای غنی و فاخر باشد.
گلدن گلوب در روندی که هر ساله در اعطای این جایزه طی کرده، روندی بوده که چندان به مذاق فیلمنامه نویسان خوش نیامده و آن را منطقی ندانستهاند. به عنوان مثال فیلمنامه فیلم «آفتاب ابدی یک ذهن پاک» که هماکنون در اکثر محافل ادبی-سینمایی به عنوان یکی از آثار شاخص فیلمنامه در تاریخ سینما از آن یاد میشود، در گلدن گلوب از گرفتن جایزه بازماند. اتفاقاتی از این دست در برخی سالهای این رویداد به چشم خورده و با اینکه این روند کمی تا قسمتی از دیدگاه داوران گلدن گلوب حذف شده، اما همچنان نمیتوان قاطعانه نظر داد که این افراد برنده میدان را چه کسی میدانند.
امسال هم مثل هر سال ۵ نامزد در این بخش وجود دارد که در زیر نگاهی کوتاه و جزیی به یکایک آنها خواهیم داشت. نکته جالب توجه در این لیست اینست که دو سه فیلم کاندید شده دارای فیلمنامه نویسانی هستند که نسبتا تازه کار هستند و تا پیش از این آنچنان حرفی برای گفتن نداشتند. همین مساله نشان میدهد که گلدن گلوب و هالیوود چقدر به تازهواردها نگاه مثبت و حمایتی دارد و این کار ستودنی است.
۱- سوگلی The Favourite
فیلم سوگلی اثری تاریخی است که فیلمنامه نویسانش آنچنان در زمره سینما اسم و رسمی ندارند و پیش از این اثر شاخصی را از خود به جای نگذاشته اند. اما هر دوی این افراد یعنی دبورا دیویس و تونی مک نامارا در اثر مشترک خود به جزییات تاریخی خوبی پرداختهاند و در کنار این جزییات درامی قوی را شکل دادند که کمترین حفرهها و ایرادات داستانی را درون خود دارد. دبورا دیویس اولین اثر خود را در قالب فیلمنامه نویسی نوشته و مک نامارا هم بعد از کار کردن روی یک سری آثار ناشناخته بطور حرفهای وارد این کار شده و ترکیب کارشان معجونی شگفت انگیز است که زندگی ملکه آن استوارت را در قرن هجدهم میلادی روایت میکند.
البته جزییات تاریخی که در فیلم سوگلی وجود دارد الزاما با واقعیت همخوانی ندارند اما آنچنان خوب و قوی ساخته و پرداخته شدهاند که تفکیک آن از واقعیت کار دشواری است. سندیت تاریخی آنچنانی در جملات نوشته شده توسط این دو فرد دیده نمیشود و این قدرت قصه گویی این دوست که توانسته از دل زندگی یکی از مشهورترین ملکههای انگستان یک داستان درام در بیاورد. . فیلم « سوگلی » براساس روایات سارا (معتمد شخص ملکه که در فیلم ریچل وایز نقش او را ایفا میکند) و البته برخی نوشته های وینستون چرچیل انگلیسی ساخته شده و نویسندگان نیز اعلام کرده اند که تمام تلاش خود را به کار بسته اند تا تصویری واضح و تا جای ممکن مستند از شخصیت ملکه آن ترسیم نمایند.
طنز زیرپوستی که در بطن این فیلمنامه وجود دارد، آن را به مراتب جذابتر کرده و فیلم سوگلی را تبدیل به اثری کرده که با وجود تاریخی بودن، برای همه قشرها جالب توجه است و کسل کننده نیست. جنون عجیبی در کلمات فیلمنامه وجود دارد و اجرای آن توسط بازیگران حاذق و هدایت آن توسط کارگردانی ماهرتر، باعث شده که فیلمنامه به هدر نرود و به بار بنشیند.
۲- کتاب سبز Green Book
داستان زندگی دان شیرلی به خودی خود میتواند جذاب باشد بخصوص وقتی بفهمیم که این موسیقیدان سیاهپوست، زندگی شگفت انگیز و مغز حیرت انگیزی داشته است. شیرلی به چندین زبان زنده دنیا مسلط بود و جدا از نوازندگی نقاشی میکرد و دکترای رواشناسی هم داشت. شخصیت شیرلی و نقش تاریخی او در موسیقی جاز در فیلم کتاب سبز به رشته تحریر در آمده و توسط سه فیلمنامه نویس نوشته شده است. دو نفر از این سه تن پیشینه جالب توجهی در زمینه فیلمسازی ندارند؛ برایان هیز کوری و نیک واللونگا افرادی هستند که در زمینه فیلمنامهنویسی تاکنون کاری جدی نکرده بودند و حالا در دور رقابت تازهکاران قرار گرفتند.
پیتر فارلی که از دو یار خود در نوشتن این فیلمنامه تجربه و شهرت بیشتری دارد هم تا پیش از نگارش متن فیلمنامه کتاب سبز، آنطور که باید جدی گرفته نمیشد. در کارنامه هنری او آثاری چون احمق و احمق تر و من، خودم و آیرین به چشم میخورد و این موضوع نشان میدهد که فارلی از سینمای کمدی آمده است. او اما حالا تیمی سه نفره را هدایت کرده و یک داستان بیوگرافی از زندگی شیرلی نوشته و دو شخصیت اصلی فیلم را طوری پردازش کرده که تا مدتها به یاد تماشاگر باقی بمانند. در این بین نویسندگان فیلمنامه از انتقادات متعدد نسبت به جامعه آمریکا نیز حذر نکردهاند و لحن اعتراضی خود را در فیلمنامه نگه داشتهاند.
۳- اگر خیابان بیل می توانست صحبت کند If Beale Street Could Talk
فیلم بر اساس کتاب پرفروشی به همین نام ساخته شده و در حقیقت یک فیلمنامه اقتباسی به شمار میرود (در جوایز گلدن گلوب برخلاف اسکار دو بخش مجزا برای فیلمنامه نداریم و تمامی موارد اقتباسی و اورجینال در یک کاسه گرد هم به رقابت میپردازند) بری جنکینز فردی است که دو سال گذشته نیز برای فیلم Moonlight نامزد اسکار شده بود و حالا اثر جدید خود را عرضه کرده و بازهم در کنار نویسندگی، وظیفه کارگردانی آن را نیز برعهده داشته است.
جنکینز نبض داوران را به خوبی میشناسد و مسائلی را از دنیای سیاهپوستان به تصویر میکشد که روی کاغذ برنده قطعی هستند اما تصور نمیکنم این بار داوران گلدن گلوب در رو در بایستی گیر کنند و جایزه را به او دهند. فیلمنامه اثر جدید جنکینز برخلاف فیلم قبلیاش Moonlight کلیشهای است و جنکینز تلاش می کند داستانی درباره عشق و بی عدالتی نژادی را همزمان روایت کند، اما هردوی این داستان ها خیلی قابل پیش بینی جلو می روند.
فیلم جدید جنکینز دیگر خیلی به سمت شعار دادن تمایل پیدا کرده و متاسفانه او بعد از ساختن Moonlight توهمی برداشته مبنی بر اینکه هرچقدر دلسوزانهتر و تراژدیکتر به مساله سیاهپوستان نگاه کند، احتمال اهمیت بخشیدن و توجه به کارش بیشتر میشود. فیلم اگر خیابان بیل می توانست صحبت کند با وجود بازیگران حاذقی که دارد در زمان ادای دیالوگها چیزی شبیه به فیلمهای مسعود کیمیایی خودمان میشود و بسیار لحن ادبی و تصنعی به خود میگیرد. به شخصه تصور میکنم نامزد کردن او در این بخش از مسابقه صرفا برای برچسب نخوردن نژاد پرستی داوران بوده و تصور نمیکنم جنکینز بتواند برنده این رقابت باشد؛ هرچند سیاستهای حاکم هیچ چیزی را صد در در تعریف نمیکند.
۴- رم Roma
رم از زمانی که اکران شده تا به امروز تقریبا در هر محفل سینمایی که بوده جوایز متعددی را از آن خود کرده است. البته که موضوع مهاجرتی آن و تبار مکزیکی حاضر در فیلم هم در این موفقیتها بیتاثیر نبوده (هالیوود رسما با تحویل گرفتن چنین آثاری دهن کجی بزرگی به ترامپ میکند.) ولیکن اگر بخواهیم منصف باشیم نباید از قدرت فیلمنامه روما به راحتی بگذریم.
آلفونس کوارون که پیشتر با فیلمهایی چون «بچههای بشر« و «جاذبه» توانسته خوش بدرخشد، در فیلم جدیدش به سراغ زندگی خدمتکاری در مکزیک رفته و با روایتی که ریتم بالا و پایین بسیار مناسبی دارد، تماشاگر را درگیر داستان زندگی این خدمتکار میکند. آلفونس میتواند داستانکهای متعددی را وارد فیلمش بکند و از همه آنها یک سکانس جذاب خارج کند و کارگردانی خودش روی فیلمنامهای که توسط خودش نوشته شده، باعث شده که ارزشهای پنهان فیلمنامه نیز آشکار شود.
فیلمنامه آلفون کوارون سرشار از احساس است و داستان ساده و سرراستی که دارد این احساسات را بیشتر نشان میدهد. رم تاکنون تحسین منتقدان بسیاری را برانگیخته و تصویرسازی بینظیر کارگردانش روی فیلمنامه میتواند موتوری باشد برای برنده شدن کلمات او در بخش فیلمنامه نویسی. آلفونس کوارون با رم نشان میدهد همانقدر که میتواند از دل یک ماجرای فضایی و علمی-تخیلی درامی قوی بیرون بیاورد، از زندگی ساده یک زن و اطرافیانش هم میتواند قصهای بسازد که فراز و نشیب آن تماشاگر را اسیر خود کند.
۵- معاون Vice
آدام مک کی دیگر فیلمنامه نویسی است که نام اثرش در بین کاندیداهای نهایی گلدن گلوب به چشم میخورد و همانند پیتر فارلی (نویسنده فیلم کتاب سبز) از دنیای کمدی و اکشن سر بر آورده است. مک کی فیلمنامه آثاری چون «گوینده اخبار» و «مرد مورچهای» را نوشته و حالا با فیلم معاون وارد فاز جدیدی از دوران کاری خود میشود که میتوان آن را یک نقطه عطف بزرگ برای او قلمداد کرد. هرچند این جدیت و تغییر فاز از سال ۲۰۱۵ و با فیلم «Big Short» کلید خورد ولی حالا در فیلم معاون به اوج خود میرسد و راه نصفه و نیمه سه سال گذشته مک کی را به تکامل میرساند.
فیلم معاون یک اثر بیوگرافی-کمدی درام است که زندگی دیک چنی را به تصویر میکشد، سیاستمدار مشهور آمریکایی که معاون رییس جمهور جرج بوش هم بود. فیلم نکات سیاسی فراوانی را در خود نهفته که شاید برای غیر آمریکاییها نه زیاد قابل لمس باشد و نه چندان جذاب اما در هر حال با یک جشنواره آمریکایی و فیلمهای متعلق به این کشور روبرو هستیم و طبیعی است که چنین فیلمی مورد توجه قرار بگیرد. مک کی داستان زندگی چنی را به تصویر میکشد اما بیشتر از آنکه به زندگی شخصی او بپردازد، به زندگی کاری و قدرت طلبی او نگاه دارد و فیلمش را با این کار هوشمندانهتر جلو میبرد.
داستان و فیلمنامه آدام مکی نمایشی است از ابتدای قرن بیست و یکم و رنج هایی که آمریکایی ها در آن سالها کشیدند و نمیتوانند به این سادگی آن را فراموش کنند. چنی فیلم معاون شخصیتی به یاد ماندنی میشود چرا که آدام مک کی به خوبی او را پرورش میدهد و کریستین بیل که ایفاگر نقش اوست هم میتواند هرچه بیشتر به واقعیتر شدن این کاراکتر پر و بال دهد.
فیلم سیاسی آدام مک کی آمیختهای از طنز را درون خود دارد و روایت مناسبی را برای تماشاگران جوانش انتخاب کرده و از همین حیث میتوان به آن آفرین گفت. او طوری فیلم سیاسی بیوگرافی خود را ساخته که قشر آمریکایی جوان و علاقمند به دنیای مارول را نیز با خود به همراه بکشد و قدرت قلم اوست که از پس چنین کاری برمیآید.
فیلم معاون فیلمنامه قدرتمندی دارد اما به خاطر عدم توجه تماشاگران بینالملل به مقولات مطرح شده در آن، بعید است به جایزه نهایی برسد مگر آنکه حس ناسیونالیستی بیداد کند و فیلمی که جمهوریخواهان را کاملا خدشهدار میکند در برابر رییس جمهور متعلق به همین حزب آمریکا به بهترین جوایز دست پیدا کند. حقیقتش را بخواهید فیلم معاون فیلم خوبی است اما بیش از حد مانور دادن روی آن به همین دلیل لجبازیهاست و اگر فیلم چند سال پیش اکران میشد، دچار این هجمه از استقبال نمیشد.