نگاهی به نمایش “نیوجرسی”
رویا سلیمی ،نمایش “نیوجرسی”نوشته صالح علوی زاده و کارگردانی سعید دشتی در بخش مسابقه چهل و سومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر روی صحنه رفت. جاده ای بدون شروع و پایان با دو خط موازی در وسط صحنه، توضیح رابطه شخصیت هایی است که ناساز بودنشان مثل همان دو خط موازی است که هیچ گاه قرار نیست به هم برسند. این دو خط موازی در شیوه روایت و پیشبرد داستان نیز رعایت میشود. روایت موازی زندگی شخصیت هایی که در جایی از زندگی با هم روبرو میشوند اما فرسنگ ها از یکدیگر دورند. در یک جاده لاجرم مجبور به ادامه مسیر با یکدیگر هستند اما هیچ نقطه پایان و رسیدنی در رابطه آنها وجود ندارد. هر کدام از آنها داستانی دارد اما در یک نقطه با زندگی شخصیت اصلی تاثیر مخرب خود را بر جای می گذارد.
روایت از خودکشی ناموفق شخصیت اصلی در رودخانه آغاز میشود. سارا که دانشجوی پزشکی در یک شهر کوچک است، در مسیر عشقی پارانویایی، مسیر زندگی اش تغییر میکند. اصلان که الگوی زندگی اش تختی است در جایی از الگوی خود پیروی کرده و دست به خودکشی میزند. او معتقد است وقتی تختی از رفتن به احمدآباد برای دیدار مصدق توسط ماموران منع میشود، تصمیم به خودکشی می گیرد. حالا سارا نیز مصدق اوست و با دیدن خودکشی سارا، تصمیم می گیرد به زندگی اش پایان دهد که مسیر روایت به سمت دیگری پیش می رود.
روایت فمینیستی از روزگار زنانی که توسط مردان زندگی شان محدود شده اند و انتخابی در زندگی و آینده خود نداردند، گفتمان اصلی “نیوجرسی” است. زنانی که علی رغم توانایی و استعداد و دنبال کردن هزاران آمال و آرزو، در نهایت نیروی بالاتری که سلطه مردسالاری است، ریتم زندگی آنها را از حرکت می اندازد. ایلناز که برای فرار از سلطه پدر قصد ازدواج دارد،درنهایت با قتل معشوق و دعوای خیابانی نه تنها به هدفش نمی رسد، بلکه برای همیشه ویلچرنشین میشود و در ادامه مسیر، انتقام از دیگران او را آرام میکند. به شکنجه و دزدی دختر مورد علاقه برادر دست میزند و این چرخه انتقام و خشونت بعد از مدتی از سوی همان دخترپی گرفته میشود.
تاکید کارگردان به فضای بسته نمایش و هژمونی بیش از حد جامعه مردسالار، محتوای اثر را به دهه ها قبل سنجاق می کند. مخاطب امروزی نمیتواند با وضعیت شخصیتهای نمایش همذات پنداری کند و آن را جدی نمی گیرد. در این میان سارا به عنوان عضوی از همین روستا دانشجوی پزشکی است و این شرایط به تنهایی نقض اتمسفری است که کارگردان قصد خلق آن را دارد. دختری که شرایط تحصیل و تغییر زندگی را داشته اما مسیر زندگی اش از همان زنجیره خشونتی منحرف میشود که از نگاه مردسالارانه بر زنان بر می آید. اما این زنجیره ادامه انتقام زنی دیگر است. در واقع اثر سعی دارد محوریت اکت های خشونت آمیز زنان را همان هژمونی حاکم ترسیم کند که نتیجه ای جز نابودی ندارد.
نمایش با اقدام به خودکشی آغاز میشود، به قتل و تصادف، کلاهبرداری تا مصرف مورفین و الکل پیش میرود و در ادامه با آدم ربایی و شکنجه و ازدواج اجباری درگیر میشود و در نهایت با انتقامی خونین و قتل تمام شخصیت ها به پایان می رسد. این حجم از آسیب های اجتماعی در نمایشی هفتاد دقیقه ای، مخاطب را نسبت به این آسیب ها به مرور بی تفاوت و بی حس خواهد کرد. تاثیر هر کدام از این آسیبها و پیگیری آن در زندگی شخصیتها به تنهایی میتوانست درامی با ایده های نمایشی منحصر به متن را فراهم آورد. اما این حجم از آسیب و مشکلات پی در پی شخصیت ها که دومینووار پیش میرود و در نقطه پایانی، پایان شخصیتها نیز رقم میخورد. از این رو حسی در مخاطب برنمی انگیزد و راهی به احساسات مخاطب پیدا نمیکند.
نکته دیگر تاثیر اسطوره و جایگاه آن در زندگی یکی از شخصیتهای محوری نمایش است. اسطوره تختی که اصلان تاکید بر آن دارد و اشاره میکند خودکشی او نه از سر ضعف بلکه از قدرت او ناشی شده، یکی از دیگر نقاط قابل بررسی نمایش است. اسطوره ای که خودکشی در هاله ابهامش الگوی او شده است. او علی رغم اینکه تا نیمه نمایش اظهار میکند دست به خیر است و این ویژگی را تحت تاثیر الگوی تختی انجام داده، در نقطه عطف زندگی اش نیز از اکت خودکشی تختی تاثیر گرفته و همه کارکردهای اسطوره ای او را در سایه قدرت افسانه ای او تفسیر میکند، حتی خودکشی ابهام آلودش را.