نگاهی به نمایش «بر زمین میزندش»/ وفور غیاب

«بر زمین میزندش» به نویسندگی و کارگردانی علی شمس، اجرای مبتنی بر متون مختلف در دورهها و اعصار گوناگون است. شمس از نویسندگان و پژوهشگران جوان حوزه تئاتر است که چندین کتاب در حوزه تئاتر از او منتشر شده است.
به گزارش تریتا نیوز به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رویا سلیمی؛ «بر زمین میزندش» تازهترین اثر نمایشی اوست که این روزها در تئاترشهر به روی صحنه میرود. نمایش با مرگ و طلب آن آغاز میشود. مرگی که بر مدار زمان پیش میرود. تاب میخورد و در زمان میایستد، خود را میان گذشته اوستایی و افسانههای سومری گم میکند و سپس گیج میخورد.
زمان، مرگ و زایش
عناصر پایهای نمایش «بر زمین میزندش» سه مفهوم زمان، مرگ و زایش است. زایشی بی روح و بدون زندگی. زندگی وقتی غایب میشود که عناصر تشکیل دهنده نمایش تنها در مالیخولیای زمان گریز خود دست به طرح مسائل مختلفی میزند.
هنگامی که میان مفاهیم مطنطن و پر افاده مانند کوآنتوم، نسبیت، عدم قطعیت، علمزدگی، زمانگریزی و… نمیشود وسواس به خرج داد و برای صحنه تئاتر گوشهای از یک مفهوم را صحنهپردازی کرد؛ صحنه نمایش شبیه گوی بختآزمایی میشود. مفاهیم را داخل گوی میاندازی و هر پرده قرعه به نام یکی از این مطنطنات میافتد.
کارگردان تمام تلاش خود را برای غیبت زندگی به کار میگیرد و با مفاهیم به مانند ماده خامی جهت طرح موضوعی کلی برخورد میکند که به کل غیرمنسجم ختم میشود.
نسبت مفاهیم و ادراکات آن با بازیگران روی صحنه و آنچه قرار است از دل بیان این مفاهیم کلان زاده شود، بی نسبتی است.
کارگردان تمام تلاش خود را برای غیبت زندگی به کار میگیرد و با مفاهیم به مانند ماده خامی جهت طرح موضوعی کلی برخورد میکند که به کل غیرمنسجم ختم میشود.
غیاب زندگی
غیبت و نبود زندگی پس از زایش، آن را مملو از غیاب زندگی میکند. در کنار اوستا خوانی و اشاراتی به اسطورههای سومری، این بر زمین زدن انسان، اساس چرخه معلق زمانی نمایش است.
بر زمین زدنی که خیام چنین آن را سروده: «جامی است که عقل آفرین میزندش / صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش / این کوزه گر دهر چنین جام لطیف / میسازد و باز بر زمین میزندش» بر زمین زدن یا همان مرگ وام گرفته از این رباعی خیام است.
نوع نگاه خیام که در بسیاری از رباعیات خود بر آن تاکید دارد. داستان آفرینش و زایش و سپس مرگ و نیستی که در آن انسان را بازیچه دست خالقی میداند که تحکمانه روزی تصمیم به زمین زدن او میگیرد.
این تعبیر خیام را در ادامه با پرده هایی از آواز خوانی و شاد خواری بر بیتی از غزل مولانا پیوند میزند: «دو سه رندند که هوشیار دل و سرمستند / که فلک را به یکی عربده در رقص آرند» این بیت به عنوان خلاصه اثر، تعبیری در سطحیترین شکل ممکن از بیت مولانا را با نگاه خیام وار ترکیب میکند.
بینامتنیت در «بر زمین میزندش» از همین جنس است. در ملغمه پر جنب و جوش صحنه نمایش مفاهیم وارد میشود و کارکردی جز پیچیده نمایی ندارند. سیر زمانی که تاکید بسیاری بر آن میشود، در نهایت به پوچی و نیستی میانجامد.
بیشتر بخوانید:
قصدی برای نزدیک شدن به فیلم «روز واقعه» نداشتم
نقاشی قهوهخانهای حافظه تصویری مردم ایران است
معجزه آواز
گویا در این چرخه گردون دواری که دمی از حرکت باز نمیایستد، تنها خواندن و شنیدن آواز میتواند راهی باشد بر این ویرانی افسار گسیخته که دمی از آن گریزی نیست.
افساری که برای شخصیتها در سیر زمانی و سفر در اعصار مفهوم پیدا میکند. از لحظه آفرینش و دست خدا در تابلوی میکل آنژ تا تعظیم بر جهان هزار رنگ یوتیوب که خدای روزگار فعلی معرفی میشود.
وقتی یوتیوب پاسخ سوالات فیزیک کوآنتومی را میدهد، گویی واجبالتعظیم میشود. برای کاراکترهایی که گویی در جهانی سیر آفاقی و انفسی خود را با وفور غیاب خدا گذرانده اند. این غیاب نیز از پرده دوم و با دعوت گالیگه آغاز میشود.
دعوتی که بر نفی قانون جاذبه و نفی گرد بودن زمین استوار شده و قوانین دیگر را نفی میکند. نفی جاذبه به سخره گرفتن قوانین مسلم آفرینش است که کارگردان در مقام یکی از همان رندان آن را نفی کرده است.
گردش آفرینش
سازه ماشینی و فوتوریستی مرکز صحنه، نقطه ثقل اثر است. حرکت دوار و لاینقطع آن، گردش آفرینش و زمان در حرکت را در طول اعصار و قرنها نمایش میدهد. نمایشی از انسان اولیه تا گشت و گذار در یوتیوب و در نهایت پایان و مرگ ساکنان این گوی دوار.
اما نمایش حرکت در زمان و زمان در حرکت شخصیتها، نه تنها عمق پیدا نمیکند، بلکه در همان سازه مرکزی متوقف میشود. با نمایش سیر در زمان، نمیتوان قوانین فیزیک کوآنتوم و رمز آفرینش و نوع نگاه به آینده هستی را در قالب نمایش ترسیم کرد.
وقتی در پایان این حرکت با مرگی همراه میشود که کتاب صوتی «سیاحت غرب» و تجربه نزدیک به مرگ آقا نجفی قوچانی را با خود دارد، ادامه همان چرخ پیچیده نمایی صرف است که تنها بر ترومای کودکی شخصیت از صدایی حکایت دارد که در دوران کودکی از تجربه نزدیک به مرگ این عالم بزرگ در روانش کاشته شده.
تجربه نزدیک به مرگی که تنها از میان تمام مفاهیم مختلف مبتنی بر آیات و احادیث، فعل مردن را انتخاب کرده و آن را روی صحنه با نواختن ویولون طنینانداز میکند.