نقد فیلم تولدت مبارک؛ سینمای شبه روشنفکرانه کودکانه
سمیه زارعی نژاد در سال ۱۳۹۲ فیلم تولدت مبارک را ساخته و ۵ سالی برای اکران این فیلم تلاش کرده است. فیلمی که به گفته این کارگردان نزدیک به دو سال بخاطر یک سکانس کلوزآپ از چهره محبوبه بیات دچار مشکل در سازمان شده، سکانسی که بعد از دیدن فیلم متوجه میشوید اصولا ضرورتی نداشته تا نشان داده شود؛ مثل خیلی از سکانسها و اساسا ساخت کل فیلم که هیچ ضرورتی نداشته تا ساخته شود.
فیلم تولدت مبارک با شعار فیلم خانوادگی و یا فیلم مناسب کودکان و نوجوانان اکران شده است. کارگردان البته در مصاحبههای مطبوعاتی خود اعلام کرده که چندان با این شعار موافق نیست و فیلم او هم به درد بزرگسالان میخورد و هم قشر کودکان و نوجوانان. او تاکید کرده که در فیلمش به داستانی میپردازد که قهرمان آن یک کودک است اما قصه پیرامون و حول این کودک قصه بالغی است که از دیدگاه زاویه این کودک نشان داده میشود. در حقیقت اما بازهم بعد از دیدن فیلم میتوانید با این بیانات خانم کارگردان نیز مشکل داشته باشید چرا که فیلم تولدت مبارک برای هیچ قشری مناسب نیست و تصور نمیکنم حتی عوامل و بازیگران آن حاضر به تماشای مجدد این اثر باشند.
فیلم یک داستان دارد که میتوان به زور آن را در این چند سطر خلاصه کرد: مریم و بهراد دو فرزند یک خانواده در حال فروپاشی هستند. مریم دختری است هفت ساله و بهراد هم حدودا در همین سن و سال است. مریم مثل تمام هم سن و سالهای خود شیطنتهای کودکی خاص خودش را دارد و البته در ارتباط با دیگر همکلاسیها کمی تا قسمتی مشکل دارد. پدر و مادر مریم و بهراد بر سر مسائل مالی با یکدیگر جر و بحث دارند. مادر خانواده از پدر کارگر پول بیشتری برای امرار معاش میخواهد و پدر خانواده با وجود اینکه صبح تا شب جان میکند، نمیتواند بیشتر از این پول در بیاورد.
پدر به خواست همسرش وامی از شرکت گرفته و به جای اینکه این وام را صرف خرید یک خانه در حوالی تهران کند، یک خانه در نقطهای نسبتا بالای شهر تهران رهن کرده تا همسرش راضی باشد. در همین گیر و دار همسر دعوای شدیدی میکند و خانه را به سمت منزل والدینش ترک میکند. پدر خانواده از پدربزرگ بچهها (با بازی اکبر عبدی) میخواهد که به کمکش بیاید تا در نگه داری بچهها کمک کند…
داستان فیلم آشوب زده و با شتابزدگی خاصی روایت میشود که نباید با ریتم تند و درست اشتباه گرفته شود. کارگردان به احتمال زیاد دلش میخواسته ریتم و ضرباهنگ فیلم خود را سریع بیافریند تا حوصله بیننده سر نرود اما خواستن تا توانستن مسیر طولانی را میپیماید. او به جای پیدا کردن یک ریتم درست، داستانش را تکه پاره کرده و آن را با یک تدوین نادرست جوری به هم وصل کرده که تقریبا اکثر سکانسهای فیلم شبیه به وصلههای ناجوری هستند که معلوم نیست علت نمایششان چیست. شما در بحبوحه داستان بارها پدر خانواده را میبینید که سراسیمه و دل نگران در خیابان دنبال یک چیزی میگردد. (گاهی مشخص است که این چیز، بچه اوست و گاهی هم اصلا مشخص نیست هدف از پرسه زنیهایش چیست) از این دست سکانسها در طول فیلم به وفور یافت میشود و مشخص نیست تدوین فیلم روی چه اساسی انجام شده است. حتی میتوان گفت که در برخی سکانسها احتمالا شاهد جابجایی اشتباه سکانس ها هستیم چرا که از وقتی پدربزرگ میفهمید عروسش قهر کرده تا زمانی که برود این موضوع را پیش پسرش بازگو کند، کلی اتفاق بیخود دیگر میافتد!
داستانکهایی در طول قصه کلی فیلمنامه وجود دارد که قرار است معناگرا باشند. وجود یک بانوی مهربان سرطانی و یا آرزوی خریدن یک لباس توسط کودک و عدم ارتباط گیری درست او با دوستانش که همگی از دم سوختهاند. این سوژههای خرد در لا به لای فاجعه فیلمنامه گم میشوند و بازی بد بازیگران نیز روی این نقص فیلمنامه تاثیر منفی مضاعفی میگذارد. در بین این داستانکها قصه پدربزرگ ماجرا وجود دارد که شروع خوبی دارد و بیننده کمی به آن امیدوار میشود ولیکن ماجرای پیرمرد داستان و قصه عشق و عاشقی او نیز بعد از چند دقیقه به دیگر بیماریهای داخل فیلم مبتلا میشود و بی سر و ته تمام میشود. این بی سر و ته تمام شدن حتی در پایان بندی نهایی فیلم هم وجود دارد و کارگردان نمیتواند حتی قصه خودش را درست و حسابی تمام کند و در یک سردرگمی بی معنا، عبارت پایان را روی پرده نقرهای میاندازد.
بازیگران احتمالا به دلیل اینکه در یک فیلم کودک و نوجوانان بازی میکنند که نگاهی جدید به زندگی کودکان دارد و به مساله طلاق و دعواهای خانوادگی میپردازد، وارد این فیلم شدند اما قطع به یقین آنها هم با مشاهده اثر نهایی، از کرده خود پشیمان خواهند شد. بازیگران خردسال فیلم دیالوگهای عجیب و غریبی دارند که به هیچ وجه به قد و قوارهشان نمیخورد و کارگردان بازیهایی از هنرپیشگان خود گرفته که انگار مشغول تست زنی برای ایفای نقش هستند. کاراکترهای اکبر عبدی و فروتن هم آنچنان بی در و پیکر پردازش شدهاند که متاسفانه نمیتوان به بازی این دو بزرگوار هم اکتفا کرد. در واقع میخواهم بگویم این اثر برخلاف فیلم نبات (که آن هم تا حدودی درباره یک دختر بچه و مشکلات والدینش است، البته با داستانی نسبتا شسته رفته تر) که توسط شهاب حسینی نجات داده شده، در «تولدت مبارک» هیچ ناجی بین بازیگران فیلم وجود ندارد.
صدابرداری فیلم فاجعهای بیش نیست و مشخص نیست که چرا صدای نریشن (راوی) فیلم در این حد بی کیفیت است. از آنسو موسیقی فیلم نیز در اکثر صحنهها یک ملودی تکراری و یکنواخت است که بعد از مدتی بیشتر از آنکه بخواهد تاثیر مثبت بگذارد، روی مغز تماشاگر رژه میرود.
به نظر میرسد سمیه زارعی نژاد بعد از ساخت فیلم تولدت مبارک تاکنون هیچ اثر دیگری نساخته و یک کارگردان فیلم اولی به شمار میرود. همیشه سعی کردهام به آثار این دسته از کارگردانها با ملایمت بیشتری نگاه کنم چرا که تجربه اولشان را سپری میکنند و وجود یک سری خطاها و اشتباهات در آثارشان قابل اغماض است. البته در میان همین فیلم اولیها افراد خوبی چون سعید روستایی هم پیدا میشوند و این تصورات را دگرگون میکنند.
با این وجود باید اعتراف کنم که فیلم تولدت مبارک یکی از بدترین آثار سینمایی است که در ماه رمضان اکران شده و اگر هیچ وقت هم اکران نمیشد برای کارنامه عوامل فیلم بهتر بود. خود زارعی نژاد در مصاحبهای اعلام کرده که فیلمش در زمان هفت سالگی بازیگر خردسال فیلم ساخته شده و او حالا نوجوانی ۱۲ ساله است و به همین دلیل شاید فیلم دیگر آن اثری که باید را نداشته باشد؛ جدا از اینکه چطور کارگردان اثری ساخته که به زعم خودش عمری کمتر از ۵ سال دارد، باید خدمتشان عرض کرد که فیلم تولدت مبارک ارزش همان یک ساعت و بیست دقیقه را هم ندارد، چه مانده به اینکه ۵ سال انتظار برای اکران آن صورت بگیرد.