مادر!؛ فیلمی که نفسها را در سینه حبس میکند
دارن آرنوفسکی به عنوان فیلمساز همواره میان مرز تعمق و تحمق حرکت کرده است. از «پی» گرفته تا حماسه سازی منطبق با «کتاب مقدس» در فیلم «نوح»، از کشتی گیرهای گرفته تا بالرین ها، از معنای زندگی گرفته تا علاج دردِ مرگ، همه با هم در فیلم هایش ادغام شده اند و با یکدیگر مجادله کرده اند.
روزنامه هفت صبح – محمود صادقلو گیوی:
۱. دارن آرنوفسکی به عنوان فیلمساز همواره میان مرز تعمق و تحمق حرکت کرده است. از «پی» گرفته تا حماسه سازی منطبق با «کتاب مقدس» در فیلم «نوح»، از کشتی گیرهای گرفته تا بالرین ها، از معنای زندگی گرفته تا علاج دردِ مرگ، همه با هم در فیلم هایش ادغام شده اند و با یکدیگر مجادله کرده اند. «مادر!» آخرین ساخته دارن آرنوفسکی، فیلم پرسر و صدایی است که در جشنواره ونیز هو شد. فیلم در دسته فیلم هایی است که منتقدان یا عاشق آن می شوند یا متنفر! به نظر می رسد ریشه این دوگانگی بیشتر در خود فیلم است و در تاریخ کم نبوده فیلم هایی که منتقدان نسبت به آنها صفر و یک بودهاند.
۲. فیلم در یک سوم ابتدایی، مخاطب را کاملا گیج می کند؛ زیرا شروع آن نوید یک اثر سورئال (از جنس «چشمه» ساخته همین کارگردان) را می دهد. اما در ادامه دکوپاژها به گونه ای هستند که احساس رویارویی با اثری از ژانر وحشت به مخاطب القا می شود (به یاد آورید پلانی را که مرد مهمان، «اد هریس» ناگهان پشت یخچال ظاهر شده و جنیفر لارنس را می ترساند. کمی بعد سکانس زیرزمین و سوراخ خونی ایجاد شده در کف اتاق منجر به ایجاد فضایی از جنس فیلم های جنایی- معمایی می شود). از طرفی، از شروع فیلم دوربین روی دست، پشت لارنس حرکت می کند و تمام سعی اش بر این است که با کات هایی به کلوزآپ شخصیت زن اصلی، مخاطب را کامل درگیر کاراکتر او کند. اما این کافی نیست چون کاراکتر ما روی کاغذ خوب پرداخت نشده است؛ او کاملا منفعل است و این انفعال، مانع تکامل شخصیت در طول فیلم است. فیلمنامه اولین مشکل فیلم محسوب می شود و این مشکل در اینجا تمام نشده و ادامه پیدا می کند. تنها بازی نسبتا خوب لارنس است که به داد این کاراکتر رسیده است.
۳. ادغام متن و فرامتن امری است که فیلم از آن ضربه می بیند. به عنوان مثال، یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما را در نظر می گیریم؛ «روانی» اثر آلفرد هیچکاک. «روانی» همانند تمام فیلم های هیچکاک، دارای داستانی قوی و شفاف با شخصیت های مستحکم است. فیلم تمام مخاطبان اعم از خاص و عام را درگیر می کند و به جهان درون خود می کشد. مخاطب عام داستان یک قتل را در یک هتل می بیند و از تماشای یک فیلم ناب در ژانر وحشت لذت می برد و خرسند از این که پولش را هدر نداده سینما را ترک می کند؛ منتقد سینمایی فرم اثر را تحسین کرده و به واکاوی و تحلیل آن می پردازد و در نهایت فیلسوف، روانکاو و مخاطب خاص، با رفتن به ژرفای اثر، فرامتن، فیلم را تحسین می کند. این متن است که منجر به فرامتن می شود، داستان است که فیلم را سرپا نگه می دارد و شخصیت است که داستان را می سازد. اما در فیلم هایی چون «مادر»، متن و فرامتن در طول داستان جای خود را عوض می کنند. به عبارتی فلسفه و محتوای اثر یا جهان بینی کارگردان، بر سینما می چربد. آرنوفسکی فراموش کرده که با سینما طرف است و مشکل از همین جا آغاز می شود.
۴. «مادر!» مقدمه ای عجیب و البته ساده دارد. در ابتدا فیلمساز از مخاطبش می خواهد تا شخصیت های اصلی داستانش را بدون آن که نامی برای آنان تعیین شود، بپذیرد و با آنان همراه شود. در ادامه نیز شخصیت های متعددی وارد داستان می شود که همگی آن ها نیز مانند شخصیت های اصلی، بی نام و هویت هستند و ما تنها با استفاده از ضمیر قادر به شناسایی آنان هستیم. تصمیمی که تعمداً گرفته شده و دلالت بر مفهومی دارد که افراد را تبدیل به نماد و نشانه هایی از رویکردهای طبیعی و اجتماعی می کند. به نظر می رسد که آرنوفسکی حتی پیش از رویت فیلم با استفاده از نام فیلم قصد داشته مفهومی را به مخاطب انتقال دارد. نامگذاری فیلم با عنوان «مادر!» شاید در ظاهر ساده و بی آلایش باشد اما زمانی که به علامت تعجب پس از کلمه مقدس مادر می رسیم، سوال بزرگی در ذهن شکل می گیرد که چرا از مادر با عنوان کنایه نام برده شده؟
۵. در «مادر!» آرنوفسکی می توان نشانه های فراوانی یافت. از انجیل گرفته تا اشاره هایی به آدم و حوا که هرکدام سعی دارند تلنگری به مخاطب بزنند. خانه ای که مرد و زن در آن زندگی می کنند، به مثابه زمینی در نظر گرفته شده که شاید هجوم افراد مختلف به درون آن سبب تخریب و هرج و مرج و البته گاه رویکردهای خوشایند می شود. شخصیت مرد نویسنده که در مواجهه با انتقادات همسرش تنها یک لبخند از خود به نمایش می گذارد، مانند پروردگاری معرفی شده که سعی دارد مدیریت شرایط و مادر (شخصیت زن خانه هم که منزل متعلق به اوست و به طور کنایه آمیزی، باردار می شود) و منزل را که نمادی از سیاره زمین هستند، برعهده بگیرد و به زودی آنها میزبان مهمانان عجیب و ناخوانده می شوند.
۶. برخلاف نیمه ابتدایی نسبتا آرام و سر به راه، در نیمه دوم فیلم به جنون کشیده می شود. جنونی که در آن مرد تکلیف خود را با پیروان یا طرفداران خود مشخص می کند و مهاجمان خانه نیز وضعیت را برای مادر تیره تر می کنند. مهاجمانی که به نظر می رسد آسیب اصلی را به زمین وارد می کنند و سردرگمی مادری که نمی داند با وضعیت پیش آمده باید چطور مقابله کرد و به همین جهت رفته رفته دچار بحران می شود و البته در این بین بارداری هم رخ می دهد که شاید باید از آن انتظار تولد مجدد را داشت.
۷. زوج این فیلم در یک خانه ویکتوریایی بزرگ با طراحی عجیب، آن هم در میان انبوهی از درختان زندگی می کنند. این خانه بیشتر از آنکه شبیه یک خانه قدیمی فرسوده باشد، شبیه خانه مدرن و تازه ساختی به نظر می آید که به این صورت ساخته شده است. وظیفه بهبود وضعیت خانه بر دوش زن جوان فیلم است. همسر او که برای مدت طولانی تری در این منطقه زندگی می کرده، غرق در کارش شده است. او یک شاعر است. پروسه دردناک خلق آثار هنری، او را نسبت به نیازهای همسر جوانش بی توجه کرده است. شخصیت زن، تنها و سرگردان اطراف خانه می چرخد. این مسئله زمانی شدت می گیرد که شوهرش مهمان هایی به خانه می آورد. او می پرسد: «این آدما کی هستن؟» و هیچ جواب درستی پیدا نمی کند.
البته در فیلم گفته می شود که آن ها از طرفداران دوآتشه آقای شاعر هستند. این سردرگمی برای مدتی گریبان ما را هم می گیرد. ولی دست کم ما این فرصت را داریم که سرنخ های فراوان موجود را بررسی کنیم و سعی کنیم بفهمیم آدم های این داستان، از جمله شاعر و همسرش واقعا چه کسانی هستند؛ یا حداقل اگر نتوانستیم آن ها را شناسایی کنیم، بفهمیم چه می خواهند بگویند. فیلم نامتعارف و سرشار از مکالمه دارن آرنوفسکی اگرچه سعی می کند به سمت یک تریلر روانشناسی متمایل شود و حتی زمانی در حدود نیم ساعت را در حوزه کمدی سر می کند، ولی پرچم اصلی خود را در قلمرو تمثیل های مذهبی (و بوم شناسی) بر زمین کوبیده است.
۸. در جایی از فیلم احساس می کنید که صاحب کلید اتاقی سرشار از استقرار و قیاس هستید، جایی که معنای واقعی مورد نظر کارگردان در آن نهفته است. تا رسیدن به آن لحظه، شاید فکر کنید با یک ملودرام زن و شوهری طرف هستید. ازدواجی که به سبک ازدواج های دهه ۵۰ آمریکا شروع شده اما به یک کابوس تبدیل شده است. زمانی که اد هریس و میشل فایفر وارد می شوند، شاید فکر کنید «مادر!» یک نسخه تند و تیز از «چه کسی از ویرجینا ولف می ترسد؟» باشد. ولی کمی بعد، تقریبا در فاصله بین مرگ خشونت بار اول و فروریختن سینک آشپزخانه، متوجه می شوید اتفاقات دیگری هم در جریان است. در پایان باید بگویم که اگر علم هرمنوتیک را دست منتقدان بدهیم، فیلمسازی مثل آرنوفسکی بیش از حد جدی گرفته می شود که فیلمی تا این حد مغشوش بسازد.