طرح مشکل زنان یا معرفی خانه امن؟
آخرین اثر تهمینه میلانی ، «ملی و راههای نرفته اش» مدتی است بر پرده سینماهای کشور در حال اکران است. این سینماگر سالهاست که موضوع «زن» در خانواده و اجتماع را دستمایه ساخت آثار خود قرار میدهد. در بررسی آثار هنری با موضوع یا مولف زن همیشه یکی از مهمترین نظریههایی که میتوان به آن تکیه کرد، نظریه فمنیسم است.
این نظریه به آثار هنری به گونهای میپردازد که به منتقد فرصت میدهد سوالهایی همچون: آیا موضوع محوری این اثر هم موضوع با دیگر آثار هنرمند است؟ آیا مردان هنرمند در آن حوزه (اینجا، سینما) به چنین موضوعاتی پرداختهاند و اگر بله، چگونه؟ را مطرح کند و پاسخ به آنها نقد او را بسازد. برای همین در پاسخ باید گفت که تهمینه میلانی همچنان در آخرین اثرش، فیلمی با محوریت زنی که مورد ظلم و ستم مرد قرار گرفته، خلق کرده است.
زنانی مظلوم، منفعل و تحقیر شده در برابر مردانی ظالم، غیرمنطقی و هیولا صفت که معلوم نیست چرا و به چه دلیل این همه کارهای غیرمنطقی میکنند؟ حالا این مرد، برادر است یا پدرشوهر یا شوهر فرقی نمیکند، چون مرد است باید هیولا صفت باشد. برای همین «ملی» هم از برادرش، «مراد» کتک میخورد و حرف زور میشنود و هم از شوهرش، «سیامک/ سیا».
از خانه پدری و سخت گیری برادرش به خانه شوهری پناه میبرد که همان شب عروسی روی دیگر خود را نشان میدهد. نه فقط «سیا»، که مادرش هم که یک زن است اینقدر از دست همسر خود ظلم کشیده که او هم تبدیل به هیولایی شده که در مقابل تمام دعواها و کتک زدنهای سیا سکوت میکند و هر بار که صدای دعوا و کتک کاری آنها شنیده میشود، در دل حظ میبرد تا اینکه بالاخره لب به شکوه باز میکند و به پدر سیا که از او میخواهد «اون طفل معصوم را از زیر دست سیا نجات بده»، از سختی ها و بداخلاقی ها و کتک خوردنهای خود میگوید.
یا سیا نیز به ملی اقرار میکند که از وقتی ۵، ۶ سال داشته از پدرش کتک خورده و از او می ترسیده تا توجیهی بر رفتارهای پرخاشگرانه و همواره با سوءظن به او باشد. ولی آیا این تک جمله برای باور و پذیرش رفتارهای وحشتناک او کافی است؟
البته از وجه دیگر هم میتوان به اثر اخیر تهمینه میلانی پرداخت، مثلا اینکه این فیلم چقدر بازتاب امروز دختر یا خانواده ای است که در نیمه دوم دهه ۹۰ در تهران زندگی می کند، است؟ چطور ملی اینقدر چشم و گوش بسته با یک نگاه دل به پسری می بازد؟ آن هم وقتی در خانواده ای بزرگ شده که ماهواره شان خاموش نمی شود و مادر تمام مدت پای سریالهای ترکیه ای نشسته است. سهم ملی از آن همه داستانهایی که به واسطه علاقه مادر مجبور به دیدن یا شنیدن آنهاست و همگی داستانهایی به ظاهر پیچ در پیچ اما در باطن آبکی دارند که زن و مرد به یک نگاه دل میبندند و به یک آه دل میکنند، چیست؟ ظاهرا هیچ. چون ملی باید دختری باشد که فقط به دنبال رهایی از بداخلاقی ها و زورگویی های برادر است تا از دامن این به دامن آن دیگری بیفتد و کتک بخورد و زور بشنود.
«ملی و راههای نرفته اش» البته بیشتراین گمان را پررنگ می کند که اثر اخیر سفارش «خانه امن» و در راستای معرفی این نهاد اجتماعی در کمک رسانی به زنانی است که همچون «ملی» یا خانم ناشناس در پزشکی قانونی (که نقش او را ستاره اسکندری بازی میکند) مورد ضرب و شتم همسران خود قرار میگیرند. فرقی هم نمیکند که این مردان چه شغلی داشته باشند و از چه میزان سواد بهره برده باشند، مهم این است که باید نقش هیولا را بازی کنند تا هر چه بیشتر چهره زنان مظلوم تر و تحقیر شده تر تصویر شود. به همین دلیل است که حضور ستاره اسکندری با سر و دست زخمی در پزشکی قانونی به زور به داستان «ملی و …» الصاق شده تا سفارش دهنده در لایه هایی رویی فیلم به تلاش فیلمساز در معرفی این نهاد اجتماعی باور کند.
برای همین ستاره اسکندری با دیالوگی یک سویه و بی دلیل اینگونه حضور پیدا می کند: «شوهرت زده؟ مال منم میزنه. شوهرت چکاره است؟» ملی: «راننده». ستاره اسکندری: «مال من مهندسه، ولی میزنه، میزنه، موهامو میگیره میپیچونه، میپیچونه… وقتی ازش میپرسم چرا میزنی؟ خودش هم نمیدونه… پای شکایتت وایسا، وگرنه مثل من چشم باز میکنی میبینی دو تا بچه دورت رو گرفتهان و هیچ کاری نمیتونی بکنی…».
در راستای اجرای سفارش از سوی خانه امن است که مشاور این خانه، در دسترس ترین موجود دنیاست و به محض دریافت پیام، همیشه کسی هست که تماس میگیرد و ساعتهای زیادی وقت صرف میکند و درددل فرد را میشنود و به او بهترین راه را که اینجا شکایت از همسر و مقاومت در برابر کتک زدنها و بدرفتاری های اوست، پیشنهاد میکند.
راهِ نرفته ی ملی یعنی شکایت و به زندان انداختن سیا موثر واقع میشود و «سیا» دیگر او را نمیزند ولی «رفتارهای عجیب و غریب» میکند.
یا اینقدر این مشاوران دسترسی های مختلف و حساس دارند که میتوانند فرد را در هر جا و هر موقعیتی که هست پیدا کنند و به کمکش بشتابند. برای همین وقتی ملی بعد از به قتل رساندن «سیا» در بیایانی سوار بر قطار میشود و قرص میخورد و قصد خودکشی دارد، توسط ماموران قطار نجات پیدا میکند و روی تخت بیمارستان و در حالی که نور، کادر را به واسطه ملحفه سفید پر کرده است، ملی چشم باز میکند و آقای رییسی را میبیند و نام او، اولین کلامی است که بر زبان میراند.