ریتم و موسیقی در هرمزگان
رابطه شرجی با هرمزگان به همان اندازه غیرقابل تفکیک است که رابطه ریتم با مردم آن دیار. آن جا اگر به کسی بگویی تو هم آلبوم منتشر کن با کرنش می گوید: شوخیه مگه؟
در هرمزگان همه چیز با موسیقی آمیخته است. اصلا وارد بندرعباس که می شوی انگار در فضا صدای عودی را می شنوی. عودی که از ازل تا ابد یک ضرب دارد می نوازد. در میناب، صدای «جهله» همه جا را فراگرفته است. در قشم حتی وقتی باد زار می زند، دارد برایت موسیقی «زار» ردیف می کند. هرمزگان بیشتر و پیشتر از هر چیز دیار موسیقی است. از بندر لنگه و خمیر بگیر تا جاسک و حاجی آباد، همه جا آوای نت ها را می توانی در رطوبت هوا حس کنی. شاید شرجی هوای هرمزگان حاصل قطره های اشک فرشته ها باشد. فرشته هایی که با شنیدن صدای «جفتی» و «شروه خوانی»، «خالو قنبر» زارزار گریه می کنند.
بغض صدای «قنبر راستگو» را همه جا می توانی حس کنی اما درد جاودان این صدا را فقط وقتی می فهمی که پشت به «بازار ماهی فروش ها» ایستاده باشی رو به دریا. صدای موج ها را بشنوی و لا به لای آن جان بسپاری به نوایی که می گوید: “اوخی، کوکو کوکو چرا نالی شب و روز؟/ برادر باخته ای یا خویش دلسوز؟” باید در ساحل «سورو» در گل ساحل فرو رفته باشی و غروب آفتاب را در دل خلیج فارس تماشا کرده باشی تا لذت درک ریتم «دهل کسر» را بفهمی. وقتی در دوردست قایق هایی را می بینی که خسته از گذراندن تمام روز در دریا دارند به ساحل بر می گردند. باید حتما در هرمزگان نفس کشیده باشی که بفهمی چرا تا این حد صدای «رامی» بغض داشته.
چرا اندوه پنهانی در صدای «ناصر عبداللهی» همیشه موج می زده. رابطه شرجی با هرمزگان به همان اندازه محکم و غیرقابل تفکیک است که رابطه ریتم با مردم آن دیار. در هرمزگان همه خواننده اند مگر این که خلافش ثابت شود. خواننده های قابلی هم هستند در قیاس با آنچه در پایتخت می شنویم. آن جا اگر به کسی بگویی تو هم آلبوم منتشر کن با کرنش می گوید: «شوخیه مگه؟» و نمی داند که واقعا این روزها ادعای موسیقی داشتن شوخی است. موسیقی در هرمزگان یکی از بخش های زندگی نیست، بلکه به تمامی خود زندگی است. وقتی ماهیگیرها منتظرند دریا به تورشان محبتی کند، شروه می خوانند. وقتی دارند تور را بالا می کشند، آواز دسته جمعی می خوانند. در هنگامه زار غرق در موسیقی اند. در عروسی و عزا ریتم را رها نمی کنند.
موسیقی در هرمزگان عامل وصل است. وقتی جاشوها و لنج سازها می خواهند دست ها و دل هایشان هماهنگ شود، با هم میخوانند و با همان ریتم کار می کنند. ماجرای رقص های مردم هرمزگان نیز حکایت خودش را دارد. آن جا پشت هر رقصی قصه ای هست و حکمتی. از رقص «زار» بگیر تا «چمک» و «سرکنگی». قصه سرکنگی که غریب است و عجیب. سرکنگی لرزندان شانه هاست با ریتمی که خاص همان منطقه است. این رقص تاب و توان می خواهد. به ویژه در گرما و شرجی بندرعباس که راه رفتن هم چندان کار آسانی نیست، چه رسد به رقص سرکنگی. آن چنان که می گویند سرکنگی نماد مبارزه هم بوده است. شنیدن این ماجرا تاییدی است بر بزرگی و آرامش مردم آن سامان.
در دهه ها و سده های گذشته که آب لوله کشی وجود نداشته، یافتن چاه یا چشمه آب شیرین مکافاتی بوده برای مردان هر روستا یا شهر. چنان که مردان، بیشتر زمانشان را برای یافتن چاه پرآب و محافظت از آن می گذراندند. فکر کنید در چنین شرایطی اگر دو ایل، دو عشیره با هم به چاهی پرآب رسیده باشند چه می کنند؟ اگر جای دیگری بود، لابد با هم می جنگیدند تا آن که پیروز می شود، آب را تصاحب کند. هر کدام از ایل ها پهلوانی می فرستادند تا ستیزه جویی کنند. در هرمزگان اما ماجرا کمی فرق داشته، آن جا هم هر ایل و عشیره یک نفر مرد قوی به میدان می فرستاده اما نه به میدان جنگ بلکه به میدان رقص.
از هر گروه قوی بنیه ای پا در میان می گذاشته تا از غروب آفتاب تا طلوع آن، مسابقه رقصی بدهند. شانه ها را بلرزانند در آن هوای گرم و شرجی. و آن قدر این لرزش شانه را ادامه دهند تا پهلوان یکی از گروه ها از پا بیفتد و گروهی که پهلوانش سرپاست برنده آب باشد. اگر در همان شب این مسابقه برنده ای نداشت، آن قدر شب های بعد ادامه پیدا می کرد تا یک سو برنده شود. شگفت آور نیست؟ شگفت آور نیست که مردمی در بحرانی ترین شرایط هم با ریتم و رقص به مبارزه بروند؟ هرمزگان سرشار از شگفتی است و من سال هاست شیفته این شگفتی ها هستم. اصلا برای ماها که بندرعباسی ها «سرحدی» می نامندمان، همه چیز در هرمزگان شگفت انگیز است. هرمزگان پایگاه هنر و مهربانی است.