روزگار طبقه متوسط
پایگاه خبری تریتا نیوز ،رویا سلیمی ، بازنمایی زیست طبقه متوسط و بیان دغدغههای آنها از تمهای تکرارشونده دو دهه اخیر در سینمای ایران است. مضامینی که عموما با سویههای اخلاقی قابلیت تفسیرپذیری و همذاتپنداری را با مخاطب برخاسته از همین طبقه درمیان میگذارد. اما روند طرح مسائلی که از نگاه سینماگران مختص این طبقه است، سالهاست دچار مضمونزدگی، الگوبرداری و حتی تقلید نعل به نعل از نمونههای نسبتا موفق خود است. «لتیان» قصد بیان همان مضامین را بی کم و کاست تنها در لوکیشنی متفاوت دارد. مضامینی مانند خیانت، دروغ، پنهانکاری و تقابل دو زیست جهان سنت و مدرنیته که در دل یک مسافرت دوستانه رازهایی از مناسبات شخصیتها با یکدیگر فاش میشود. حتی نوع روایت و چگونگی قرارگیری شخصیتهای فیلم در داستان و چرایی دور هم جمع شدن آنها نیز تقلیدی است از سینمای اجتماعی سالهای اخیر.
«لتیان»، با شروع سفر و در دل دیالوگها مسائل و موضوعات مورد نظر خود را مطرح میکند و این سفر درواقع سفر شخصیتها به دنیایی واقعی است که با دور شدن از زندگی روزمره و نگاهی متفاوت به آن حاصل میشود. اما این سفر نیز با منطقی غیرقابل قبول برنامهریزی شده که کلید شروع داستان را زیر سوال میبرد. اینکه مردی پشیمان از خیانت، قصد دارد در دل این سفر با همسر سابقش صحبت کند تا او را برای بازگشت دوباره به زندگی مشترک مجاب کند. اساسا حضور او در چنین جمعی بی منطق است. ضمن اینکه همسر سابقش در شرف ازدواجی مجدد است و به نوعی این رویارویی قرار است درام قصه را بسازد. درامی سست و بی کارکرد که مخاطب را با خود همراه نمیسازد و نه تنها نگران سرنوشت شخصیتها نمیشود بلکه از ابتدای داستان موضوعیت این کشمکش برای او مشخص نیست. ساختن یک موقعیت دراماتیک در یک فیلم اجتماعی که قرار است پایانی غافلگیرکننده به همراه داشته باشد، تنها چیزی است که در این فیلم شاهدش نخواهیم بود. آنچه شاهد آن هستیم، الگوی چند ضلعی عشقهای نامتعارف و نامشروعی است که نه تنها دست کمی از نمونههای آشنای سریالهای ترکیهای ندارد بلکه در شخصیتپردازی و مناسبات میان شخصیتها، هیچ مرز روشن و موضعگیری خاصی نیز از سوی کارگردان دیده نمیشود. طبقه متوسطی که در این فیلم به نمایش گذاشته میشود گروهی از روشنفکرانی را نمایندگی میکنند که مجالست با هنر نقاشی، عکاسی و… آنها را به زندگی در مسیری سوق داده که خود را تافته جدا بافته بدانند و در مواجهه با طبقه سنتی (در اینجا طه با بازی امیر جدیدی) حتی او را لایق گفتگو و همصحبتی نیز ندانسته و حضور او را در جمع خود دون شان خود تصور میکنند. حتی در دیالوگی همسر سابق سلما با بازی پریناز ایزدیار به او میگوید: اگر با من نخواهی بود حداقل با او هم نرو! این نوع نگاه متفرعنانه به طه، بی منطق و قابل درک نیست. ضمن اینکه تصویری کاملا کلیشهای و عوامانه از روشنفکرانی ارائه میدهد که سیگار بر لب، مشروب در دست و بی اصول در روابط خانوادگی و اخلاقی، در یک بی خبری و خودشیفتگی محض زندگی میکنند. وجوه دیگری از زندگی آنها نمایان نشده و تنها در سطح همین کلیشهها تقابل آنها را با طبقه سنتی جامعه نشان میدهد. ضمن اینکه سه زن حاضر در این فیلم به شکلی عجیب و نامتعارف هر کدام به نوعی به این شخصیت علاقمند هستند و گویا هدف از این سفر رقابتی است برای رسیدن به یک شبه روشنفکر خودشیفته که اتفاقا از ویژگیهای بارز او بی بند و باری و روابط آزاد با هنرجویان خود است. این سوی تصویر که روشنفکران در بی اخلاقی محض زندگی نباتی خود را با تزهای پوچ و بی معنا سپری میکنند. اما سوی دیگر داستان، جوانی بازاری که در اشارهای کوتاه که باز آن هم بی منطق، گفته میشود آقا زاده است. زندگی او کاملا متفاوت از دیگر همسفران، جوانی سالم و ورزشکار است که لب به سیگار نمیزند و در عشق او سلیم النفس و قاطع است. اما تقابل او با گروه مقابل، که غافلگیری پایان فیلم را دربر دارد، عملا امکان تعامل و گفتگو میان آنها را از میان میبرد. همانطور که از نام فیلم نیز پیداست، در واقع آنچه میان این دو طیف در حال وقوع است، برافراشته شدن سدی بتنی و غیرقابل عبوری بوده و هست که امکان ارتباط میان آنها را از میان میبرد. آنها هر کدام جریانهایی مستقل و به دور از دیگری هستند که مانند دو خط موازی در طول دورههای مختلف هر کدام راه خود را رفته و قرار نیست این دو خط هیچگاه به یکدیگر برسند. اما آنچه که مانع میان این دو جریان مسیر تعامل را میبندد، انحطاط اخلاقی و فروپاشیدن آرمانهای انسانی در دل جامعهای است که گویی در آن هنر، عشق و یا زیست سنتی نمیتواند آن را نجات دهد و آنچه میتوان برای آن متصور بود نابودی تمام ارکان و فروپاشی اخلاقی است.
تقابل دیگر این دو طیف بر نوع عملکرد آنها نیز تاثرگذاراست. طه که خود را مقید به باورها و عقایدی میداند در مقابل بی عملی و انفعال طبقه روشنفکر فاقد ارزش و اصول اخلاقی قرار گرفته و گویی قهرا آنها نه در کنار یکدیگر بلکه در مقابل هم به تضادها و تناقضات موجود دامن میزنند. گویی قرار نیست هیچ همزیستی مسالمتآمیزی در میان باشد و تضادها همچنان بر روابط میان این دو جریان سایه انداخته است.
اما در شخصیتی که نمایندگی جامعه سنتی را بر عهده دارد، آنچه بیش از هر چیز مورد تاکید قرار میگیرد، در دست داشتن قدرت، ثروت و نفوذ سیاسی و اجتماعی است که در مقایسه با روشنفکر فیلم قابلیت عرض اندام دارد. اما اقدام پایانی طه در مواجهه با بی اخلاقی همراهانش، نه تنها توجیهپذیر نیست، بلکه با شخصیتپردازی او در کلیت فیلم نیز همخوانی ندارد. اینکه او دائم به نامزدش ابراز علاقه میکند و فرد سالمی به نظر میرسد چطور با اقدام پایانی او در فیلم همسان میشود. در فیلمی که سویههای جنایی دارد، انگیزهها، دلایل و حتی روانشناسی شخصیت مجرم نیز از ابتدا در دیالوگها و برخی اکتها کاشته شده تا او را برای اقدام ویرانگرانهای که کلیت داستان را تحت تاثیر قرار میدهد آماده سازد، اما در «لتیان» این اقدام صرفا یک غافلگیری و به نوعی خلاص شدن از داستانی است که نمیتوان پایانی منطقی برای آن ترسیم کرد. اما چرا در این داستان باید به دنبال منطق پایانی بود؟ در سینمای رئالیستی و در اینجا اجتماعی، توجه به انطباق داستان با واقعیتهای جهان قابل درک و زیسته شده از اهمیت بسزایی برخوردار است. ضمن اینکه روانشناسی جنایت حتی در اقدامی غیرمنتظره نیز میتواند منطق خاص خود را داشته باشد. در نهایت اینکه مخاطب نه با گروه روشنفکران خودشیفته همراه میشود و نه با جوان عاشقپیشهای سنتی.
رویا سلیمی
«لتیان»، با شروع سفر و در دل دیالوگها مسائل و موضوعات مورد نظر خود را مطرح میکند و این سفر درواقع سفر شخصیتها به دنیایی واقعی است که با دور شدن از زندگی روزمره و نگاهی متفاوت به آن حاصل میشود. اما این سفر نیز با منطقی غیرقابل قبول برنامهریزی شده که کلید شروع داستان را زیر سوال میبرد. اینکه مردی پشیمان از خیانت، قصد دارد در دل این سفر با همسر سابقش صحبت کند تا او را برای بازگشت دوباره به زندگی مشترک مجاب کند. اساسا حضور او در چنین جمعی بی منطق است. ضمن اینکه همسر سابقش در شرف ازدواجی مجدد است و به نوعی این رویارویی قرار است درام قصه را بسازد. درامی سست و بی کارکرد که مخاطب را با خود همراه نمیسازد و نه تنها نگران سرنوشت شخصیتها نمیشود بلکه از ابتدای داستان موضوعیت این کشمکش برای او مشخص نیست. ساختن یک موقعیت دراماتیک در یک فیلم اجتماعی که قرار است پایانی غافلگیرکننده به همراه داشته باشد، تنها چیزی است که در این فیلم شاهدش نخواهیم بود. آنچه شاهد آن هستیم، الگوی چند ضلعی عشقهای نامتعارف و نامشروعی است که نه تنها دست کمی از نمونههای آشنای سریالهای ترکیهای ندارد بلکه در شخصیتپردازی و مناسبات میان شخصیتها، هیچ مرز روشن و موضعگیری خاصی نیز از سوی کارگردان دیده نمیشود. طبقه متوسطی که در این فیلم به نمایش گذاشته میشود گروهی از روشنفکرانی را نمایندگی میکنند که مجالست با هنر نقاشی، عکاسی و… آنها را به زندگی در مسیری سوق داده که خود را تافته جدا بافته بدانند و در مواجهه با طبقه سنتی (در اینجا طه با بازی امیر جدیدی) حتی او را لایق گفتگو و همصحبتی نیز ندانسته و حضور او را در جمع خود دون شان خود تصور میکنند. حتی در دیالوگی همسر سابق سلما با بازی پریناز ایزدیار به او میگوید: اگر با من نخواهی بود حداقل با او هم نرو! این نوع نگاه متفرعنانه به طه، بی منطق و قابل درک نیست. ضمن اینکه تصویری کاملا کلیشهای و عوامانه از روشنفکرانی ارائه میدهد که سیگار بر لب، مشروب در دست و بی اصول در روابط خانوادگی و اخلاقی، در یک بی خبری و خودشیفتگی محض زندگی میکنند. وجوه دیگری از زندگی آنها نمایان نشده و تنها در سطح همین کلیشهها تقابل آنها را با طبقه سنتی جامعه نشان میدهد. ضمن اینکه سه زن حاضر در این فیلم به شکلی عجیب و نامتعارف هر کدام به نوعی به این شخصیت علاقمند هستند و گویا هدف از این سفر رقابتی است برای رسیدن به یک شبه روشنفکر خودشیفته که اتفاقا از ویژگیهای بارز او بی بند و باری و روابط آزاد با هنرجویان خود است. این سوی تصویر که روشنفکران در بی اخلاقی محض زندگی نباتی خود را با تزهای پوچ و بی معنا سپری میکنند. اما سوی دیگر داستان، جوانی بازاری که در اشارهای کوتاه که باز آن هم بی منطق، گفته میشود آقا زاده است. زندگی او کاملا متفاوت از دیگر همسفران، جوانی سالم و ورزشکار است که لب به سیگار نمیزند و در عشق او سلیم النفس و قاطع است. اما تقابل او با گروه مقابل، که غافلگیری پایان فیلم را دربر دارد، عملا امکان تعامل و گفتگو میان آنها را از میان میبرد. همانطور که از نام فیلم نیز پیداست، در واقع آنچه میان این دو طیف در حال وقوع است، برافراشته شدن سدی بتنی و غیرقابل عبوری بوده و هست که امکان ارتباط میان آنها را از میان میبرد. آنها هر کدام جریانهایی مستقل و به دور از دیگری هستند که مانند دو خط موازی در طول دورههای مختلف هر کدام راه خود را رفته و قرار نیست این دو خط هیچگاه به یکدیگر برسند. اما آنچه که مانع میان این دو جریان مسیر تعامل را میبندد، انحطاط اخلاقی و فروپاشیدن آرمانهای انسانی در دل جامعهای است که گویی در آن هنر، عشق و یا زیست سنتی نمیتواند آن را نجات دهد و آنچه میتوان برای آن متصور بود نابودی تمام ارکان و فروپاشی اخلاقی است.
تقابل دیگر این دو طیف بر نوع عملکرد آنها نیز تاثرگذاراست. طه که خود را مقید به باورها و عقایدی میداند در مقابل بی عملی و انفعال طبقه روشنفکر فاقد ارزش و اصول اخلاقی قرار گرفته و گویی قهرا آنها نه در کنار یکدیگر بلکه در مقابل هم به تضادها و تناقضات موجود دامن میزنند. گویی قرار نیست هیچ همزیستی مسالمتآمیزی در میان باشد و تضادها همچنان بر روابط میان این دو جریان سایه انداخته است.
اما در شخصیتی که نمایندگی جامعه سنتی را بر عهده دارد، آنچه بیش از هر چیز مورد تاکید قرار میگیرد، در دست داشتن قدرت، ثروت و نفوذ سیاسی و اجتماعی است که در مقایسه با روشنفکر فیلم قابلیت عرض اندام دارد. اما اقدام پایانی طه در مواجهه با بی اخلاقی همراهانش، نه تنها توجیهپذیر نیست، بلکه با شخصیتپردازی او در کلیت فیلم نیز همخوانی ندارد. اینکه او دائم به نامزدش ابراز علاقه میکند و فرد سالمی به نظر میرسد چطور با اقدام پایانی او در فیلم همسان میشود. در فیلمی که سویههای جنایی دارد، انگیزهها، دلایل و حتی روانشناسی شخصیت مجرم نیز از ابتدا در دیالوگها و برخی اکتها کاشته شده تا او را برای اقدام ویرانگرانهای که کلیت داستان را تحت تاثیر قرار میدهد آماده سازد، اما در «لتیان» این اقدام صرفا یک غافلگیری و به نوعی خلاص شدن از داستانی است که نمیتوان پایانی منطقی برای آن ترسیم کرد. اما چرا در این داستان باید به دنبال منطق پایانی بود؟ در سینمای رئالیستی و در اینجا اجتماعی، توجه به انطباق داستان با واقعیتهای جهان قابل درک و زیسته شده از اهمیت بسزایی برخوردار است. ضمن اینکه روانشناسی جنایت حتی در اقدامی غیرمنتظره نیز میتواند منطق خاص خود را داشته باشد. در نهایت اینکه مخاطب نه با گروه روشنفکران خودشیفته همراه میشود و نه با جوان عاشقپیشهای سنتی.
رویا سلیمی
موافقم. واقعا فیلم مزخرفی بود