در حاشیه پخش مستند تشبیه روحانی به گورباچف در سیما!
مستند سیاسی «پرزیدنت آکتور سینما» با موضوع آخرین روابط سیاسی میان ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، که اوایل سال جاری در دانشگاه امیرکبیر رونمایی شد، اخیرا از شبکه مستند سیما نیز پخش و دو بار نیز بازپخش شد.
به گزارش خبرنگار بازتاب، این فیلم ۷۵ دقیقه ای روایتگر تلاشهای میخائیل گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، در جهت ایجاد رفاه برای مردم شوروی است. گورباچف معتقد بود تا زمانی که تنشهای شوروی با کشورهای غربی و به خصوص آمریکا ادامه داشته باشد، رسیدن به یک اقتصاد موفق ناممکن است، به همین دلیل اولویت عالی خود را تنشزدایی و برقراری رابطه و مذاکره با آمریکاییها قرار داد؛ در عین حال برخی ناظران معتقدند درونمایه این مستند برای شبیه سازی عملکرد حسن روحانی، رئیس جمهوری ایران به اقدامات آخرین رهبر شوروی است؛ هرچند با استفاده از تصاویر قوی آرشیوی محصول باکیفیتی ارائه داده اند.
مهدی زنديان در نقد این مستند در یادداشتی با عنوان «تاریخ ، آکتور سینما» نوشت:
جمله مشهور و البته مبهمی است از یک مورخ نامدار مبنی بر اینکه « تنها حقیقت مسلمی که تاریخ اثبات می کند اینست که هر چیزی را با آن می توان اثبات کرد. » معنی جمله مذکور بر راقم این سطور هم کمابیش مستور بود تا آنکه تصادفا فیلم مستند «رییس جمهور آکتور سینما» را دید. فیلم خوش ساختی که با استفاده از بهترین تکنیکهای مستند سازی و با یک سیر روایی مستحکم و متقاعد کننده ، در پی ایجاد تناظر یک به یک میان « دکتر حسن روحانی » و « میخائیل گورباچف » است. و صد البته که در القاء این معنی تنها به آن قسم از مخاطبانی کامیاب است که بر غور تــــــاریخ شوروی واقف نیستند و تصویــر روشنی از تاریخ تاریک آن درذهــن ندارند و شناختشان محــدود به دانستـــه های پراکنده و منفصــــــل است – علم جزیی «Partial Knowledge ».
در واقع علم ناقص و نامتشکل تماشاچی ، بهترین دستمایه تردستانی است که با پوشاندن بخش اعظم عوامل دخیل در یک روند تاریخی و تاکید بر عناصر فرعی یا احیانا موهوم ، در مقام مقارنه وضع حاضر با یک وضع تاریخی «نامربوط» بر می آیند. و به این ترتیب هر چه را بخواهند با تاریخ مدلل می کنند. تاریخ در دست ایشان فیلی است در خانه تاریک ؛ اگر مصلحت باشد طنابش می نمایانند و اگر مقتضی باشد ستون . مگر آنکه ، پرتو نوری از چراغ «علم کلی» ، خانه را از تاریکی درآورد و اجزائی که منفردا ناجور و گمراه کننده اند را در کلیت حقیقتی بنام فیل به هم بپیوندد. پس بگذارید چراغ تاریخ را کمی بالاتر بگیریم و نگاهی کلی به فیل روسیه بیندازیم – اگر چه شاید خرسی در انتظارمان باشد.
«سوسیالیسم» ، حسب ایده وآرمان انسانیش در دل عمده متفکرین انساندوست وحتی بعضا متدین، شعله شوق شریفی برافروخت. صاحبنظران پراحساسی که از تورق صحیفه مظلم تاریخ بشری به ستوه آمده بودند، این ایدئولوژی را آب مطهری دانستند که می تواند لوث لکه های « استعمار و استضعاف » را از صفحات آن بزداید.از همین روست که کمترمتفکری را در اوایل قرن حاضر می توان یافت که به نحوی از انحا ملهم و متاثر از «سوسیالیسم» نباشد واز دیدن صولت مردانه لنین و استالین مباهی و مبتهج نشود. حتی صاحبان گرایشات مذهبی نیز صمیمانه معتقد بودند که حد اعلای آرمان سوسیالیسم را میتوان در تعالیم اصیل دین یافت و نا امیدانه در پی طریقی بودند تا تضمین «حق مالکیت خصوصی» در دین را عذری بتراشند. برهمین سبیل، ملیون هم چیزی نمانده بود که حاشیه ای از حافظ بر کتاب «سرمایه» مارکس و نسخه ای از «مانیفست کمونیسم» به خط سعدی پیداکنند.
اما نقل مکرر شواهدی از بیرسمیهای شایع در شوروی و توسعه نهضت ادبیات ضد کمونیسم-خصوصا شاهکار افشاگرانه «بازگشت از شوروی» که از قضا مولف و مترجمش هر دو روزگاری از هواخواهان نامبردار کمونیسم بودند- تب «روس پرستی»را در کشور به عرق نشاند و چنان زخمی به پیکر «توتالیتاریسم» زد که هنوزبعد نیم قرن از نیش آن به خود می پیچد.
کتاب «بازگشت از شوروی» محصول بازدید مبسوط «آندره ژید» ادیب زبردست فرانسوی از شوروی است.زمامداران اتحاد شوروی بپاس دفاعیات موثر و قدرتمند او از کمونیسم – آنهم در مهد بورژوازی اروپا – این سفر را ترتیب دادند تا هم تجلیلی باشد و هم سفارش تلویحی یک اثر تبلیغی به «ژیـد» ؛ اما «از قضا سرکنگبین صفرا فزود.» آندره ژید که که هنوز تراکم توهمات، مجرای انصاف ذهنش را مسدود نکرده بود در این سفر که اولین معاینه اش از شوروی بحساب می آمد، دره عمیق میان رؤیـــــای مدینه فاضله ی « برابری و برادری» و کابوس بلشویسم را مشاهده کرد و با دقتی که بیشتر در خور یک اقتصاددان است تا یک ادیب، فضایح روش کمونیسم را آنهم باستناد آمار ارگان رسمی حزب حاکم شوروی – روزنامه پراودا – برملا ساخت.
اگر چه اروپا در اثر روشنگریهای فیزیوکراتها و اقتصاددانان برجسته ای چون «تورگو» ، «نکر» و«آدام اسمیت» ، از همان قرن هجدهم ناکارامدی اقتصاد دولتی و « برنامه گرا » را مسلم می شمرد ، با این حال حامیان «اقتصاد مبتنی بر برنامه» همیشه متعذر بودند که هیچگاه فرصت باجرا گزاردن نسخه مجربشان را نیافته اند تا مواعیدش را به انجاز رسانند.
«شبح کمونیسم» که به زعم مارکس در تعقیب اروپا بود ، ناگهان در سرزمینی ظاهر شد که هنوز هم به زحمت می توان اروپاییش دانست – روسیه. سیطره محض تفکر کمونیسم بر کلیه شؤون کشوری با منابع نامحدود انسانی و طبیعی، فرصتی طلایی برای اثبات حقانیت مرامی فراهم آورد که جهان مدرن طی چندین دهه طردش کرده بود.کسانی که از صدق دل به این مسلک معتقد بودند با اشتیاق مفرطی که پرده بر دیده حقیقت بینشــــان می افکند ، زبان به تمجید و تحمید اتحاد سوسیالیستی گشودند. هنرمندان چیره دستی چون پیکاسو و ریورا محصولات نبوغ درخشانشان و نویسندگان نامداری چون آندره ژید و ژان پل سارتر شمشیر بران فصاحتشان را به خدمت «جبهه شرق» در آوردند و حتی سیاستمدار متعهد و موجهی چون «نهرو» با آب و تاب آتیه درخشان اتحاد جماهیر را پیشگویی می کرد.
اما آن صبح امید هیچ گاه در شوروی ندمید . مارکسیزم که صرفا یک «روش» انقلابی و دستگاه جهان بینی بود، هیچ دستورالعملی برای «فردای انقلاب» نداشت. لنین پیشتر شکوه کرده بود که در تمام مکتوبات مارکس حتی یک جمله کاربردی برای تنسیق اقتصاد کشور نیافته است. به این ترتیب سردرگمی سیاستمداران ، توام با رخوتی که درغیاب محرک قدرتمند «انتفاع شخصی» چرخ اقتصاد توتالیتر را لنگ کرده بود ، دامنه تولید را به مشتی محصولات بنجل محدود کرد که جز مشتریان بی میل ومحصور در بازار بسته روسیه و اقمار منزویش، خریدار دیگری نمی یافت. شاید «ژید» اولین کسی بود که با مقایسه آماری کارگاههای صنعتی روسیه و فرانسه ، تفاوت «حیرت انگیز» سطح بهره وری تولیدی بلوکهای غرب و شرق را عیان کرد. حتی در صنایع نظــــامی که مایه حیثیت شوروی بشمار می رفت ، علایم فتـــور آشکار می شـــد. پیشرفته ترین تجهیزات پدافندی روسی در جنگ «دره ی بقاع» ، طی کمتر از یک روز توسط جنگنده های ساخت غرب بکلی نابود شدند و ضعف مفرط «سلاحهای متعارف» روسی را بر اهل فن آشکار ساختند. مسابقه پر جنجال سفر به ماه را هم که قبلا باخته بودند.
بعد از نیم قرن ناکامی ، حنای کمونیسم دیگر در چشم ملتها رنگی نداشت. حتی همسایه بینوایی مثل افغانستان با هیچ تدبیر و تطمیعی زیر بار پیوستن به اردوگاه شرق نمی رفت و ایران هم که زمانی جولانگاه روشنفکران چپگرابود، باتکاء اکثریت مطلق آراء شهروندان ، اعلام «جمهوری اسلامی» کرده بود.اینک گرایشات آزادیخواهانه در اقتصاد و سیاست از هر سو بر مرزهای شوروی – که روزگاری پــرده آهنینش می خواندند – فشار می آورد. « مــوج کمونیسم » بــاز گــــشته بود.
*********
انحطاط رژیم توتالیتر شوروی با گورباچف اصلاحگرا آغاز نشد ، بلکه در زمان او به منــزل آخر رسـید: تجــــــــــزیه .
در واقع گناه گورباچف این بود که تناقضات درونی کمونیسم را دریافت و بر خلاف اسلافش به جای کتمان، در پی راه علاجی برآمد ، اما دیگر مجالی بـرای ثمردهی برنامه های اصلاحی « گلاسنوست» و «پرسترویکا» ی او باقی نمانده بود و روسیه شوروی همصدا با جمهوریهای سوویت فریاد تجزیه طلبی سر می داد- یکی به امید پیوستن به اروپا ودیگری در آرزوی استقلال ملی. یلتســـین «مخمور» و حیران هم- که گویا فقط از پس گورباچف برمی آمد- حریف بدسریهای غول اقتصاد نشد و ترجیح داد که منصب به معاون جوان و جسورش بسپرد و خود « بکشد رخت به میخانه و خوش بنشیند. »
به این ترتیب تفکر سطحی سازندگان این فیلم به جای تحلیل آن عوامل پنهانی که از آغاز بنای نظام کمونیستی ستونهای لرزان اقتصادش را از درون می خوردند، اینطور می نمایانند که گاوچران لافزنی مثل ریگان با فریب دادن گورباچف ، غول کمونیسم را به زانو در آورده است. حقا هواداران ریگان هم از اینهمه حسن نظر سازندگان که او را از منصب معرکه گیر شوهای تلویزیونی تا عنوان «منجی دنیا از چنگال کمونیسم» ارتقا داده اند، ممنون و مباهیند.
شخصیتهای تاریخی در دستان هنرمند این سنخ فیلمسازان، آکتوری هستند که هر کسوتی بخواهند بر ایشان می پوشانند. از شاه گرفته تا گدا ، ازگزمه تا حرامی و البته از قهرمان تا خائن.
اما صرف نظر از این «محتوا» ی غیر علمی و تبلیغی – که بیش از آنکه متعهد به ارائه حقیقت و روشن کردن ذهن مخاطب باشد مترصد تیره کردن ذهن او و تحمیل پیش فرضهای خود به جای تفویض حق داوری نهایی به وی است – جنبه های برجسته « فرم » فیلم قابل توجه است. خط روایی روان و مستحکم ، مدلول صریح و بسیطی که برای بیننده بیگانه نیست ، توأم با انتخاب دقیق و بجای تصاویر تاریخی و آرشیوی و تدوین زیرکانه آنها ، ضمیر ناخودآگاه مخاطب را با سازندگان همراه می کند.البته هزینه هنگفت تهیه و سپس تجزیه و پالایش حجم انبوه راشهای خامی که ماده اولیه فیلمند ،خود محل تأمل است.
سکانسهای پایانی ،برخورنده ترین قسمت فیلمند ، آنجا که گوینده با شیفتگی و حتی غرور از اعاده حیثیت سابق شوروی خبر می دهد و همزمان لانگشاتهای هنرمندانه ای از نمای کرملین- باچاشنی آهنگنهای حماسی- تصویر می شود. بناهای فرسوده ای که اگر چه با مواد مرغوب – احتمالا غربی- رنگ و لعابی گرفته بودند، اما هنوز با غم و حسرت خاطره غمبار افتخارات آغشته به خون خود را مرور می کردند و بر وظیفه تازه و مضحکشان به عنوان نماد احیاء یک امپراطوری مضمحل ، پوزخند می زدند.
در کانون قاب بندی سکانس ،رنگ چشمنواز ستاره های سرخی که بر تارک گنبدهای سبک ارتدوکس یونانی می درخشیدند، استعاره بلیغی بود از خون قربانیان سوءظن استالین که حتی مقابل جوخه اعدام فریاد «زنده باد رفیق استالین» سر می دادند. شاید حضرات سازنده که ظاهرا کباده انقلابی گری هم می کشند، فراموش کرده اند که در مکتب امام راحل – که سقوط کمونیسم را محتوم ذاتی می دانست و نه موکول به وسائطی از قماش ریگان وگورباچف – شعار «نه شرقی» مقدم بر«نه غربی» است.
* كتابنامه
– پالمر ، رابرت روزل (۱۳۸۳) ، تاريخ جهان نو (ويرايش دوم) ، ترجمه ابوالقاسم طاهري ، تهران اميركبير ، چاپ ششم
– دورانت ، ويليام جيمز (۱۳۸۵) ، تاريخ تمدن (ويرايش دوم) ، گروه مترجمان ، تهران : اميركبير ، چاپ دوازدهم از ويرايش دوم