دانکرک به روایت نولان: آنها می رفتند تا بمیرند
برای بیشتر مردم بریتانیا واقعه دانکرک (Dunkirk) همچون اسطوره ای افسانه گونه است که با آن بزرگ شده اند و سال های سال است که در من و استخوان هایم رسوخ کرده است. حدود ۲۰ سال پیش در میانه تولید اولین فیلمم، به همراه تهیه کننده (و همسر آینده ام) اِما توماس (Emma Thomas) و دوستی با کشتی کوچکی (درست در همان زمانی از سال که این واقعه اتفاق افتاده بود) از میان کانالی تا دانکرک رفتیم.
چون کانال متلاطم بود کمی در آبراهه هایی داخلی نیز کشتیرانی کردیم. هوا خیلی بد بود. دریا به شدت خروشان بود و عبور از کانال بیشتر از آن چیزی که باید طول کشید. بعد از ۱۹ ساعت کشتیرانی حدود نیمه شب به دانکرک رسیدیم و این عبور انجام شد بدون اینکه کسی روی سرمان بمب بیندازد. با این که وارد منطقه جنگی نشدیم اما من با احساس متفاوتی از احترام برگشتم. نه به خاطر افسانه ای که شنیده بودم بلکه بیشتر به خاطر واقعیت خود دانکرک.
هرچه بیشتر درباره اتفاقاتی که افتاده است، می خوانید، هرچه بیشتر در کانال می رانید و یا اینکه در ساحل دانکرک می ایستید و می بینید که چقدر پهناور و صاف است، هرچه بیشتر درباره جغرافی و ویژگی های فیزیکی اش می دانید تحسینتان نسبت به کسانی که در تخلیه دانکرک نقش داشته اند بیشتر می شود. اما داستان این اتفاق در سینمای مدرن ساخته نشده است. تنها فیلمی که از این واقعه ساخته شده فیلمی سیاه و سفید در سال ۱۹۵۰ میلادی به کارگردانی لِزلی نورمان (Leslie Norman) و با بازی جان میلز (John Mills) و ریچارد اَتِنبورگ (Richard Attenborough) است.
دانکرک واقعه ای عظیم است که باید در مقیاسی بزرگ به تصویر کشیده شود و بودجه ای قبال توجه می خواهد. این بودجه تنها از استودیوهای هالیوود می آید و این استودیوها تنها به فیلم هایی علاقه دارند که درباره آمریکایی ها باشند. همان طور که می دانید در واقعه دانکرک هیچ آمریکایی ای دخالت نداشت. به همین دلیل می خواستم زمانی این موضوع را مطرح کنم که اعتمادی بین من و استودیویی برقرار شود و آن ها اجازه دهند با بودجه شان فیلمی انگلیسی بسازم. این فرصتی بود که بالاخره به دست آوردم. پس از آن مشغول خواندن خاطرات کسانی شدم که خود شخصا آنجا بوده اند؛ اطلاعات بسیار زیادی از موزه جنگ امپریال (Imperial War Museum) جمع آوری کردم.
جوشوا لِوین (Joshua Levine) که مشاور تاریخی فیلم شد تاریخ دانی بود که کتابی با نام صداهای فراموش شده دانکرک (Forgotten Voices of Dunkirk) تالیف کرده بود. با او زمان زیادی صحبت کردم و چیزهایی را خواندم که پیدا کرده بود و در اختیارم گذاشته بود. بعد از آن این افتخار بزرگ را داشتیم که با کهنه سربازان دانکرک صحبت کنم. البته عده زیادی باقی نمانده بودند و آن هایی هم که بودند در ۹۰ سالگی شان به سر می بردند. با این حال با مهربانی وقتشان را در اختیارمان گذاشتند. آن ها تفسیرهای متفاوتی (از آنچه روح دانکرک نامیده می شد) داشتند. عده ای فکر می کردند دانکرک به کشتی های کوچکی که برای کمک آمده بودند اطلاق می شد.
به نظر بقیه، دانکرک محاصره کنندگان ساحل بودند که به سربازان اجازه فرار می دادند. برای عده ای هم پروپاگاندایی بیش نبود. چیزی که واقعی نبود و ساخته و پرداخته چرچیل بود. تفسیرها و تعبیرهای زیادی شنیدیم. این رویکردی بود که در فیلم هم داشتیم: این که به تماشاگر این حس را منتقل کنیم که تخلیه دانکرک را از زوایای متفاوتی می بینند اما هزاران داستان دیگر نیز وجود دارد. با وجود جمعیت زیادی که در ساحل در محاصره بودند- ۴۰۰۰۰۰ نفر-تجربیات اساسی بسیار متفاوتی را می توان کشف کرد. ممکن است نظم و ترتیب را متوجه شوید اما در عین حال آشفتگی نیز سر و کله اش پیدا می شود. اصالت در عین بزدلی. یکی از داستان هایی که مرا درگیر خود کرد و راه خود را به فیلم باز کرد داستانی بود که یکی از کهنه سربازها برایم تعریف کرد.
او همچنان که سربازان را نگاه کرده بود که وارد دریا می شوند با خود فکر کرده بود آیا آن ها به خانه می روند. از او پرسیدم: «واقعا کجا می خواستند بروند؟ انگلستان یا کشتی؟ آیا داشتند خودشان را می کشتند؟» او نمی دانست اما باور داشت که آن ها می رفتند تا بمیرند. چیزی که می گفت به شدت تکان دهنده بود. می دانستم نمی خواهم فیلمی بسازم که قدیمی به نظر برسد و نتواند با مخاطب امروزی ارتباط برقرار کند. در ابتدا همه چیز به نظر خوب می رسید اما داستان به سرعت مرا گیر سیاست های آن زمان انداخت. این روزها ما هیچ ژنرالی نداریم که روی نقشه ها حرکات را مشخص کند و هیچ چرچیلی نمی بینیم. داستان دانکرک امروزی، داستانی برای زنده ماندن است و من می خواستم از خلال شخصیت ها وارد این نوع از تجربیاتشان شوم.
قرارمان با کمپانی وارنر براز (Warner Bros) این بود که تماشاگران را داخل هواپیمای جنگنده می گذاریم تا خودشان با مِسِرشمیتس (Messerschmitts) (نام شرکت هواپیماسازی آلمانی) وارد جنگ شوند. آن ها را در ساحل می گذاریم، جلویشان موج ها در تلاطم و اطرافشان تا چشم کار میکند ماسه باشد. آن ها را در قایق های کوچکی قرار می دهیم که روی موج ها در نوسان باشند. در این سفر طولانی به سوی جنگی رعب انگیز در حرکت هستند. این واقعیتی مجازی است. کاملا می دانستیم بیشتر از این که بخواهیم سه بعدی سازی کنیم می خواهیم سعی کنیم تا نمونه های واقعی کشتی ها و هواپیماهایی را پیدا کنیم که تا حد ممکن شبیه به نمونه های واقعی آن زمان باشند.
می خواستیم هواپیماهایی واقعی پیدا کنیم و آن ها را در آسمان و در مقابل هم پرواز دهیم تا با یکدیگر بجنگند و همزمان دوربین و بازیگر را در هواپیما داشته باشیم. می خواستیم این صحنه ها را تا جایی که می توانستیم واقعی بازسازی کنیم. همیشه باید کار را به کارشناسان بسپارید. با شخصی به نام دَن فریدکین (Dan Friedkin) آشنا شدیم که شش جنگنده داشت و خلبانی خارق العاده بود. با او درباره ویژگی هواپیماها، چگونگی پروازشان و اینکه خلبان چه نیروی گرانشی را می تواند متحمل شود صحبت کنیم. وقتی فیلم سازان برای ساختن صحنه هایی مانند آنچه توضیح دادم از مدل های کامپیوتری استفاده می کنند قوانین فیزیکی را برای دنبال کردن انرژی بصری نادیده می گیرند.
می خواستیم با انتقال حس تعلیق، تماشاگر را متوجه کنیم که جنگ هوایی کار بسیار مشکلی است. چگونه وقتی می خواهید هواپیمای دیگری را تعقیب کنید باید به یک سمت کج شوید و یا زمانی که می خواهید سعی کنید تا شلیک کنید باید هدفگیر را بالای هدف نشانه بروید و پیش بینی کنید که گلوله ها تا کجا می روند و باد با آن ها چکار خواهدکرد. شایعه ای راه افتاده که هواپیمایی عتیقه را خریداری کرده ایم که سقوط کرده است. چنین کاری نکرده ایم. اگر چیزی قرار نبوده سقوط کند قطعا سقوط نکرده است. زمانی که به انهدام نیاز بود از نسخه های بدل استفاده می کردیم. پیش از این نیز صحنه های هوایی بسیاری در فیلم هایم ساخته بودم (مانند شوالیه سیاه بر می خیزد (The Dark KnightRises) با بازی کریستین بِیل (Christian Bale) در سال ۲۰۱۲).
با اینکه خلبان ها و فیلم بردار را می شناختم و می دانستم که چگونه باید با آن رو به رو شوم همچنان این فیلم پیچیده ترین صحنه های هوایی را داشت. صحنه های زمینی زیادی هم کارگردانی کرده بودم اما قایق ها به کلی چیز جدیدی برایم بودند و به شدت چالش برانگیز.
می خواستیم از زوایای جدیدی صحنه های هولناک غرق شدن کشتی ها را نشان دهیم. بیش از ۲۳۰ کشتی در حین تخلیه گم شدند از جمله شش ناوشکن انگلیسی. زمان هایی بود که با خودم فکر می کردم باری را برداشته ام که نمی توانم حمل کنم. فکر می کنم هر روز حدود ۶۵ کشتی روی آب داشتیم. هیچ گاه چنین کاری را انجام نداده بودم- نمی دانم آیا کسی انجام داده است یا نه. دلهره آور بود.
می خواستیم از زوایای جدیدی صحنه های هولناک غرق شدن کشتی ها را نشان دهیم. بیش از ۲۳۰ کشتی در حین تخلیه گم شدند از جمله شش ناوشکن انگلیسی. زمان هایی بود که با خودم فکر می کردم باری را برداشته ام که نمی توانم حمل کنم. فکر می کنم هر روز حدود ۶۵ کشتی روی آب داشتیم. هیچ گاه چنین کاری را انجام نداده بودم- نمی دانم آیا کسی انجام داده است یا نه. دلهره آور بود.
با چندین کارگردان که روی آب کار کرده بودند- استیون اسپیلبرگ (Steven Spielberg) و ران هاوارد (Ron Howard)- صحبت کردم و پیشنهاداتی عالی گرفتم. هر دوی این کارگردانان عقیده داشتند که بهترین نوع فیلم برداری روی قایق با دوربین دست- گرچه ما با فرمت آی مکس فیلم برداری می کردیم- چون فیلم بردار باید بتواند خود را در هنگام حرکت قایق ثابت نگاه دارد. وقتی که رفتم با مارک رایلَنس (Mark Rylance) (او نقش شهروندی را بازی می کند که قایقش را می آورد تا به تخلیه کمک کند) درباره برخی مسائل صحبت کنم برایش ضروری بود تا قایق را بفهمد و بتواند با سکان کار کند. او احتیاج داشت تا متوجه شود که شرایط فیزیکی آن شرایط چگونه فهم ما از انسانیت این شخصیت را شکل می دهد.
بازیگران جوان تر مانند تام گلین کارنی (Tom Glynn- Carney) و فیون وایتهِد (Fionn Whitehead) از این که شرایط چه چیزی می توانست برایشان داشته باشد هیجان زده بودند. برایشان ضروری بود تا بتوانند هم روی ساحل باشند و هم در آب. آن ها واقعا در محیط بودند، تجربه اش می کردند و از میانش می گذشتند چنان که سربازان از آن گذشته بودند. تماشای کِنِت برانا (Kenneth Branagh) زمانی که حقیقتی احساسی را پیدا کرد بی نظیر بود؛ این که به خانه نزدیک باشی اما نتوانی سربازان را به خانه شان بازگردانی. او که خود، کارگردان است کاملا می دانست با چه محیطی در کشمکش هستیم. ما روی سازه ای به نام موج شکن بودیم که تا یک کیلومتر داخل دریا پیش رفته بود.
بنابراین وقتی روی آن و در میان بادهای شدید و موج های سهمگین مشغول به فیلم برداری بودیم و تا نزدیک ترین مکان امن نیم ساعت پیاده روی بود با خود می اندیشیدم این ماموریتی است تنها برای ملکه و کشورم. آب بزرگ ترین چیزی بود که بازیگران باید از پسش بر می آمدند. باید این آمادگی را می داشتند که زمان زیادی در آب و در کانال باشند- نه فقط برای صحنه های تکی، بلکه در تمام روزهای فیلم برداری- بنابراین مهم بود که به خوبی آموزش ببینند تا بتوانند در امنیت کامل با آن همراه باشند. بچه های بدلکار، تیمی از مربیان را جمع کرده بودند و هفته ها به تمرین های سخت فیزیکی پرداختند تا بتوانند در موج ها شنا کنند، بدوند و به زندگی در شرایط سخت و خطرناک عادت کنند. به نظرم برای بعضی شان شوک آور بود.
روزهای اول فیلم برداری در بدترین آب و هوا انجام شد. گروه های فیلم برداری بسیار کمی هستند که در این شرایط بتوانند کار کنند اما برای ما این مقدار کفی که روی ساحل می آمد شگفت انگیز بود. همیشه به من گفته اند که در حرفه کارگردانی از آب و هوا شانس آورده ام. این درست نیست. خیلی اوقات شانس افتضاحی دارم اما فلسفه ام این است که باید تلاش کرد و به فیلم برداری ادامه داد. خوش بین باشید، وقتی هوا بد است صحنه هایی که آب و هوای بد دارند را انتخاب کنید و آن ها را فیلم برداری کنید. به کارتان ادامه دهید، مهم نیست در چه شرایطی هستید. تا زمانی که امنیت وجود دارد کارتان را انجام دهید.
من و فیلم بردارم هویته وان هویتِما (Hoyte van Hoytema) هر دو لباس شنا می پوشیدیم. او خانه هایی برای دوربین ها ساخته بود که می توانستند روی موج ها باشند؛ وقتی در آب کار می کنید نصف دوربین ها روی آب و نصفشان زیر آب است. ما آن جا بودیم و با بازیگران شنا می کردیم تا بتوانیم چیزهایی را که با آن ها سر و کار دارند تجربه کنیم و روح صحنه ها را به نمایش دربیاوریم. اینکه در این شرایط با هم باشیم و در چادری نشسته باشیم و ویدئوها را تماشا کنیم برای این سبک فیلم ها بسیار ضروری است. اگر می خواهید کارتان معنادار باشد و تماشاگران را همراهش کنید باید در همه صحنه ها حضور داشته باشید.
هرچقدر هم که این روند چالش برانگیز باشد باز هم قابل مقایسه نیست با چیزی که مردم در سال ۱۹۴۰ تجربه کرده اند. ایده پشت دانکرک درباره قهرمانی های فردی نیست بلکه بیشتر راجع به قهرمانی های جمعی است؛ این فیلم از احساس جمعی فوق العاده ای می گوید که برای انجام آن عملیات ضروری بود. این چیزی است که داستان را بی نظیر کرده و به نظرم به همین دلیل است که همیشه برای مردم انگلستان نقطه اتحاد و همبستگی است. من فکر می کنم دانکرک داستانی جهانی از زنده ماندن است و مفهومی بنیادین از ناامیدی در رسیدن به خانه دارد.