خداحافظی نرگس کلباسی از مردم، برای رفتن به سوی خدا
نرگس کلباسی اشتری، بانوی نیکوکار ایرانی-بریتانیایی که بعد از یک پرونده پیچیده از اتهام قتل غیر عمد رهایی یافت، عازم زیارت خانه خدا می شود.
به گزارش خبرنگار بازتاب، حضور خانم کلباسی در برنامه ماه عسل باعث آشنایی بسیاری از مردم با داستان عجیب و پر پیچ و خم او شد و او نیز در پایان از سفر حج به عنوان آرزوی خود یاد کرد؛ آرزویی که ظاهرا اکنون محقق شده است.
کلباسی برای کودکان یتیم و معلول هند پرورشگاههایی میساخت، و پس از حادثهای به قتل غیرعمد یک کودک متهم شد که در مارس ۲۰۱۷ ، بعد از پیگیری های جدی دستگاه دیپلماسی ایران، با حکم دادگاه تجدید نظر در شهر رایاگادا، از همه اتهامات وارده تبرئه شده و بیگناه شناخته شد.
نرگس کلباسی اشتری در اول فروردین ۱۳۶۷[نیازمند منبع] در اصفهان به دنیا آمد و تا ۴ سالگیاش در ایران بود؛ و پس از آن همراه با خانواده به انگلستان مهاجرت کردند. نرگس در یازده سالگی مادر و در شانزدهسالگی پدر خود را از دست داد که هر دو در دو سفر به ایران فوت کردند. اولین سفر مادر بر اثر سکته قلبی و دومین سفر به ایران پدر بر اثر سرطان. او تا سن ۱۹ سالگی در کشور انگلستان زندگی میکرد و سپس تا ۲۱ سالگیاش در کشور کانادا و نزد عمهٔ خودش بسر میبرد. نرگس اشتری لیسانس مدیریت جهانگردی و فوقلیسانس مدیریت بازرگانی دارد.
او اکنون در یادداشتی ماجرای قهر خود با خدا در پی عدم استجابت دعایش برای بهبودی پدر و نیز آشتی مجددش با خدا را روایت کرده است:
آشتي با خدا
وقتی فهمیدم که پدرم بیمار است، هر شب در بالکن خانه رو به آسمان برای بهبودش دعا میکردم و نماز میخواندم. فقط چند سال از مرگ مادرم گذشته بود و احساس میکردم پدرم تنها دارایی من است.
هر روز و هر شب دعا میکردم، اما دعاهای شبانه دردناکتر بودند چرا که من سکوت و تاریکی را احساس میکردم، احساس میکردم اگر او را از من بگیرند تا چه انداره تنها خواهم شد. به خدا التماس کردم که او را نجات دهد، التماس کردم که او را از من نگیرد. قول دادم که تا ابد شکرگزارش باشم اگر پدرم را نجات دهد، قول دادم تا همیشه انسان خوبی باشم و قدر پدرم را بدانم…. شبهای بی انتهای راز و نیاز با خدا. اما در آخر، خدا او را از من گرفت.
از روزی که پدرم رفت، دیگر با خدا حرف نزدم. زمانی که داشتم دفن شدن پدرم را تماشا میکردم، او را به کلی از ذهنم بیرون کردم. احساس میکردم از او متنفرم، عصبانی و آسیب دیده بودم. احساس میکردم تمام شبهایی که برای نجات پدرم به او التماس میکردم به من گوش نداده است. خسته بودم، قلبم به شدت شکسته بود و نمیخواستم دیگر با خدا حرف بزنم. احساس میکردم هیچ نقطهی امیدی نیست، حتی احساس میکردم نمیخواهم بدون پدرم زندگی کنم.
از شانزده سالگی دیگر با خدا صحبت نکردم مگر با لحنی تند و عصبانی. وقتی در هندوستان بودم و آن میزان از فقر را دیدم حتی نسبت به خدا عصبانیتر شدم. برایم سوال بود، تو کجایی؟؟؟ چرا با کودکان بیگناه این کار را میکنی؟؟ فقط چرا؟؟؟؟
روز فوت پدرم قلب من چندین تکه شد و خدا به من گوش نکرد، سالها طول کشید تا بفهمم چرا. او برای من برنامه داشت. هرچه بزرگتر شدم، همه چیز معنادار تر شد. قوی تر میشدم و عشقی بیپایان در من رشد میکرد. اگرچه به او پشت کردم، اما او هرگز به من پشت نکرد. او به عشق ورزیدن و حفاظت از من ادامه داد. من هفت سال را در تنهایی سپری کردم اما هیچ خطری مرا تهدید نکرد. هفت سال را در تنهایی گذراندم اما برای ادامه زندگی سرشار از انرژی بودم. در ۲۲ سالگی مادر شدم و معنای واقعی عشق را درک کردم. من فهمیدم که عشق به آدم ها یا چیزها متصل نیست، بلکه عشق ورزیدن بی قید و شرط، دادن عشق بدون انتظار برای برگشت آن است. درست مانند آنچه خدا با من کرد.
در طول دورهی دادگاهم به شدت بیمار شدم. نه تنها به جرمِ ناکرده محکوم بودم، بلکه به واسطهی شدت بیماری نمیتوانستم با شرایط کنار بیایم. کسی را نداشتم که به او تکیه کنم به همین خاطر دوباره دست به دعا شدم. ۱۱ سال به درستی با خدا حرف نزده بودم، اما آن روز، دو سال پیش، دوباره شروع کردم. روزی که نماز خواندم به شدت گریه میکردم، تکه های شکستهی قلبم در حال التیام بودند، چشمانم را بستم و آنچه توانستم ببینم کودکیم بود، مادرم، پدرم، هر دو خوشحال بودند. من دوباره داشتم نماز میخواندم و احساس آرامش میکردم.
میدانم که خدا در اطراف ماست و از آنچه تصور میکنیم به ما نزدیک تر است، اما بعد از صحبت دوباره با خدا، آرزویم رفتن به مکه شده است، جایی که پدرم همیشه از آن صحبت میکرد. برای تشکر از خدا به خاطر همهی آنچه برایم انجام داد. برای تمام انتخابهایی که در زندگیم کرد. میخواهم از خدا درخواست کنم که برای ۱۱ سال پشت کردن به او مرا ببخشد. من میتوانم این کار را در هر مکانی انجام دهم، اما ترجیحم این است که در مکه باشد. این تصوریست که من از مکه دارم. میدانم که خدا فقط آنجا نیست، اما احساس میکنم آنجا بهتر میتوانم با او حرف بزنم. میخواهم انرژی مردم را احساس کنم. میخواهم عشقشان به خدایمان را ببینم. میخواهم دردهایم و گذشته ام را پشت سر بگذارم و زندگی جدیدی آغاز کنم، این بار، زندگی ای که خدا در آن حضور دارد. از عشق ورزیدن به او مفتخرم.
در همین روزها عازم مکه و مدینه هستم. این یک تجربهی بی نهایت احساسیست. لطفا برایم دعا کنید، من هم برای شما دعا خواهم کرد.
نرگس كلباسي اشتري
٢٧ مرداد ١٣٩٦