گفت و گو با سهراب پورناظری، به بهانه کنسرت نمایش «سی»
اینطور نیست.ما پیش از این هم چندین کنسرت در فضای باز داشتیم؛ اما در این اثر میخواستیم با ادبیات کهن و داشتههای فرهنگیمان کاری انجام دهیم. از نظر من کار روی شاهنامه بدون بخشِ نمایشی، چندان به نتیجه مطلوب نمیرسد؛ چون داستانهای شاهنامه، بسیار دراماتیک هستند؛ بنابراین خانم ثمینی نمایشنامهای بر اساسِ سه داستان شاهنامه نوشتند و «سی» شکل گرفت. در واقع هدفِ این اجرا، انتقال دوباره پیامهای شاهنامه، هویت ایرانی و بازسازی هویت ملی بود.
ابتدا خانم ثمینی متن را نوشت و سپس شما برای آن ترانهها را انتخاب کردید؟
ما درهمه موارد با هم پیش رفتیم.
حالا که چند شب از اجرا گذشته است، آيا با خودتان فکر کردید ای کاش جای بعضی قطعات ، قطعه دیگری را میگذاشتید؟
کلیت موسیقی این اثر مثل موسیقی فیلم است. باید ببینید براساس این صحنهها کدام قطعات مناسب است. فکر نکردیم چون شاهنامه کار میکنیم، همه اشعار باید از شاهنامه باشد؛ اگرچه قطعاتی از آن را نيز داریم. ما دو قطعه باکلام از رگ خواب و دو قطعه نیز از آرایش غلیظ استفاده کردیم و چندین قطعه هم جدید است.
چرا خانم ثمینی را برای این کار برگزیدید؟
خانم ثمینی نمایشنامه نویسی با آثاری درخشان هستند و از همان ابتدا انتخاب اول ما بودند.
نکته دیگری که وجود دارد این است که در بخشهایی از سالن، نمایش و بازیها به خوبی دیده نمیشوند.فکر نمیکنید فضایي كه انتخاب شده مناسب بخش نمایشی اثر نیست؟
به طور قطع هیچ کاری کامل نیست؛ چون اولین بار است که چنین تجربهای در این کشور میشود، بيشك ضعفهایی دارد. ما مکان مناسبی برای چهارهزار مخاطب نداريم و برای اینکه اجرای بهتری داشته باشیم، حدود یک میلیارد تومان هزینه کردیم تا فضای باز کاخ سعدآباد را به سالن کنسرت تبدیل کنیم. این کاری است که ما میتوانستیم انجام دهیم؛ اگرچه معتقدم بيشتر از ۸۰ درصد رضایت حاصل شده است.
در جاهایی به نظر میرسید كه شما در این کنسرت نمایش، نقش پررنگی دارید.
طبیعی است وقتی نام «همایون شجریان» عزیز و من روی کاری قرار میگیرد، حضور موسیقی پررنگتر شود؛ چون مردم از ما انتظار موسیقی دارند. خواسته و هدفی که ما داشتیم، در همان توضیح ابتدايي من خلاصه میشود. هدف ما همان است و اینکه چقدر در آن موفق بودیم، به قضاوت مردم برمی گردد. ضمن اینکه طبیعی است وقتی شما کاری انجام میدهید، در تمام بخشهای آن همفکری داشته باشید، برای مثال آقای دشتی در بخش موسيقي نظر دادند و ما نیز در صحنه نظرمان را بیان کردیم. در این اثر نوشته شده است: «کاری از همایون شجریان و سهراب پورناظری».
شما همیشه از این ماجرا گلایهمند بودید كه ما فرهنگ خودمان را فراموش كردهايم. آيا استقبال از این نمایش چیز دیگری نمیگوید؟
جامعه میخواهد بیاموزد. آنها میخواهند با فرهنگ خودشان آشتی کنند؛ اما باید راه به آنها نشان داده شود؛ بدون شعار دادن. این آموزش میتواند از صدای «همایون» عزیز یا ساز من یا بازی و هنر دیگران باشد.
پیش از این از تهاجم فرهنگی نيز سخن گفته بودید. گويا این گله فرهنگی را در این کنسرتنمایش نيز مطرح كرديد.
فکرمیکنم انجام کارهایی که فرهنگ گذشته ایران را نمایش دهد و پلی میان نسلِ امروز با آن برقرار کند، برعهده دولت است؛امامتاسفانه این اتفاق رخ نداده ودوجوان عمر خود را گذاشتند،ریسک کردند و پا در عرصه پرخطری گذاشتند. این اجرا شبهای اول برای من ترسناک بود. فقط از لحاظ فنی به ۲۰ میکروفون وایرلس نياز داشتم؛ آن نيزدر فضایی که با این همه موج موبایل، امکان قطعیاش ۸۰درصد است. یکی دوبار هم قطعی میکروفون داشتیم. اين اتفاقات هر لحظه ازعمر ما کم میکرد. من با عشق ازعمر و جوانیام میگذرم؛ اما این کار وظیفه دولت و میراث فرهنگی است که بیایند و به ما امکانات بدهند.
احساس میکنم این اثر بدون اشاره مستقيم، به موضوعات روز نیز میپردازد؛ مثلا در جايي درباره احتمال جنگ میگوید يا ایرانی که امروز به قهرمان احتیاج دارد.حتی جاهایی احساس میکنیم که صحبت درباره مذاکرهکنندگانمان است یا کسانی که در مرزها میجنگند.
بيشك ما در موسیقی همین مسیر را دنبال میکنیم. ما شعر کهن مولوی را میآوریم. سازهای چند هزارساله در دستان ماست ولی «مردم امروز» پذیرفتهاند که این موسیقیها را بشنوند و ازآن لذت ببرند. در نمایشی هم که میخواهیم کار کنیم، سراغ آدمهایی میرویم که بتوانند این به روزرسانی را با حفظ جانمایه اثر هنری به رشته تحریر درآورند و روی صحنه ببرند. هدف ما این است که بتوانیم پلی بزنیم که مردم با ریشه خود ارتباط برقرار کنند اما با حرف و کار نو.
قطعه آخر کنسرت نیز اتفاق عجیبی است. این قطعه جدید است،با اینکه میشد سراغ قطعات قدیمیتر رفت. شاید بسیاری انتظار داشتند که در ادامه روند نمایش، در انتها به قطعه«ای ایران»برسند، اما شما سراغ یک قطعه جدید رفتید.
آن قطعه یک نتیجهگیری درست از نمایشی است که میبینیم. من در کارهایم قطعه میهنی نداشتم و این اولین کار میهنی است که با جهانبینیای که داشتم ساختم و شاید بتوان به عنوان اثری که احساسات مردم را درگیر میکند، از آن نام برد. در خصوص شعر با پوریا سوری به صورت گام به گام جلو رفتیم.
آيا سعی کردید كه پیچی از آن چرخدنده فرهنگ ایرانی باشید؟
من نمیخواهم ادعای بزرگي کنم. دلم خواسته قدمی بردارم و این تمام تلاشم بوده است. این کار در حدي که راهی باز کند، برای من کافی است تا بتوانیم قدمهای بزرگتر و موثرتری برداریم.
فکر میکنید کنسرت-نمایش سی دو جریانسازی مختلف کرده است؟ در دورانی که اسیر پانهای مختلفی مانند پانکردها، پانترکها و… هستیم و جوری رفتار میکنند که هرچه بیشتر خاک خود را دوست داشته باشند، ارزش قلمداد ميشود اما ایرانیها که از وطنپرستی صحبت میکنند، ضد ارزش میشود. اما «سی» به نظر میآید که در حوزه فرهنگ و موسیقی بهطور مستقیم به این مساله میپردازد.
کار من از این به بعد نيز همین خواهد بود و هرچه توان دارم در راه شناساندن و پرشکوه کردن فرهنگ ایران ميگذارم و هرچه عشق دارم، در راه ایران است. چند وقت پیش به مادرم میگفتم عشق غریبی به این سرزمین دارم که گفتنی نیست. فکر میکنم برای خیلیها این طور باشد؛ یک مادر، تمام سرمایهاش فرزندش است. وقتی حاضرند فرزندان خود را به شهادت بفرستند، یعنی در وجودشان هیچ عشقی بالاتر از عشق به سرزمین نیست؛ آن هم سرزمینی که مادر تمدنهای جهان است. بسیاری از ما این سرزمین را نمیشناسیم.
اگر بشناسیم دیگر پانترک و پانکرد معنی پیدا نمیکند. به نظر من سرمایه یک سرزمین، فرهنگ آن است. مرز ما کوچک و بزرگ شده است و هرکاری خواستند با آن کردند، اما فرهنگ را نمیتوان دستكاري كرد.
احساس میکردم که «سی» آمادگی این را دارد که در یک کشور اروپایی با امکانات قدرتمندتری اجرا شود.امیدوارم این راه ادامه پیدا کند و به اینجا ختم نشود چرا که توفیق این کار، روزی است که ایرانیها بفهمند فرهنگشان چیست و غیرایرانیها بفهمند ایران کجاست.
آيابه اجرای نمایش «سی» در شهرهای دیگر ایران نيز فکر کردهاید؟
آرزوی من این است که بعد از تهران به تخت جمشید، اصفهان، بیستون، نیشابور و بسياري جاهای دیگر برويم که پتانسیل این کار را به بهترین شکل دارند. تا جایی که کسی دلواپس نشود، ما جلو میرویم.
ولی بخش زیادی از جمعیت ايران، از تماشاي این کنسرتنمایش محروم هستند و از نظر اقتصادی نمیتوانند آن را ببینند. راهکار این موضوع را چه میدانید؟
راهکار آن نسخه تصویری کار است. امیدوارم ضبط شود و مجوز بگیرد؛ اما این جزو اهداف اصلی ماست.
با توجه به اینکه این اثر بر اساسِ شاهنامه شکل گرفته است، ظرفیت موسیقيایی این اثر را چقدر میدانید؟
شاهنامه یک اثر حماسی است و در موسیقی حماسی بسیار مورد استفاده قرار گرفته و آثار درخشانی هم در آن خلق شده است؛ اما نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که این پتانسیل در موسیقی ردیف- دستگاهی و حتی موسیقی کلاسیک نیست که بتواند همراه شاهنامه باشد و به همین خاطر اکثر کارهای انجام شده در این زمینه نتیجه چندان دلخواهی نداشته است.
درفرهنگ ایرانی از سالهاي قبل، هنر نقالی وجود داشته است؛ اتفاقی که متاسفانه در سهدهه اخیر از بین رفته است. چقدر به این هنر در زمان طراحی کنسرتنمایش «سی» فکر کردید؟ اصلا فکر کردید؟آیا امکان دارد که در طرح های بعدی سراغ بازسازی این مدل از شاهنامهخوانی همراه با موسیقی بروید؟
جان مایه کنسرت – نمایش سی، روایتی است مانند روایتهای کهن مثل نقالی و پردهخوانی که ما به شکل امروزي به آن پرداختهایم.
هنوز از وزارت ارشاد كسي کار را ندیده است؟
هنوز نیامدهاند ولی دولت، همراهي زيادي كرد. دولت و نیروی انتظامی، اماکن، پلیس و در واقع همه همکاری کردند وگرنه نمیشد این کار را انجام داد. فکر میکنم آدمهایی که هرکدام در عرصه خودشان حرفی برای گفتن دارند، دور هم جمع شدند.
تمایل زيادي به کار با شجریانها در شما وجود دارد. همکاری شما با آقای شجریان تنیده شده است. این ماجرا دلیل خاصی دارد؟
ما از كودكي در خانوادههایی بودیم که با هم رابطه داشتند و پدران ما با هم دوست بودند. محیطهایی وجود داشته که زیاد یکدیگر را میدیدیم و معاشرت داشتیم. در این سرزمین خوانندههای بسیار خوبی وجود دارند؛ اما در کنار توفیق هایی که درکارهای مشترک من و همایونِ عزیز داشتیم، رابطهاي احساسی با هم داریم که همین هم باعث این رابطه طولانی شده است. هردوی ما عشقِ پرشکوه کردن کار یکدیگر را داریم و این باعث میشود که کار ادامه پیدا کند؛ اما این به آن معنا نیست که قرار است فقط با هم کار کنیم. کار خودش مثل آب روان پیش میرود.
آيا به تجربهاي که میتوان با اشخاص دیگر داشت، فکر کردهاید؟
من پیشنهادهاي کاری زیادي دارم. اما تا لزومش را در خودم نبینم، امکان ندارد قدمي بردارم. یک کار سفارشی در زندگیام نکردهام. روزهایی بوده که بسيار در مضیقه مالی بودم اما با موسیقی و عهدوپیمانی که با خودم بستم، شوخی ندارم چرا که خاصیتش را از دست میدهد. این پروژه، تجربه جالبی بود. من فشار زیادی را تحمل کردم و پوستم به معنای واقعی کلمه کنده شد. روزهایی که تمرین داشتیم، میدیدم که حالم بعد از تمرین خوب است و متوجه میشدم این خاصیت سازی است که در دست میگیرم.
خانم دلنیا آرام، یکی از شگفتیهای کنسرت بود. چطور این شخص انتخاب شد؟
ايشان جزو خوانندههای توانای موسیقی کلاسیک است. من توان ایشان را میشناختم و به قول معروف این بستر مناسبی بود که معرفی شود. امیدوارم که بتواند در ایران فعالیت کند تا هم خودش لذت ببرد و هم مردم بتوانند از تواناییهایش استفاده کنند. چون سالهاي زيادي زحمت کشیده تا به این توانایی رسیده است. آدم کمتجربهای نیست و در دنیا کنسرتهای بزرگ داشته است.
مردم در ایران ايشان را نمیشناختند. اما تقریبا توانست با بازیگران دیگر برابری کند.
«جمال شخص، نه چشم است و نه زلف و عارض و خال/ هزار نکته دراین کاروبار دلداریست».
هزار نکته باید در کسی جمع شود تا بدون اضافهکاری، مورد توجه قلب مردم باشد. تمام بچهها همینطور هستند. امیدوارم فضا به گونهای باشد که بتواند ادامه دهد.
انتخاب بازیگران به چه ترتیبی بود؟
ما دوستان بازیگر بسيار خوبی داریم و ترجیح این بود که توانمندترین و از لحاظ فکری، همفکرترینها را انتخاب کنیم.
آيا ستاره بودن آنها مانند انتخاب بهرام رادان مهم نبود؟
تمام این عزیزان، دوستان صمیمی من هستند. من و بهرام رادان ۲۰ سال دریک محل زندگی کردیم. برای من مهم بود که آدمهایی که وارد پروژه میشوند، جهانش را درک کنند و ما نيز با آنها همفکر و همسو باشیم و آنها را درک کنیم. اگر این همفکری وجود نداشته باشد، سی شب در کنار هم بودن میتواند بستر تنش و آسیبهایی باشد که به پروژه لطمه بزند. اولویت، حضور آدمهای همراه بود. طبیعتا اسمها باید درکنارهم توازنی داشته باشند. مجموع جهات دیده شد که به این ترکیب رسيديم.
فرضیه من اين است که شما میخواستید زال ایرانیِ خوشقیافهای داشته باشید.
اینها در شاهنامه زیباترین آدمها هستند. زالی که فردوسی از آن صحبت میکند، زیباترین تصویر را دارد. میگوید رستم است یا آفتاب سپیدهدم است؟ همیشه یک دیو دو سر از رستم ساختیم. من بهتازگی در طوس، یک نقاشی ترسناک از رستم دیدم که گويي هرچه ترسناکتر و قلچماقتر باشد، رستمتر است. رستم زیباست. رودابه زیباترین است. زال زیباترین است و رستم فرزند زیباترینهاست. برای همین، چهرهها برای خود من بسيار مهم بود. روی بهرامِ عزیز بسيار نظر داشتم و همینطور مهدی پاکدل عزیز. رستم در ذهن من به اين شكل بوده است؛ آدمی با چهره آقای پاکدل.
اما به نظر میرسد در نهایت بازی صابر ابر است که در صدر قرار میگیرد. قدرت صدا و نوع ارتباط گرفتن وی با هزار تماشاگر، تقریبا یگانه است.
نقشی که آقای صابر ابر دارد، نقشی است که بامردم درگیر است و با آنها حرف میزند. خاصیت نقش آن است و صابر هم الحقوالانصاف کارش را در نهایت کمال انجام میدهد اما نقش زال، نقشی نیست که با مردم درگیر باشد. خاصیت آن نقش این نیست که مردم را تحت تاثیر قرار دهد.
«سی»چه معنایی را در بر دارد؟سیمرغ یا سی اجرا؟
«سی»، پارسی است، سیمرغ است، فردوسی است، سال سی است.
برنامهتان برای فیلم و سریالی که گفتید چیست؟
اینها رویاهای من است. مثل همین«سی» که روزی رویای من بود. حوزه کاری من فیلم سینمایی و سریال نیست اما میدانم که میتواند بسیار در جامعه تاثیرگذار باشد و به همین جهت از توانمان و از بازوهای همراهمان استفاده میکنیم تا شاید این اتفاق بیفتد.
آيا پروژه کار سینمایی را همچنان ادامه میدهید؟
هرکار خوبی که باشد انجام میدهم. سازی که من روی صحنه میزنم، امکان ندارد یک دقیقه قبل به آن فکر کنم. به بداهه اعتقاد دارم. معتقدم باید با لحظه پیش برویم. آن بخشی را که با بداهه و در لحظه هرچیزی میتواند خلق کند، نباید از دست داد.
آيا به میراث فرهنگی پولی پرداخت میشود؟
پرداخت میشود ولی بسيار همراهي كردند چون این پروژه چند ماه آنجا را اشغال کرد.
میخواهم بازگردم به قطعه آخر. گفتید که با پوریا سوری روی شعر کار میکردید. چقدر این حساسیتها وجود داشت؟ چقدر ممکن است در بیرون آمدن اصلاح شود؟
اصلاحی نمیشود چون چندین بار صیقل خورده و به نظر من این نهایی است. زندگی من با شعر است و چند برابر موسیقی با شعر نزدیکی دارم. عاشق شعرم. شاعر نیستم ولی مضمونهایی که در ذهنم است، به نظرم بسیار جذاب است. یک ایده اولیه دادم و شعر به این زیبایی از دل آن بیرون آمد.
آيا بخش پرچم ایران نيز ایده شما بود؟
تمايل داشتم ایدهای که دادم از مرزهای ایران سخن بگوید؛ ازکابل، سمرقند و … .
آيا به ایران بزرگ اعتقاد دارید؟
بله، دعوای جهانی سر ایران بزرگ است. چرا جنگ باید در سوریه و عراق باشد؟ چرا باید در این مرز اينقدر جنگ باشد؟ این مرز ایران بزرگ است و در واقع جنگ با این فرهنگ است، بنابراین باید تا جایی که میتوانیم به آنها یادآوری کنیم. من مرز ایران را تا چین و سوریه میدانم. این حوزه تمدنی متعلق به فرهنگ این سرزمین است. ایران اسم جغرافیایی نیست، یعنی سرزمین آزادگان جنگجو. آزادی متعلق به این سرزمین است. باید برای ما افتخار باشد. چرا یک نفر میشود پانکرد يا پانترک؟ چون نمیداند. اگر از اینجا خودش را بیرون بکشد، خودش را از ریشه جدا کرده است.